فروشگاه
# ساکورا ؟
_ رنگم پرید ... گفتم : بله بابا کاری داشتی ؟
# کاری نداشتم ... بیا بریم تو دفتر من می خوام باهات صحبت کنم ....
_ باشه ...
☆ ساتورو ... میشه چندتا لحظه باهات صحبت کنم؟
# اره حتما ... ساکورا لطفا بیرون منتظر میمونی ؟
_ اره ...
☆ ساتورو .... باید با دخترت وقت بیشتری رو بگذرونی
# چرا ... مگه چیزی شده ؟
☆ به هر حال اون توی زندگیش مادرشو از دست داده ... به تو بیشتر نیاز داره به عنوان پدر.... گذروندن زمان بیشتری باهاش
حالشو بهتر میکنه ... به نظر من بچه ای به سن اون ... نباید انقدر غم تو نگاهش باشه
دخترت فکر میکنه .... تو کارت رو بیشتر از اون دوست داری
# متوجه شدم .... ممنونم که بهم گفتی
☆ خواهش میکنم
# ساکورا
_ بله بابا ؟
# بیا بریم فروشگاه وسایل بخریم شام امشب رو خودمون دو تایی درست کنیم
بعدش عمو مگومی و عمو یوجی و خاله نوبارا هم دعوت میکنیم برای شام بیان خونه ما نظرت چیه ؟
# این حرف رو بهش زدم بعد از مدت ها چشماش ستاره ای شد ... و گفت : آخ جونننننن
+دوستان دیده بودین بچه بالای شونه های پدرشون میشینن
+ ساتورو ساکورا رو همون طوری رو شونش نشونده بود
# اون بالا راحتی ؟
_ اره ... راحتم
# اوکی ...
_بابا شام چی درست میکنیم؟
# نمی دونم ... ایده ای داری؟
_ سوشی ... رامن .... تمپورا ... توفو ..
# عالیه ... هر چی دخترم بگه امشب درست میکنیم
_ یوهووووووووووو
÷ ساکورا سان... اون بالا بهتون خوش میگذره ؟
_ اره ... ممنونم که پرسیدین
# یوجی برای شام شما سه نفر دعوتین
÷ باشه ... مزاحم میشیم
برش زمانی فروشگاه ****
_ بابا ..... نودل رامن نداره
# مگه میشه ... خانم ببخشید
_ نمی دونم چرا ولی اصلا دوست نداشتم بابام با خانمی صحبت کنه حس میکردم می خوان بهش شماره بدن
_ بیا کنار ببینم خودم میپرسم
# نمی دونم چرا اونطوری کرد ..
_ هوی خانم ... نودل رامن دارین ؟
^ بله ....خدمت شما ...
# ساکورا ....
_ بیا بریم الان توضیح نمی دم
# باش
برش زمانی *** موقع حساب کردن
_ پوف همه کار کنای اینجا چرا خانومن؟
_ بابا کارتت رو بده من برو تو ماشین من خودم وسایل ها رو میارم
# نگران نباش شماره نمیدن
_ دادن چی ؟
# خب من قبول نمیکنم
_ اوکی
# ببخشید میشه اینا رو برای ما حساب کنید
# دختره عین بز منو نگاه میکرد ...خدایا انگار باید میرفتم تو ماشین منتظر میموندم
_ الله اکبر...
_ برو کنار بابا .... هوی خانم .... منو نگاه کن .... طرف مجرد نیست... هواست هست
^ ها ......... مجرد نیست
_ ها ... پس چی فکر کردی مجرده؟
_ اینا رو حساب کن تا دهنتو سرویس نکردم.
زود باش
^ بفرمایید...
_ رفتیم تو ماشین نشستیم....سکوت عجیبی توی ماشین بود یهو بابام سکوت رو شکست
# ساکورا .... ناراحت نباش ....
_ جدی جدی ناراحت نبودم ... داشتم به این فکر میکردم غذا رو چجوری درست کنیم گفتم : ناراحت نیستم.... لبخند پهنی زدن و گفتم ....
_ رنگم پرید ... گفتم : بله بابا کاری داشتی ؟
# کاری نداشتم ... بیا بریم تو دفتر من می خوام باهات صحبت کنم ....
_ باشه ...
☆ ساتورو ... میشه چندتا لحظه باهات صحبت کنم؟
# اره حتما ... ساکورا لطفا بیرون منتظر میمونی ؟
_ اره ...
☆ ساتورو .... باید با دخترت وقت بیشتری رو بگذرونی
# چرا ... مگه چیزی شده ؟
☆ به هر حال اون توی زندگیش مادرشو از دست داده ... به تو بیشتر نیاز داره به عنوان پدر.... گذروندن زمان بیشتری باهاش
حالشو بهتر میکنه ... به نظر من بچه ای به سن اون ... نباید انقدر غم تو نگاهش باشه
دخترت فکر میکنه .... تو کارت رو بیشتر از اون دوست داری
# متوجه شدم .... ممنونم که بهم گفتی
☆ خواهش میکنم
# ساکورا
_ بله بابا ؟
# بیا بریم فروشگاه وسایل بخریم شام امشب رو خودمون دو تایی درست کنیم
بعدش عمو مگومی و عمو یوجی و خاله نوبارا هم دعوت میکنیم برای شام بیان خونه ما نظرت چیه ؟
# این حرف رو بهش زدم بعد از مدت ها چشماش ستاره ای شد ... و گفت : آخ جونننننن
+دوستان دیده بودین بچه بالای شونه های پدرشون میشینن
+ ساتورو ساکورا رو همون طوری رو شونش نشونده بود
# اون بالا راحتی ؟
_ اره ... راحتم
# اوکی ...
_بابا شام چی درست میکنیم؟
# نمی دونم ... ایده ای داری؟
_ سوشی ... رامن .... تمپورا ... توفو ..
# عالیه ... هر چی دخترم بگه امشب درست میکنیم
_ یوهووووووووووو
÷ ساکورا سان... اون بالا بهتون خوش میگذره ؟
_ اره ... ممنونم که پرسیدین
# یوجی برای شام شما سه نفر دعوتین
÷ باشه ... مزاحم میشیم
برش زمانی فروشگاه ****
_ بابا ..... نودل رامن نداره
# مگه میشه ... خانم ببخشید
_ نمی دونم چرا ولی اصلا دوست نداشتم بابام با خانمی صحبت کنه حس میکردم می خوان بهش شماره بدن
_ بیا کنار ببینم خودم میپرسم
# نمی دونم چرا اونطوری کرد ..
_ هوی خانم ... نودل رامن دارین ؟
^ بله ....خدمت شما ...
# ساکورا ....
_ بیا بریم الان توضیح نمی دم
# باش
برش زمانی *** موقع حساب کردن
_ پوف همه کار کنای اینجا چرا خانومن؟
_ بابا کارتت رو بده من برو تو ماشین من خودم وسایل ها رو میارم
# نگران نباش شماره نمیدن
_ دادن چی ؟
# خب من قبول نمیکنم
_ اوکی
# ببخشید میشه اینا رو برای ما حساب کنید
# دختره عین بز منو نگاه میکرد ...خدایا انگار باید میرفتم تو ماشین منتظر میموندم
_ الله اکبر...
_ برو کنار بابا .... هوی خانم .... منو نگاه کن .... طرف مجرد نیست... هواست هست
^ ها ......... مجرد نیست
_ ها ... پس چی فکر کردی مجرده؟
_ اینا رو حساب کن تا دهنتو سرویس نکردم.
زود باش
^ بفرمایید...
_ رفتیم تو ماشین نشستیم....سکوت عجیبی توی ماشین بود یهو بابام سکوت رو شکست
# ساکورا .... ناراحت نباش ....
_ جدی جدی ناراحت نبودم ... داشتم به این فکر میکردم غذا رو چجوری درست کنیم گفتم : ناراحت نیستم.... لبخند پهنی زدن و گفتم ....
۱.۱k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.