پارت۲۳ف
پارت۲۳ف
ویوا.ت
نمیدونم امروز چرا حس العجایب داشتم ینی حس میکردم امروز روزیه که قراره عجیب غریب باشم ( اصن چرت گفتم😂)...واقعا نمیدونم چرا فازالعجایب گرفته منو
—ا.تتتت امشب مهمونی داریم
&خب به من چه
—ا.ت؟؟؟
&هومممم..؟؟
—چیزی شده؟؟
&نه چی میخواد بشه
—ا.ت
&اوفففف چیههههه
—هیییی
&میره : دردددد
—عنتر
ویو موقع مهمونی
&واییییی شتتت اومدن من هنوز خودمو اماده نکردم
ویوا.ت
داشتم دنباله یه لباس دامنی باحال.. (مدل مو.لباس.میکاپشو میزارم)...میگشتم که وقتی لباسمو در اوردم (فقط با لباس زی\\ر موند)....یدفه اون عنتر اومد...
&اینو میپو....یاااااااا در نداره اینجا احیانا؟؟..به قوله خودت مثه اسب میای
—میره داخل درو میبنده : هییییی به تو اچلا ربطی نداره در میزنم یا نمیزنم دوما ازمن اصکی نرو و حرفه منو نگو سوما اومدم بگم تنه لشتو تاکی میخوای اماده شی همه منتظرتن معلوم نیس دارن راجبمون چی فک میکنن سریع بیا راستی ..(نزدیکش میره که ا.ت خودشو جمع میکنه میره عقبتر)...نترس الان قرار نیس بخورمت....ببینم چه لباسی برداشتی؟؟
&چرا؟؟..به تو چه؟؟
—بعدا به من چه رو نشونت میدم ...(میبینه لباسو)...شانس اوردی سریع بیا...
&وقتی رف : فازالگوز ....ایشششش...شیباللللل
چند مین بعدددد
&اههههه خسته شدممم...مهمونی مهمونی (بالحن مسخره کردن و ادادراوردن حالا بفهمین دیگهههه😂)....ایشش...وادت؟؟؟اینا چشونه چرا نگا میکنن؟؟؟.. نکنه کورن؟؟
—چیه خودت خودتو اینطوری قشنگ و سکش\\ی کردی بعد انتظار داذی بقیه اینطوری نگات نکنن؟؟😈...دستمو بگیر
&چرا؟؟
—با عصبانیت نگاش میکنه
&او...اوک
یکی ازدوستایه کوک با دوست پخترش میره طرفشون : اوووو اقای جئون میبینم هزار ماشالله چه دوست دختریم داریییی
—میخنده : خب توعم داری....این خشکل خانوم مگه چغندره؟؟..(وقتی داش از دوست دختره دوست میگف همونی با حرص دراوردن ا.ت و با شیطانی زیر چونه دختره رو لمس میکنه و با پوزخند میگه)..
ویوا.ت تو دلش
داشتم همونطوری باکوک حرف میزدم که یدفه دوسته بنظرم ایشون بود با یه دختره اومد پیشمون بعد مشغوله حرف زدن بودن که یدفه دیدم کوک زیر چونه اون دختره جن\\ده رو لمس کرد .....معلوم بود که میخواست حرصه منو دربیاره هههههه داوش ما چی فک کرده...فککرده من حرصم درمیادددد کور خونده...ولی دروغ چرا داشتن از فشار و حسودی میترکیدم که اخرش دستمو از دسته کوک در اوردم سریع با عصبانیت ازپیششون رفتم تو دستشویی
ویوکوک
وقتی داشتم درمورده دوست دختره سونگوون میگفتم یدفه ا.ت معلوم بود اخر حرصش دراومد سریع دستشو ازدستم ول کرد رفت دستشویی که منم دنبالش رفتم .....هههههه بالاخره نقشم گرف اون میرف با پسرا گرم میگرف؟؟؟...منم انتقاممو میگیرم😈😈
—ع..عااااا سونگوون من بعدامیا
پ۲۳
ویوا.ت
نمیدونم امروز چرا حس العجایب داشتم ینی حس میکردم امروز روزیه که قراره عجیب غریب باشم ( اصن چرت گفتم😂)...واقعا نمیدونم چرا فازالعجایب گرفته منو
—ا.تتتت امشب مهمونی داریم
&خب به من چه
—ا.ت؟؟؟
&هومممم..؟؟
—چیزی شده؟؟
&نه چی میخواد بشه
—ا.ت
&اوفففف چیههههه
—هیییی
&میره : دردددد
—عنتر
ویو موقع مهمونی
&واییییی شتتت اومدن من هنوز خودمو اماده نکردم
ویوا.ت
داشتم دنباله یه لباس دامنی باحال.. (مدل مو.لباس.میکاپشو میزارم)...میگشتم که وقتی لباسمو در اوردم (فقط با لباس زی\\ر موند)....یدفه اون عنتر اومد...
&اینو میپو....یاااااااا در نداره اینجا احیانا؟؟..به قوله خودت مثه اسب میای
—میره داخل درو میبنده : هییییی به تو اچلا ربطی نداره در میزنم یا نمیزنم دوما ازمن اصکی نرو و حرفه منو نگو سوما اومدم بگم تنه لشتو تاکی میخوای اماده شی همه منتظرتن معلوم نیس دارن راجبمون چی فک میکنن سریع بیا راستی ..(نزدیکش میره که ا.ت خودشو جمع میکنه میره عقبتر)...نترس الان قرار نیس بخورمت....ببینم چه لباسی برداشتی؟؟
&چرا؟؟..به تو چه؟؟
—بعدا به من چه رو نشونت میدم ...(میبینه لباسو)...شانس اوردی سریع بیا...
&وقتی رف : فازالگوز ....ایشششش...شیباللللل
چند مین بعدددد
&اههههه خسته شدممم...مهمونی مهمونی (بالحن مسخره کردن و ادادراوردن حالا بفهمین دیگهههه😂)....ایشش...وادت؟؟؟اینا چشونه چرا نگا میکنن؟؟؟.. نکنه کورن؟؟
—چیه خودت خودتو اینطوری قشنگ و سکش\\ی کردی بعد انتظار داذی بقیه اینطوری نگات نکنن؟؟😈...دستمو بگیر
&چرا؟؟
—با عصبانیت نگاش میکنه
&او...اوک
یکی ازدوستایه کوک با دوست پخترش میره طرفشون : اوووو اقای جئون میبینم هزار ماشالله چه دوست دختریم داریییی
—میخنده : خب توعم داری....این خشکل خانوم مگه چغندره؟؟..(وقتی داش از دوست دختره دوست میگف همونی با حرص دراوردن ا.ت و با شیطانی زیر چونه دختره رو لمس میکنه و با پوزخند میگه)..
ویوا.ت تو دلش
داشتم همونطوری باکوک حرف میزدم که یدفه دوسته بنظرم ایشون بود با یه دختره اومد پیشمون بعد مشغوله حرف زدن بودن که یدفه دیدم کوک زیر چونه اون دختره جن\\ده رو لمس کرد .....معلوم بود که میخواست حرصه منو دربیاره هههههه داوش ما چی فک کرده...فککرده من حرصم درمیادددد کور خونده...ولی دروغ چرا داشتن از فشار و حسودی میترکیدم که اخرش دستمو از دسته کوک در اوردم سریع با عصبانیت ازپیششون رفتم تو دستشویی
ویوکوک
وقتی داشتم درمورده دوست دختره سونگوون میگفتم یدفه ا.ت معلوم بود اخر حرصش دراومد سریع دستشو ازدستم ول کرد رفت دستشویی که منم دنبالش رفتم .....هههههه بالاخره نقشم گرف اون میرف با پسرا گرم میگرف؟؟؟...منم انتقاممو میگیرم😈😈
—ع..عااااا سونگوون من بعدامیا
پ۲۳
۶۳۳
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.