now post
part 12❄️
Cherry chocolate🍒🍫
من که داشتم با گل ها لذت میبردم ولی جیمین عصبانی تر از همیشه گل هارو برداشت که به بندازه دور
هانا:چیکار میکنی؟
جیمین:اینا خطرناکن
هانا:جیمین اینا بی ازارن
جیمین:یه عوضی داره برات گل میفرسته و تو میخوای به من بگی که ازاری ندارن؟
بعد جیمین شروع کرد به خوندن نامه
جیمین:نصف شب بهت فکر میکردم ،امیدوارم حالت خوب باشه -باعشق ،هیث
ادامه داد
جیمین:لازم نیست زیاد باهوش باشی تا بدونی نصف شب حین فکر کردن بهت داشته چیکار میکرده.
همون لحظه هانا گل هارو بیخیال شد و رفت سمت اشپزخونه و سر جاش نشست
جیمین گل هارو داد به بادیگار تا بندازه دور و اومد نشست سر میز و دستای هانا رو گرفت
جیمین:مشناسیش؟
هانا:نه نمیدونم کیه
جیمین:باشه نگران نباش بازم از این گلا گرفتی؟
هانا:اره ولی نوشته ای روش نداشت
جیمین:از این به بعد توی خونت نمیمونی برو پیش پدر مادرت
هانا:نیستن برگشتن
جیمین:دوستی چیزی ؟
هانا:نه اون یه هفته دیگه میاد
جیمین:امشب وسایلت رو جمع کن میام دنبالت
هانا:کجا؟
جیمین:میای خونه من
هانا بلند داد زد:چییی؟
جیمین:میگم میای خونه من اینجا جات امنه هیچکس نمیتونه وارد اینجا بشه اون بسته هم پست آورده بود
هانا:اما
جیمین:اما و اگر نداریم همینکه گفتم میای پیش خودم نگران نباش زیاد نزدیکت نمیشم
چشمکی زد و رفت
بعد اون روز منو برد خونه خودم و وسایلم رو جمع کردم و رفتم پیشش
جیمین:اگه بخوای اتاق خودم رو میدم بهت
هانا با لحن کیوت و مهربون گفت
هانا:میشه!؟
جیمین:اره تو برو من میام وسایلم رو جمع میکنم
رفتم توی اتاق و کارامو کردم و خوابیدم امروز خیلی خسته شده بودم
لایک و کامنت فراموش نشه ❄️
Cherry chocolate🍒🍫
من که داشتم با گل ها لذت میبردم ولی جیمین عصبانی تر از همیشه گل هارو برداشت که به بندازه دور
هانا:چیکار میکنی؟
جیمین:اینا خطرناکن
هانا:جیمین اینا بی ازارن
جیمین:یه عوضی داره برات گل میفرسته و تو میخوای به من بگی که ازاری ندارن؟
بعد جیمین شروع کرد به خوندن نامه
جیمین:نصف شب بهت فکر میکردم ،امیدوارم حالت خوب باشه -باعشق ،هیث
ادامه داد
جیمین:لازم نیست زیاد باهوش باشی تا بدونی نصف شب حین فکر کردن بهت داشته چیکار میکرده.
همون لحظه هانا گل هارو بیخیال شد و رفت سمت اشپزخونه و سر جاش نشست
جیمین گل هارو داد به بادیگار تا بندازه دور و اومد نشست سر میز و دستای هانا رو گرفت
جیمین:مشناسیش؟
هانا:نه نمیدونم کیه
جیمین:باشه نگران نباش بازم از این گلا گرفتی؟
هانا:اره ولی نوشته ای روش نداشت
جیمین:از این به بعد توی خونت نمیمونی برو پیش پدر مادرت
هانا:نیستن برگشتن
جیمین:دوستی چیزی ؟
هانا:نه اون یه هفته دیگه میاد
جیمین:امشب وسایلت رو جمع کن میام دنبالت
هانا:کجا؟
جیمین:میای خونه من
هانا بلند داد زد:چییی؟
جیمین:میگم میای خونه من اینجا جات امنه هیچکس نمیتونه وارد اینجا بشه اون بسته هم پست آورده بود
هانا:اما
جیمین:اما و اگر نداریم همینکه گفتم میای پیش خودم نگران نباش زیاد نزدیکت نمیشم
چشمکی زد و رفت
بعد اون روز منو برد خونه خودم و وسایلم رو جمع کردم و رفتم پیشش
جیمین:اگه بخوای اتاق خودم رو میدم بهت
هانا با لحن کیوت و مهربون گفت
هانا:میشه!؟
جیمین:اره تو برو من میام وسایلم رو جمع میکنم
رفتم توی اتاق و کارامو کردم و خوابیدم امروز خیلی خسته شده بودم
لایک و کامنت فراموش نشه ❄️
۳۱۰
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.