گناهکار pat 26:
میخواستم حرف بزنم که
محراب،ام،مهشاد خانوم ایشونن
ارسلان،بلع محراب جان
من که پسندیدم
دیانا:اوعع،پس امر خیره،
اره،
مهشاد تو هم راضی هستی
بله،
خب پس خوبه،اقا محرااااب
بلع دیانا خانوم
از فردا میای پیش مهشاد تا با هم آشنا شین کم کم
ارسلان؛خ خب نیکا بیا شام بیا
چشم اومد،مهشاد میای کمک
اره،با نیکا سفره چیدیم،که داشتیم میرفتیم که
دیانا:مهشاد تو هم بیا
محراب:اره شماهم بیان
ولی
ارسلان: بیااا
اومد و رو یکی از صندلی ها نشستم که نگام به محرااااب افتاد،واقعا خوشگل هست خوش تیپم هست اگه خوش اخلاق باشع،واقعا میخوامش
محراب: متوجه شدم مهشاد بهم خیره شده،وای نگاهش نکردم،شاید شکه شه،
_____بعد از غذا
دیانا:محراب امشب اینجا بمون،
نه دیگه برم
ارسلان:بزا برهه دیانا لوسش نکن،
هه،این ارسلاانن از غرورش نمگذره
مهشاد؛میشه من تا جای در باهاتون بیام آقا محراب
دیانا،اره اره برو
محراب،بیا😻
با محرااااب به سمت پایین رفتیم،که
محراب:میشه یه سوال ازت بپرسم،
اره
از من خواست اومد
،خب
من از مهشاد خیلی خوشم اومده بود،از بازوش گرفتم و کشیدم سمت خودم،ببین مهشاد
آقا محراب
هیسس،گوش کن،من واست کم نمیزارم.قل میدم پشیمون نشی
قبول میکنم
از خوشحالی لبمو بردم جلو و بوشیدمش،
مهشاد،اروم همرایش کردم
دیانا:ارسلااان بیا
اومدم چیه
این دوتا رو
از پنجره داری نگاشون میکنی
وایسا برم پایین
اع،نه چرا
دعواشون کنم از آشناییتون دو ساعت فقط میگذره،
هه،تو خودتو یادت رفته منو بردی از استخر در آوردی
بد نگاش کردم
خب بابا اینجو ر نگاه نکن،
بیا بریم دیگه
بریم
محراب:آروم لبمو برداشتم،خب من برم عزیزم
باشع،خداحافظ
بای،فردا می بینمت،
دیانا،رفتم تو اتاق که ارسلان نبود،ثداش کردم،
پشت در قایم شدم،که دیانا اومد،محکم از پشت بغلش کردم،
اع،
دیدی گیر افتادی میخواستم برگردنم که،
از گونش یه بوس کردم،
ارسلان
ولم کن برم توالت چشام میسوزه،
برو
خوابن میاومد که داشتم نگاه میکردم،یه دقیقه چشامو بستم که باز کردم
ارسلان،گرم بود تیشرتمو در آوردم،بهترین وقته که دیانا بترسه رفتم پشتش وایستادم،که
دیانا،.؟؟................ واییییی چته،
برگشتم که ارسلاانن بدون لباس بود خواستم فرار کنم
ارسلان: سری کشیدم سمت خودم دیانا رو نزدیک صورتمو نزدیکش کردم،
دیانا: ارسلاانن،الان وقتش نیست خوابم میاد چشامو بستم که
سری بوسیدمش
هومممم،خفه شدم
به حرفاش اهمیت ندادم،و بعد پنج مین لبمو برداشتم،
وای،دیونه شدی
تموم شد
بازم میخوام
اععع،صورتمو برگردوندم و گفتم اع،ارسلان در میزنن،
اون چیه رو گردنت
ها،،،اون،دستمو گذاشتتممم روش
وردار دستتو ،دیانااا
نه
بردار رررررررررررررر(با داد)
آروم برداشتم،
رخمه،چسب زخم کندم
این چییهه دیاناا
من
تو چییییبیییییی،
ارسلان آروم میترسم،
بگو ،همین الان این چیه،چرا گردنت اینجوریه،اها پس امروز واسه همین بهم ریخته بودی،،،،
ارسلان،
حرف بزن حرففففف،اسم منو نیااااررررر ،
رفتم جلو
دیانا: عقب عقب میرفتم،ترسیده بودم که افتادم رو تخت
ارسلان:ببین دیانا اگه خودت این بالا سر خودت آوردی ،وای به حالت،
کار سارااااااااااا بوددد،😭😭
چی
سارا،ارسلان سارا،😭😭😭
ارسلان…………………….
خب ساعت یک شب گذاشتم اونو بخاطر کامنت های که گذاشتین دستتون در نکنه قل میدم امتحانام تموم شن زود زود پارت بزارم،لایک کامنت فراموش نکنید،کامنت۳۰۰+تا میخوامممم،تا پارت بزارم
مسیییییییی
محراب،ام،مهشاد خانوم ایشونن
ارسلان،بلع محراب جان
من که پسندیدم
دیانا:اوعع،پس امر خیره،
اره،
مهشاد تو هم راضی هستی
بله،
خب پس خوبه،اقا محرااااب
بلع دیانا خانوم
از فردا میای پیش مهشاد تا با هم آشنا شین کم کم
ارسلان؛خ خب نیکا بیا شام بیا
چشم اومد،مهشاد میای کمک
اره،با نیکا سفره چیدیم،که داشتیم میرفتیم که
دیانا:مهشاد تو هم بیا
محراب:اره شماهم بیان
ولی
ارسلان: بیااا
اومد و رو یکی از صندلی ها نشستم که نگام به محرااااب افتاد،واقعا خوشگل هست خوش تیپم هست اگه خوش اخلاق باشع،واقعا میخوامش
محراب: متوجه شدم مهشاد بهم خیره شده،وای نگاهش نکردم،شاید شکه شه،
_____بعد از غذا
دیانا:محراب امشب اینجا بمون،
نه دیگه برم
ارسلان:بزا برهه دیانا لوسش نکن،
هه،این ارسلاانن از غرورش نمگذره
مهشاد؛میشه من تا جای در باهاتون بیام آقا محراب
دیانا،اره اره برو
محراب،بیا😻
با محرااااب به سمت پایین رفتیم،که
محراب:میشه یه سوال ازت بپرسم،
اره
از من خواست اومد
،خب
من از مهشاد خیلی خوشم اومده بود،از بازوش گرفتم و کشیدم سمت خودم،ببین مهشاد
آقا محراب
هیسس،گوش کن،من واست کم نمیزارم.قل میدم پشیمون نشی
قبول میکنم
از خوشحالی لبمو بردم جلو و بوشیدمش،
مهشاد،اروم همرایش کردم
دیانا:ارسلااان بیا
اومدم چیه
این دوتا رو
از پنجره داری نگاشون میکنی
وایسا برم پایین
اع،نه چرا
دعواشون کنم از آشناییتون دو ساعت فقط میگذره،
هه،تو خودتو یادت رفته منو بردی از استخر در آوردی
بد نگاش کردم
خب بابا اینجو ر نگاه نکن،
بیا بریم دیگه
بریم
محراب:آروم لبمو برداشتم،خب من برم عزیزم
باشع،خداحافظ
بای،فردا می بینمت،
دیانا،رفتم تو اتاق که ارسلان نبود،ثداش کردم،
پشت در قایم شدم،که دیانا اومد،محکم از پشت بغلش کردم،
اع،
دیدی گیر افتادی میخواستم برگردنم که،
از گونش یه بوس کردم،
ارسلان
ولم کن برم توالت چشام میسوزه،
برو
خوابن میاومد که داشتم نگاه میکردم،یه دقیقه چشامو بستم که باز کردم
ارسلان،گرم بود تیشرتمو در آوردم،بهترین وقته که دیانا بترسه رفتم پشتش وایستادم،که
دیانا،.؟؟................ واییییی چته،
برگشتم که ارسلاانن بدون لباس بود خواستم فرار کنم
ارسلان: سری کشیدم سمت خودم دیانا رو نزدیک صورتمو نزدیکش کردم،
دیانا: ارسلاانن،الان وقتش نیست خوابم میاد چشامو بستم که
سری بوسیدمش
هومممم،خفه شدم
به حرفاش اهمیت ندادم،و بعد پنج مین لبمو برداشتم،
وای،دیونه شدی
تموم شد
بازم میخوام
اععع،صورتمو برگردوندم و گفتم اع،ارسلان در میزنن،
اون چیه رو گردنت
ها،،،اون،دستمو گذاشتتممم روش
وردار دستتو ،دیانااا
نه
بردار رررررررررررررر(با داد)
آروم برداشتم،
رخمه،چسب زخم کندم
این چییهه دیاناا
من
تو چییییبیییییی،
ارسلان آروم میترسم،
بگو ،همین الان این چیه،چرا گردنت اینجوریه،اها پس امروز واسه همین بهم ریخته بودی،،،،
ارسلان،
حرف بزن حرففففف،اسم منو نیااااررررر ،
رفتم جلو
دیانا: عقب عقب میرفتم،ترسیده بودم که افتادم رو تخت
ارسلان:ببین دیانا اگه خودت این بالا سر خودت آوردی ،وای به حالت،
کار سارااااااااااا بوددد،😭😭
چی
سارا،ارسلان سارا،😭😭😭
ارسلان…………………….
خب ساعت یک شب گذاشتم اونو بخاطر کامنت های که گذاشتین دستتون در نکنه قل میدم امتحانام تموم شن زود زود پارت بزارم،لایک کامنت فراموش نکنید،کامنت۳۰۰+تا میخوامممم،تا پارت بزارم
مسیییییییی
۸۷.۰k
۲۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.