دانشگاه بی قانون
⛓️🔗دانشگاه بی قانون🔗⛓️
⛓️🔗 پارت ۱۱۲🔗⛓️
⛓️🖤ویو کوک 🖤⛓️
امشب کارم زیاد بود ساعت ۱ شب بود باید میرفتم خونه حتما کوچولو خیلی نگران شده سوار ماشین شدم راه افتادم به سمت خونه وارد خونه شدم برام عجیب بود پس کوچولو کو شاید خوابیده از پله ها رفتم بالا که با چیزی که دیدم خشکم زد یور رو زمین بیهوش اوفتاده بود سریع رفتم گرفتم بغلم موهاش رو زدم کنار با داد اسمش رو صدا میزدم ولی جواب نمیداد بغلش کردم بردمش بیرون سوار ماشینش کردم به سمت بیمارستان رفتم تمام این مدت خودم رو سرزنش میکردم که چرا تنهاش گذاشتم 💔 رسیدیم بیمارستان بردمش تو کوک: کسییی نیست حال کوچولوم بدهه اهاای پرستان: آروم باشید آقا خانمتون رو بسپارید به ما بعد یوری رو گذاشتن رو تخت چرخی و بردن با بی حالی افتادم رو صندلی کنار اتاق یور دستمو کردم تو موهام به زمین زل زدم هوووففف بعد ی چند دقیقه پرستار اومد بیرون سریع رفتم پیشش و گفتم کوک: حالش چطوره پرستار: آروم باشید بهتون تبریک میگم شما دارین صاحب ی کوچولو میشین و رفت منظورش چی بود....چی یعنی کوچولوم الان تو شکمش ی کوچولو دیگه داره سریع رفتم تو اتاق که با یوری که نشسته رو تخت مواجه شدم با تعجب داشت نگام میکرد طاقت نیاوردم رفتم محکم بغلش کردم رو سرش رو بوسیدم کوک: الهی قربون کوچولوم برم من یوری با مشت کوچولوش زد به سی.نم و گفت یوری: برو گمشو بیشعول باهام قهر بودی که چیشد (بغض) از بغلش اومد بیرون به صورتش نگاه کردم کم مونده بود از چشماش اشک بریزه که با انگشتام پاک کردم و گفتم کوک: مگه میتونم دوریت رو تا این حد تحمل کنم حالا هم گربه نکن قلبم به درد میاد یوری: باشه منم خر شدم کوک: بزار اصلا من برم یوری:نه نه بیا بعد ی بو.سه کوتاه رو ل.بم گذاشت کوک: اممم میدونی که من باهمین راضی نمیشدم ولی برای اون خانم کوچولو باید تحمل کنم یوری: کی گفت این کوچولو دختره قراره پسر باشه پسر مامانش کوک: نه خیرم دختر باباش یوری:نه خیرم...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه❤️🩹✨️
⛓️🔗 پارت ۱۱۲🔗⛓️
⛓️🖤ویو کوک 🖤⛓️
امشب کارم زیاد بود ساعت ۱ شب بود باید میرفتم خونه حتما کوچولو خیلی نگران شده سوار ماشین شدم راه افتادم به سمت خونه وارد خونه شدم برام عجیب بود پس کوچولو کو شاید خوابیده از پله ها رفتم بالا که با چیزی که دیدم خشکم زد یور رو زمین بیهوش اوفتاده بود سریع رفتم گرفتم بغلم موهاش رو زدم کنار با داد اسمش رو صدا میزدم ولی جواب نمیداد بغلش کردم بردمش بیرون سوار ماشینش کردم به سمت بیمارستان رفتم تمام این مدت خودم رو سرزنش میکردم که چرا تنهاش گذاشتم 💔 رسیدیم بیمارستان بردمش تو کوک: کسییی نیست حال کوچولوم بدهه اهاای پرستان: آروم باشید آقا خانمتون رو بسپارید به ما بعد یوری رو گذاشتن رو تخت چرخی و بردن با بی حالی افتادم رو صندلی کنار اتاق یور دستمو کردم تو موهام به زمین زل زدم هوووففف بعد ی چند دقیقه پرستار اومد بیرون سریع رفتم پیشش و گفتم کوک: حالش چطوره پرستار: آروم باشید بهتون تبریک میگم شما دارین صاحب ی کوچولو میشین و رفت منظورش چی بود....چی یعنی کوچولوم الان تو شکمش ی کوچولو دیگه داره سریع رفتم تو اتاق که با یوری که نشسته رو تخت مواجه شدم با تعجب داشت نگام میکرد طاقت نیاوردم رفتم محکم بغلش کردم رو سرش رو بوسیدم کوک: الهی قربون کوچولوم برم من یوری با مشت کوچولوش زد به سی.نم و گفت یوری: برو گمشو بیشعول باهام قهر بودی که چیشد (بغض) از بغلش اومد بیرون به صورتش نگاه کردم کم مونده بود از چشماش اشک بریزه که با انگشتام پاک کردم و گفتم کوک: مگه میتونم دوریت رو تا این حد تحمل کنم حالا هم گربه نکن قلبم به درد میاد یوری: باشه منم خر شدم کوک: بزار اصلا من برم یوری:نه نه بیا بعد ی بو.سه کوتاه رو ل.بم گذاشت کوک: اممم میدونی که من باهمین راضی نمیشدم ولی برای اون خانم کوچولو باید تحمل کنم یوری: کی گفت این کوچولو دختره قراره پسر باشه پسر مامانش کوک: نه خیرم دختر باباش یوری:نه خیرم...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه❤️🩹✨️
۸.۵k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.