فیک جونگ کوک پارت ۵ (معشوقه)
یهو دیدم اون راننده آروم یه چاقو از داخل جیب پشتی شلوارش داره درمیاره که یهو داد زدم چاقووو!مراقب باش اون چاقو داره که یهو چاقوش رو درآورد خواست زخمی کنه که اون جا خالی داد و یه تفنگ از جیبش درآورد و سمتش گرفت و داد زد:گمشو تا نکشتمت!اون راننده هم گفت:دفعه بعد به هم میرسیم جئون جونگ کوک!بعد یهو رفت سمت اون ماشینا منم از ترس زبونم بند اومده بود و هیچی نمیگفتم که جونگ کوک اومد سمتم و با یه چهره ی بی حس بهم گفت:برو بشین داخل.منم بدون هیچ حرفی نشستم و سرمو انداختم پایین و با انگشتام بازی میکردم ماشین و روشن کرد و راه افتاد هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد اما بعد چند مین که گذشت بلند داد زد:مگه بهت نگفتم از ماشین پیاده نشو!/منم که بعد از اون دعوا حسابی ترسیده بودم بغضم ترکید و تبدیل به هق هق شد/ا.ت:خب..اگه من..بهت نمیگفتم...ممکن بود بمیری!/اونم که اصلا انتظار نداشت که گریه کنم چونمو گرفت و سرمو بالا آورد منم با چشمای اشکی بهش زل زدم که یهو سرشو آورد نزدیک صورتم خیلی نزدیک دیگه داشتم سکته میکردم داره چیکار میکنههه؟ *-*منم یهو دستمو گذاشتم رو لبام که یهو دیدم داره بومیکشه بعد دیدم اون یکی دستمو آورد بالا و نگاش کرد و گفت:پس بوی خون از دست تو بود!/دستمو انداختم پایین واییی خاک تو سرم الان فکر میکنه من با خودم فکر کردم میخواد منو ببوسههه الان چیکار کنممم!/منم بخاطر اون دادی که سرم زده بود هنوز ناراحت و دلخور بودم یهو داد زدم مگه تو نمیگی من نگرانت نباشم پس تو هم لازم نکرده به فکر من باشی حتما وقتی زمین خوردم خراش برداشته. ولی بعدش خودمم از دادی که زدم و حرفی که گفتم پشیمون شدم اون نگرانم بود بعد من بهش اینجور گفتم *-* ولی بعد دیدم گوشه ی لبش پاره شده و داره خون میاد حتما بخاطر حلقه ی گوشه ی لبشه احتمالا وقتی مشت خورد تو صورتش گوشش رفته تو لبش یه دستمال پارچه ای از داخل کیفم درآوردم و داشتم خون لبشو پاک میکردم که یهو عقب رفت و قیافشو ناراحت گرفت.الان که مثلا قهره خیلی قیافش کیوته و انگار نه انگار همین آدم چند دقیقه پیش داشت با یه نفر اونجور دعوا میکرد و اونقدر ترسناک شده بود!بعد دوباره قیافش جدی شد و دستمال رو از دستم گرفت و خیلی سرد گفت:ممنون/بعد خون لبشو پاک کرد دستمال پرت کرد صندلی عقب./ای بابا مثلا اون دستمال من بوددد -_- /بیخیال دستمالم شدم و سرمو آروم روی شیشه گذاشتم و بیرون رو تماشا میکردم.سئول تو شب پقد قشنگ بود!بعد یکم که گذشت دیدم ماشین وایساد فکر کردم که رسیدیم ولی وقتی بیرون رو نگاه کردم دیدم اینجا خونه ی جدیدی که بابام خریده نیست پس اینجا کجاست؟! بعد یهو داد زدم و گفتم :اینجا کجاست اینجا که آدرسی که من بهت دادم نیست! که بعد گفت :هیسس الان بهت میگم....
**پایان پارت ۵
**پایان پارت ۵
۱.۹k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.