چشمام همه جارو قرمز میدید. به نفس نفس افتاده بودم. تمام ب
چشمام همه جارو قرمز میدید. به نفس نفس افتاده بودم. تمام بدنم خونی بود. خونی که از وجود کسانی بود که منو قهرمان خطاب میکردند.
دیگه هیچ چیزی برام اهمیت نداشت. خودمو تو انبوه متحرکا میانداختم و تا چشمام میدید بهشون حمله میکردم. تنها چیزی که بهش فکر میکردم این بود که مردم دیگه ای هستن که هنوز میتونن زنده بمونن تنها امیدم برا جنگیدن نجات آن مردم بود و اگر اینکار عملی نمیشد هرگز خودم را نمیبخشیدم.
بعد از شلیک کردن به آخرین متحرک پیش روم ناباور به دوستانم نگاه کردم.
بلاخره تموم شدن!
تونستم باقی مردمم رو نجات بدم اما صدای فریاد کسانی که قربانی بی دقتی ما شدن و حالا نفس های آخرشان را میکشیدند قلبم رو به درد میآورد
قلبی که دیگر بهانه ای برای تپیدن ندارد
دیگه هیچ چیزی برام اهمیت نداشت. خودمو تو انبوه متحرکا میانداختم و تا چشمام میدید بهشون حمله میکردم. تنها چیزی که بهش فکر میکردم این بود که مردم دیگه ای هستن که هنوز میتونن زنده بمونن تنها امیدم برا جنگیدن نجات آن مردم بود و اگر اینکار عملی نمیشد هرگز خودم را نمیبخشیدم.
بعد از شلیک کردن به آخرین متحرک پیش روم ناباور به دوستانم نگاه کردم.
بلاخره تموم شدن!
تونستم باقی مردمم رو نجات بدم اما صدای فریاد کسانی که قربانی بی دقتی ما شدن و حالا نفس های آخرشان را میکشیدند قلبم رو به درد میآورد
قلبی که دیگر بهانه ای برای تپیدن ندارد
۷۸۹
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.