باز پرس مافیا ♧ پارت دوم
صبح ساعت ۶ از خواب پاشدم دوش گرفتم یه شلوار مشکی کارگو با یه تیشرت لانگ مشکی پوشیدم و یه بافتنی نازک مشکی روش پوشیدم و یه کفش جردن و ضد افتاب و بالم لب زدم و گوشیم رو تو جیبم گذاشتم یه کیک خوردم و رفتم به سمت جنگل رسیدم وسطای جنگل مه الود و تاریک بود وایی چه ترسناک یواش رفتم سمت چند تا بوته گل تا نزدیک شدم دیدم از اون گلاست گوشیم رو در اوردم و چند تا عکس ازش گرفتم و بعد یه شاخه رو چیدم و راه افتادم که برگردم اما دیدم که یه دوراهی جلومه و یادم نیست از کدوم ور اومدم ناچار رو به جلو حرکت کردم مه دیدم رو تار میکرد تا رسیدم به یک عمارت سیاه متروکه به نظر میرسید وای خدا من میترسم نزدیک تر شدم دیدم دو تا دور عمارت یه عالمه بادیگارد غول پیکر و مسلح
اماده ی شلیک وایسادن یه قدم برداشتم که برگردم یهو حس کردم یه دستمال اومد رو دهنم و سیاهی مطلق .........
ویو جین .....
نشسته بودم تو تراس اوتاقم و از قهوه ی ترکم میخوردم همینطور دستم رو به سمت جیب کتم بردم و پاکت سیگارم رو در اوردم یه سیگار بین لبام گذاشتم و فندک مربع شکل و فلزیم رو به سگارم نزدیگ کردم و روشنش کردم یه پوک از سیگارم زدم و به اتفاقات زندگیم فکر کردم به مادری که ترکم کرد به دوست دختری که جونمم براش میدادم اما بهم خیانت کرد به خواهر کوچولوم یه بدست دشمنای پدرم جلوی چشمم کشته شد و شکنجه هایی که به دست پدرم شدم و شبهایی که با درد و اشک و گرسنگی سپری کردم همه ی اینا واقعا زیاده اره برای یه پسر بچه ی ۱۵ ساله زیادیه هوم با وجود اینا فرار کردم از عمارت پدرم و مث سگ کار میکردم تا انتقام خواهرم رو بگیرم درس میخوندم کار میکردم و شب ها توی پارک میخوابیدم و دوروزی یکبار غذا میخوردم اههه متوجه ی گرمای اشک رو صورتم شدم ولی پاکش کردم یه پوک از سیگارم زدم که صدای در اومد ...
جین: بیا تو
بادیگارد: ارباب کیم ارباب جعون کارتون دارن
جین : هوم میتونی بری
بادیگارد:چشم
سیگارم رو به لبه ی تراس فشرودم و کتم رو مرتب کردم از پله های مارپیچ عمارت اومدم پایین دیدم کوک مشغول خوردن شراب و سیگار کشیدنه داره اصلحه اش رو دستمال میکشه
جین: چیشده
کوک: ا هیونگ میکشی. اشاره ای به پاکت سیگارش کرد .
جین: نه تازه کشیدم کارم داشتی
کوک یه پوک از سیگارش میکشه و : اره راستش بادیگاردا یه دختر رو بیرون از عمارت پیدا کردن که انگار داشته جاسوسی میکرده شوگا هیونگ گفت شاید از افراد داهان باشه ( دشمن پسرا)
شوگا در حالی که جام شراب دستشه از اخرین پله پایین میاد :
اره گفتم بادیگارد ببرتش اتاق قرمز تا تو بری باز جوییش کنی حتما تا الان بهوش اومده
جین: اکی خودم از خجالتش در میام و براتون اعطلاعات میارم ( پوزخند)
شوگا: اووم پس بجمب
جین : به سمت اتاق قرمز عمارت رفتم و واردش شدم دیدم یه دختر ریزم میزه و سفید رو به صندلی وسط اوتاق بستنش و بیهوشه سطل اب رو برداشتم ریختم رو صورتش که به هوش اومد...
ویو ات
باحس خیسی صورتم چشمام باز شد و دیدم تو یه اتاق تاریکم یه یه لامپ وسطشه و لکه های خون روی در و دیواره و کلی ابزار شکنجه رو دیوار اویزونه حالت تحوح گرفتم و تازه متوجه شدم دست و پام بستس و یه نفر روبه روم وایساده
جین: اوم به هوش اومدی کوچولو
ات: تو کی هستی از جون من چی میخوای
جین : اووو بهتره تو بگی اینجا چیکار داری
دود سیگارش رو خالی کرد رو صورتم که ......
استایل دوم و سوم عمارت
استایل چهارم گل
اماده ی شلیک وایسادن یه قدم برداشتم که برگردم یهو حس کردم یه دستمال اومد رو دهنم و سیاهی مطلق .........
ویو جین .....
نشسته بودم تو تراس اوتاقم و از قهوه ی ترکم میخوردم همینطور دستم رو به سمت جیب کتم بردم و پاکت سیگارم رو در اوردم یه سیگار بین لبام گذاشتم و فندک مربع شکل و فلزیم رو به سگارم نزدیگ کردم و روشنش کردم یه پوک از سیگارم زدم و به اتفاقات زندگیم فکر کردم به مادری که ترکم کرد به دوست دختری که جونمم براش میدادم اما بهم خیانت کرد به خواهر کوچولوم یه بدست دشمنای پدرم جلوی چشمم کشته شد و شکنجه هایی که به دست پدرم شدم و شبهایی که با درد و اشک و گرسنگی سپری کردم همه ی اینا واقعا زیاده اره برای یه پسر بچه ی ۱۵ ساله زیادیه هوم با وجود اینا فرار کردم از عمارت پدرم و مث سگ کار میکردم تا انتقام خواهرم رو بگیرم درس میخوندم کار میکردم و شب ها توی پارک میخوابیدم و دوروزی یکبار غذا میخوردم اههه متوجه ی گرمای اشک رو صورتم شدم ولی پاکش کردم یه پوک از سیگارم زدم که صدای در اومد ...
جین: بیا تو
بادیگارد: ارباب کیم ارباب جعون کارتون دارن
جین : هوم میتونی بری
بادیگارد:چشم
سیگارم رو به لبه ی تراس فشرودم و کتم رو مرتب کردم از پله های مارپیچ عمارت اومدم پایین دیدم کوک مشغول خوردن شراب و سیگار کشیدنه داره اصلحه اش رو دستمال میکشه
جین: چیشده
کوک: ا هیونگ میکشی. اشاره ای به پاکت سیگارش کرد .
جین: نه تازه کشیدم کارم داشتی
کوک یه پوک از سیگارش میکشه و : اره راستش بادیگاردا یه دختر رو بیرون از عمارت پیدا کردن که انگار داشته جاسوسی میکرده شوگا هیونگ گفت شاید از افراد داهان باشه ( دشمن پسرا)
شوگا در حالی که جام شراب دستشه از اخرین پله پایین میاد :
اره گفتم بادیگارد ببرتش اتاق قرمز تا تو بری باز جوییش کنی حتما تا الان بهوش اومده
جین: اکی خودم از خجالتش در میام و براتون اعطلاعات میارم ( پوزخند)
شوگا: اووم پس بجمب
جین : به سمت اتاق قرمز عمارت رفتم و واردش شدم دیدم یه دختر ریزم میزه و سفید رو به صندلی وسط اوتاق بستنش و بیهوشه سطل اب رو برداشتم ریختم رو صورتش که به هوش اومد...
ویو ات
باحس خیسی صورتم چشمام باز شد و دیدم تو یه اتاق تاریکم یه یه لامپ وسطشه و لکه های خون روی در و دیواره و کلی ابزار شکنجه رو دیوار اویزونه حالت تحوح گرفتم و تازه متوجه شدم دست و پام بستس و یه نفر روبه روم وایساده
جین: اوم به هوش اومدی کوچولو
ات: تو کی هستی از جون من چی میخوای
جین : اووو بهتره تو بگی اینجا چیکار داری
دود سیگارش رو خالی کرد رو صورتم که ......
استایل دوم و سوم عمارت
استایل چهارم گل
۹.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.