عشق سخت
پارت ۱۳
صبح روز بعد
ا/ت ویو
دیدم یکی داره صدام میزنه و تکونم میده
جیمین: ا/ت بلند شو خاک تو سرت
بلند شدم نشستم چشمام رو مالوندم
ا/ت: جیمین ساعت چنده*خابالو
جیمین: ۸
ا/ت: چی
جیمین: ساعت هشته
ا/ت: من این ساعت تازه خوابم
جیمین: خب من چیکار کنم بلند شو برو دستشویی میخوایم بریم صبحانه بخوریم
ا/ت: باش
جیمین: ا/ت راستی تو دیشب چطوری اتاقم رو پیدا کردی
ا/ت: اوه... یکم گشتم پیداش کردم
جیمین: اوهوم... باشه حالا برو دستشویی
ا/ت: میخوام برم ولی مگه تو میزاری.... اَه
رفتم دستشویی و کارای لازم رو انجام دادم اومدم از اتاق بیرون میخواستم برم سمت اتاقم لباسم رو هم عوض کنم که جیمین جلوم رو گرفت
جیمین: کجا چنین شتابان؟
ا/ت: میخوام برم لباسم رو عوض کنم
جیمین: لازم نکرده بیا بریم
ا/ت: ولی...
دستم رو گرفت و کشید بردم
ا/ت: جیمین دستم رو ول کن شکست خودم میام
دستم رو ول کرد اروم کنارش راه افتادم
رفتیم توی غذا خوری خونه اعضا همه سر میز نشسته بودن و داشتن صبحانه میخوردن
بهشون سلام کردم و نشستم روی یه صندلی کنار جیمین و مشغول خوردن شدم
نمیخواستم بخاطر دیروز با کوک روبرو بشم خجالت میکشیدم
یه لحظه بهش نگاه کردم دیدم زل زده به من
غذا پرید تو گلوم و شروع کردم به سرفه کردن
بعد چند دقیقه خوب شدم و دوباره مشغول خوردن شدم
همش کلم پایین بود چون کوک همش زل زده بود به من و این بهم استرس زیادی وارد میکرد
جین: کوک چرا هیچی نمیخوری
نگاش رو از روم برداشت وای راحت شدم
کوک: دارم میخورم
جین: کو تو که هنوز دست هم بهش نزدی
کوک: الان میخورم
و مشغول خوردن شد و دیگه به من نگاه نکرد
بعد اینکه صبحانه رو خوردیم همه رفتیم تو حال و اونجا نشستیم و بقیه مشغول حرف زدن شدن فقط کوک اونجا نبود
ا/ت: استی تا کی اینحا هستیم
جیمین: عصر برمیگردیم
ا/ت: اوهوم
گوشیم همراهم نبود بلند شدم برم دنبال گوشیم
جیمین: ا/ت کجا داری میری
ا/ت: میرم گوشیم رو بیارم
جیمین: اوکی برو
رفتم تو اتاقم نگاه کردم نبود رفتم اتاق جیمین نگاه کردن نبود
با خودم دیشب رو مرور کردم ببینم کجا گذاشتمش
وای نه تو اتاق کوکه.....
ادامه تو پارت بعد
_____________________________________________________
صبح روز بعد
ا/ت ویو
دیدم یکی داره صدام میزنه و تکونم میده
جیمین: ا/ت بلند شو خاک تو سرت
بلند شدم نشستم چشمام رو مالوندم
ا/ت: جیمین ساعت چنده*خابالو
جیمین: ۸
ا/ت: چی
جیمین: ساعت هشته
ا/ت: من این ساعت تازه خوابم
جیمین: خب من چیکار کنم بلند شو برو دستشویی میخوایم بریم صبحانه بخوریم
ا/ت: باش
جیمین: ا/ت راستی تو دیشب چطوری اتاقم رو پیدا کردی
ا/ت: اوه... یکم گشتم پیداش کردم
جیمین: اوهوم... باشه حالا برو دستشویی
ا/ت: میخوام برم ولی مگه تو میزاری.... اَه
رفتم دستشویی و کارای لازم رو انجام دادم اومدم از اتاق بیرون میخواستم برم سمت اتاقم لباسم رو هم عوض کنم که جیمین جلوم رو گرفت
جیمین: کجا چنین شتابان؟
ا/ت: میخوام برم لباسم رو عوض کنم
جیمین: لازم نکرده بیا بریم
ا/ت: ولی...
دستم رو گرفت و کشید بردم
ا/ت: جیمین دستم رو ول کن شکست خودم میام
دستم رو ول کرد اروم کنارش راه افتادم
رفتیم توی غذا خوری خونه اعضا همه سر میز نشسته بودن و داشتن صبحانه میخوردن
بهشون سلام کردم و نشستم روی یه صندلی کنار جیمین و مشغول خوردن شدم
نمیخواستم بخاطر دیروز با کوک روبرو بشم خجالت میکشیدم
یه لحظه بهش نگاه کردم دیدم زل زده به من
غذا پرید تو گلوم و شروع کردم به سرفه کردن
بعد چند دقیقه خوب شدم و دوباره مشغول خوردن شدم
همش کلم پایین بود چون کوک همش زل زده بود به من و این بهم استرس زیادی وارد میکرد
جین: کوک چرا هیچی نمیخوری
نگاش رو از روم برداشت وای راحت شدم
کوک: دارم میخورم
جین: کو تو که هنوز دست هم بهش نزدی
کوک: الان میخورم
و مشغول خوردن شد و دیگه به من نگاه نکرد
بعد اینکه صبحانه رو خوردیم همه رفتیم تو حال و اونجا نشستیم و بقیه مشغول حرف زدن شدن فقط کوک اونجا نبود
ا/ت: استی تا کی اینحا هستیم
جیمین: عصر برمیگردیم
ا/ت: اوهوم
گوشیم همراهم نبود بلند شدم برم دنبال گوشیم
جیمین: ا/ت کجا داری میری
ا/ت: میرم گوشیم رو بیارم
جیمین: اوکی برو
رفتم تو اتاقم نگاه کردم نبود رفتم اتاق جیمین نگاه کردن نبود
با خودم دیشب رو مرور کردم ببینم کجا گذاشتمش
وای نه تو اتاق کوکه.....
ادامه تو پارت بعد
_____________________________________________________
۲۶.۵k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.