یه دیوونه دنبالم کرده(part11)
یکم مکث کردم و...
_راستی مگه به رئیسم چی گفتی؟
+گفتم این دختره خونش کجاست؟ اونم آدرس خونتون رو داد البته یکم برام خرج برداشت.
_اره اون مرد پول دوستیه و پول می بینه سریع آدم فروشی می کنه.
+(خنده)
بعد از صبحونه من دوباره به زور بلند شدم و رفتم سمت اتاق خواب، پاهام درد می کرد و می خواستم بخوابم، برای همین خودم رو انداختم روی تخت.
بعد یکم وول خوردن روی تخت نشستم و این ور اونور رو نگاه انداختم و دوباره به زور بلند شدم، این دفعه رفتم سمت تراس دیدم جونگکوک داره میره ماموریت، یه عالمه آدم های سیاه پوش داشتن سوار ون های مشکی میشدن، داشتم اون آدم هارو نگاه می کردم که چشمم یه کوک خورد، با چشمای عصبانیش میگفت که برم داخل تا جرم نداده، یه خنده ای از روی بدبختی کردم و رفتم داخل اتاق و در تراس رو بستم.
_برگرده منو میکشه، الان کار داره وگرنه...
یه دفعه در اتاق باز شد و کوک با چشمایه قرمز اومد داخل اتاق.
+مگه من نگفتم بیرون نیا، الان وقتی که یه عالمه آدم داخل حیاط اومدی داخل تراس اونم با این لباس.
لباسم یه لباس ساده بود که فقط آستین هاش کوتاه بود، شلوارم هم یه شلوار خونگی راه راه سفید، مشکی بود.
_لباسم که.....
+حرف نزن!!!!!!(با داد)
+مگه نگفتم برای منی!!!!!!؟؟؟؟(با داد)
_من که کاری نکردم.(حالت مظلوم)
+همین که با این لباس اومدی داخل تراس اونم جلوی اون همه مرد، باعث میشه که من این کارو بکنم.
رفت سمت کشو و یه شلاق نازک آوورد سمتم.
_کوک لطفاً.(دستش رو میاره جلوی صورتش)
+این برات درس عبرت میشه(شلاق و میاره تو هوا تا بهش بزنه)
با اولین ضربه جیغم رفت هوا.
_کوک، آیییییی، لطفا، ایییییی!!!
هرچقدر تمنا کردم ول کن نبود، یادم اومد سادیسم داشت، یعنی الان داشت از زجر بردن من لذت می برد.
+نشنیدم بشمری؟!!!!؟؟
یه ضربه ی خیلی محکم زد که یه جیغ بنفش کشیدم.
_جیغغغغغغغغغغغغ.
+بشمر، وگرنه ضربه ها بیشتر میشه!!!
_ی.ک........د.و........س.ه.....
همین جور تا ۱۹۹ رفت که به ۲۰۰ کشید بیهوش شدم.
(ویو کوک)
اینقدر زدمش که بیهوش شد، به خودم اومدم دیدم که پوست سفیدش کلا زخمی و کبود شده، رفتم بغلش کردم ، با اینکه بیهوش بود بازم داشت ناله میکرد.
_آییی، کوک من کاری نکردم(یه اشک از چشماش میاد پایین)
بیهوش بود و داشت با خودش حرف می زد، از چشم های بستش چند قطره اشک اومد، اون لحظه دلم می خواست خودمو بکشم که چرا این کارو باهاش کردم.
واقعا اون هیچ کاری نکرده بود، لباسش هم اصلا باز نبود که من اون طوری زدمش، حتما الان با خودش میگه که پیش من نباشه.
+آجوماااا؟
(علامت آجوما£)
£بله ارباب؟
بلند شدم رفتم سمت در دیدم آجوما پشت در وایستاده.
£ارباب چیزی شده؟
+من دارم میرم مأموریت مواظب ا.ت باش.
£چشم ارباب.(کوک از اتاق میره بیرون و اجوما میره داخل اتاق و درو می بنده)
(ویو آجوما)
رفتم داخل اتاق دیدم یه دختر ۱۵، ۱۶ ساله رو مثل وحشی ها کتک زده و ناراحته، من به هر حال ارباب کوک رو می شناسم که اصلا کار هاش دست خودش نیست.
رفتم نزدیک دختره خیلی نحیف و شکننده بود، دلم براش می سوخت.
بدنش زخمی و کبود بود، دیدم اونور اتاق یه شلاق نازک بلند افتاده که یکم خونیه، فهمیدم با اون زدتش، رفتم روی دختره رو با پتو کشیدم و براش سوپ درست کردم، وقتی داشتم تو آشپز خونه سوپ..
#بی_تی_اس.
#جونگکوک.
#وی
#وانشات
_راستی مگه به رئیسم چی گفتی؟
+گفتم این دختره خونش کجاست؟ اونم آدرس خونتون رو داد البته یکم برام خرج برداشت.
_اره اون مرد پول دوستیه و پول می بینه سریع آدم فروشی می کنه.
+(خنده)
بعد از صبحونه من دوباره به زور بلند شدم و رفتم سمت اتاق خواب، پاهام درد می کرد و می خواستم بخوابم، برای همین خودم رو انداختم روی تخت.
بعد یکم وول خوردن روی تخت نشستم و این ور اونور رو نگاه انداختم و دوباره به زور بلند شدم، این دفعه رفتم سمت تراس دیدم جونگکوک داره میره ماموریت، یه عالمه آدم های سیاه پوش داشتن سوار ون های مشکی میشدن، داشتم اون آدم هارو نگاه می کردم که چشمم یه کوک خورد، با چشمای عصبانیش میگفت که برم داخل تا جرم نداده، یه خنده ای از روی بدبختی کردم و رفتم داخل اتاق و در تراس رو بستم.
_برگرده منو میکشه، الان کار داره وگرنه...
یه دفعه در اتاق باز شد و کوک با چشمایه قرمز اومد داخل اتاق.
+مگه من نگفتم بیرون نیا، الان وقتی که یه عالمه آدم داخل حیاط اومدی داخل تراس اونم با این لباس.
لباسم یه لباس ساده بود که فقط آستین هاش کوتاه بود، شلوارم هم یه شلوار خونگی راه راه سفید، مشکی بود.
_لباسم که.....
+حرف نزن!!!!!!(با داد)
+مگه نگفتم برای منی!!!!!!؟؟؟؟(با داد)
_من که کاری نکردم.(حالت مظلوم)
+همین که با این لباس اومدی داخل تراس اونم جلوی اون همه مرد، باعث میشه که من این کارو بکنم.
رفت سمت کشو و یه شلاق نازک آوورد سمتم.
_کوک لطفاً.(دستش رو میاره جلوی صورتش)
+این برات درس عبرت میشه(شلاق و میاره تو هوا تا بهش بزنه)
با اولین ضربه جیغم رفت هوا.
_کوک، آیییییی، لطفا، ایییییی!!!
هرچقدر تمنا کردم ول کن نبود، یادم اومد سادیسم داشت، یعنی الان داشت از زجر بردن من لذت می برد.
+نشنیدم بشمری؟!!!!؟؟
یه ضربه ی خیلی محکم زد که یه جیغ بنفش کشیدم.
_جیغغغغغغغغغغغغ.
+بشمر، وگرنه ضربه ها بیشتر میشه!!!
_ی.ک........د.و........س.ه.....
همین جور تا ۱۹۹ رفت که به ۲۰۰ کشید بیهوش شدم.
(ویو کوک)
اینقدر زدمش که بیهوش شد، به خودم اومدم دیدم که پوست سفیدش کلا زخمی و کبود شده، رفتم بغلش کردم ، با اینکه بیهوش بود بازم داشت ناله میکرد.
_آییی، کوک من کاری نکردم(یه اشک از چشماش میاد پایین)
بیهوش بود و داشت با خودش حرف می زد، از چشم های بستش چند قطره اشک اومد، اون لحظه دلم می خواست خودمو بکشم که چرا این کارو باهاش کردم.
واقعا اون هیچ کاری نکرده بود، لباسش هم اصلا باز نبود که من اون طوری زدمش، حتما الان با خودش میگه که پیش من نباشه.
+آجوماااا؟
(علامت آجوما£)
£بله ارباب؟
بلند شدم رفتم سمت در دیدم آجوما پشت در وایستاده.
£ارباب چیزی شده؟
+من دارم میرم مأموریت مواظب ا.ت باش.
£چشم ارباب.(کوک از اتاق میره بیرون و اجوما میره داخل اتاق و درو می بنده)
(ویو آجوما)
رفتم داخل اتاق دیدم یه دختر ۱۵، ۱۶ ساله رو مثل وحشی ها کتک زده و ناراحته، من به هر حال ارباب کوک رو می شناسم که اصلا کار هاش دست خودش نیست.
رفتم نزدیک دختره خیلی نحیف و شکننده بود، دلم براش می سوخت.
بدنش زخمی و کبود بود، دیدم اونور اتاق یه شلاق نازک بلند افتاده که یکم خونیه، فهمیدم با اون زدتش، رفتم روی دختره رو با پتو کشیدم و براش سوپ درست کردم، وقتی داشتم تو آشپز خونه سوپ..
#بی_تی_اس.
#جونگکوک.
#وی
#وانشات
۱۰.۵k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.