درد داره
_ موبایلمو برداشتم و خودمو سرگرم
_ ساعت تقریبا ۷ غروب بود
_ به خودم اومدم دیدم انقدر تاریکه چیزی نمی تونم ببینم
_ حس کردم لباسم خیسه .. نور موبایلم رو گ گرفتم دیدم دستم خون اومده
_ کل چمن خونی بود ... خیلی ترسیدم....
دوباره ... نه نه نه نه نه نه ... نمی خوام ... خواهش میکنم ... نه نه نه
# ساکورا چیشده ... چرا گریه میکنی عزیزم؟
_ بابا رو بغل کردم و گفتم
_ نمی خوام .... دوباره.... نه نه نه نه
# متوجه شدم لباسم داره خیس میشه ...
# دست زدم دیدم خونیه...
# دستت ساکورا ...
_ بابا خواهش میکنم... نمی خوام
@ چیشده ؟
# آروم به مگومی گفتم به شوکو بگه بیاد
@ شوکو سان ؟
• بله ..
@ دست ساکورا کلی خون ریزی کرده ... ولی گوجو گفت بهش استرس وارد نکنید
• ای خدا ... میدونستم دوباره خون میاد ... ایندفعه خونش بند اومد .... یه هفته تمام باید همینجا استراحت کنه تا خوب بشه
# ساکورا..... آروم باش .... لطفا گریه نکن .... مطمئن باش.. خوب میشی ... قول میدم وقتی داره زخمت رو درست میکنه پیشت بمونم
_ ازت خواهش میکنم بابا .... نذار انقدر عذاب بکشم ... ازت خواهش میکنم منو بکش ... خواهش میکنم ..
# آروم باش ... من هرگز یه همچین کاری نمیکنم
# بغلش کردم و بردمش پیش شوکو
+ در حالت پرنسسی
• ببینم دستتو
_ گریم بند اومده بود ...
_ تو بغل بابا بود ...
• مگومی اون سوزن رو بده به من
@ بفرمایید
_ درد زیادی حس نکردم
_ اما یه دفعه ... دردش فجیع تر از قبل شد
_ بابا دستشو روی چشمام گذاشت ..
_ دردش خیلی زیاد بود .... اشکام خود به خود میریخت
# این درد برای اون هنوز خیلی زوده
• خدا رو شکر رگ پاره نشده داشت پاره میشد
• تموم شد
_ نفس عمیق کشیدم .... بدنم کم کم شل شد از هوش رفتم
# طبیعه از هوش بره
• بزارش رو تخت ... یه دو سه تا آرام بخش بهش بزنم یه ۸ ...۹ ساعت بخوابه ....
# چخبره ؟
• یه هفته همینجا بمونه ببینم وضعیت دستش چطور میشه
# شوکو رفت بیرون ... مگومی هم رفت کمکش
# منم رو مبل رو برو تخت ساکورا دراز کشیدم
# دیدنش تو اون حالت که عذاب میکشه منو نابود میکنه
_ ساعت تقریبا ۷ غروب بود
_ به خودم اومدم دیدم انقدر تاریکه چیزی نمی تونم ببینم
_ حس کردم لباسم خیسه .. نور موبایلم رو گ گرفتم دیدم دستم خون اومده
_ کل چمن خونی بود ... خیلی ترسیدم....
دوباره ... نه نه نه نه نه نه ... نمی خوام ... خواهش میکنم ... نه نه نه
# ساکورا چیشده ... چرا گریه میکنی عزیزم؟
_ بابا رو بغل کردم و گفتم
_ نمی خوام .... دوباره.... نه نه نه نه
# متوجه شدم لباسم داره خیس میشه ...
# دست زدم دیدم خونیه...
# دستت ساکورا ...
_ بابا خواهش میکنم... نمی خوام
@ چیشده ؟
# آروم به مگومی گفتم به شوکو بگه بیاد
@ شوکو سان ؟
• بله ..
@ دست ساکورا کلی خون ریزی کرده ... ولی گوجو گفت بهش استرس وارد نکنید
• ای خدا ... میدونستم دوباره خون میاد ... ایندفعه خونش بند اومد .... یه هفته تمام باید همینجا استراحت کنه تا خوب بشه
# ساکورا..... آروم باش .... لطفا گریه نکن .... مطمئن باش.. خوب میشی ... قول میدم وقتی داره زخمت رو درست میکنه پیشت بمونم
_ ازت خواهش میکنم بابا .... نذار انقدر عذاب بکشم ... ازت خواهش میکنم منو بکش ... خواهش میکنم ..
# آروم باش ... من هرگز یه همچین کاری نمیکنم
# بغلش کردم و بردمش پیش شوکو
+ در حالت پرنسسی
• ببینم دستتو
_ گریم بند اومده بود ...
_ تو بغل بابا بود ...
• مگومی اون سوزن رو بده به من
@ بفرمایید
_ درد زیادی حس نکردم
_ اما یه دفعه ... دردش فجیع تر از قبل شد
_ بابا دستشو روی چشمام گذاشت ..
_ دردش خیلی زیاد بود .... اشکام خود به خود میریخت
# این درد برای اون هنوز خیلی زوده
• خدا رو شکر رگ پاره نشده داشت پاره میشد
• تموم شد
_ نفس عمیق کشیدم .... بدنم کم کم شل شد از هوش رفتم
# طبیعه از هوش بره
• بزارش رو تخت ... یه دو سه تا آرام بخش بهش بزنم یه ۸ ...۹ ساعت بخوابه ....
# چخبره ؟
• یه هفته همینجا بمونه ببینم وضعیت دستش چطور میشه
# شوکو رفت بیرون ... مگومی هم رفت کمکش
# منم رو مبل رو برو تخت ساکورا دراز کشیدم
# دیدنش تو اون حالت که عذاب میکشه منو نابود میکنه
۱.۸k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.