سناریو: جادوی شکوه
سناریو: جادوی شکوه
پارت 82
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یومه:*لبخند*.. هوم^^
نیک: رفتن بالا سر مادرش*.. هه فکر میکنم بهتره خوشحال باشم تا ناراحت
ایتسومی: صد درصد
یومه:.... هوم.. ریوشی مهبت داری؟ اون کاری که انجام دادی با مهبت بود اره؟
ریوشی: عوم اره
یومه: هوم.. فکر میکردم مهبت نداشته باشی.. چون.... هیچی... اصن بهت نمیخورد داشته باشی
ریوشی:... هوم.. اره... خب مهم نیست دارم دیگه•-•.. امدش.. از چی.. الان باید جواب بدم؟
ایتسومی: اره!
ریوشی: هوم0-0 مجبور؟
یومه: نه.. ولش کن بعدا خواستی بگو
ریوشی:همف
ایتسومی: عالی سوال بی جواب موند
عب نداره (. ❛ ᴗ ❛.)
نیک:..*رو به ریوشی* تو کی؟
ریوشی: خودت کی؟
نیک: من اول پرسیدم!
ریوشی: مگه صفه 눈_눈
نیک: اره
ریوشی: من رعایت نمیکنم -_-|||
نیک:... به.. کیـ..
یومه: عه..
نیک: به زیرم...
یومه: 눈_눈 نیک
نیک: هوم؟.
یومه: هیچ
ایتسومی: دوستان در جریانید ساعت 2 صبحه ◕‿◕
ریوشی: هوم... من برم.. خدافظ
یومه: خدافظ^^
ایتسومی:*دست تکون دادن*
نیک: تو راه گرگ نبرتت
ریوشی: 눈_눈... من که نه ولی شاید سراغ تو امد..
نیک: حیح نه بابا
ریوشی: برو بابا دلت خوشه -_-|||*رفتن*
نیک: هوم.. راستی یومه.. حالا چیکار کنیم..
یومه: من.. یه برنامه هایی دارم تو رو نمیدونم.. میخوای با من بیا
نیک: نه.. من خودمم یه برنامه هایی دارم.. ولی خب میدونی یکم سخته
یومه: اره
ایتسومی: کجا؟
یومه: اوه اره.. من میرم توکیو (. ❛ ᴗ ❛.)
ایتسومی: ها؟ کی؟ منم میام.. باهم میریم..
یومه: اون که... اره صدر صد.. بدون تو عمرا^^
نیک:-_-.. نگا نگا.. تچ تچ
یومه: حسادت میچکه ◕‿◕
*یومه به مدت یک سال در توکیو میمونه*
ادامه دارد....
پارت 82
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یومه:*لبخند*.. هوم^^
نیک: رفتن بالا سر مادرش*.. هه فکر میکنم بهتره خوشحال باشم تا ناراحت
ایتسومی: صد درصد
یومه:.... هوم.. ریوشی مهبت داری؟ اون کاری که انجام دادی با مهبت بود اره؟
ریوشی: عوم اره
یومه: هوم.. فکر میکردم مهبت نداشته باشی.. چون.... هیچی... اصن بهت نمیخورد داشته باشی
ریوشی:... هوم.. اره... خب مهم نیست دارم دیگه•-•.. امدش.. از چی.. الان باید جواب بدم؟
ایتسومی: اره!
ریوشی: هوم0-0 مجبور؟
یومه: نه.. ولش کن بعدا خواستی بگو
ریوشی:همف
ایتسومی: عالی سوال بی جواب موند
عب نداره (. ❛ ᴗ ❛.)
نیک:..*رو به ریوشی* تو کی؟
ریوشی: خودت کی؟
نیک: من اول پرسیدم!
ریوشی: مگه صفه 눈_눈
نیک: اره
ریوشی: من رعایت نمیکنم -_-|||
نیک:... به.. کیـ..
یومه: عه..
نیک: به زیرم...
یومه: 눈_눈 نیک
نیک: هوم؟.
یومه: هیچ
ایتسومی: دوستان در جریانید ساعت 2 صبحه ◕‿◕
ریوشی: هوم... من برم.. خدافظ
یومه: خدافظ^^
ایتسومی:*دست تکون دادن*
نیک: تو راه گرگ نبرتت
ریوشی: 눈_눈... من که نه ولی شاید سراغ تو امد..
نیک: حیح نه بابا
ریوشی: برو بابا دلت خوشه -_-|||*رفتن*
نیک: هوم.. راستی یومه.. حالا چیکار کنیم..
یومه: من.. یه برنامه هایی دارم تو رو نمیدونم.. میخوای با من بیا
نیک: نه.. من خودمم یه برنامه هایی دارم.. ولی خب میدونی یکم سخته
یومه: اره
ایتسومی: کجا؟
یومه: اوه اره.. من میرم توکیو (. ❛ ᴗ ❛.)
ایتسومی: ها؟ کی؟ منم میام.. باهم میریم..
یومه: اون که... اره صدر صد.. بدون تو عمرا^^
نیک:-_-.. نگا نگا.. تچ تچ
یومه: حسادت میچکه ◕‿◕
*یومه به مدت یک سال در توکیو میمونه*
ادامه دارد....
۴۵۳
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.