°•The magic of love•° pt14
°•The magic of love•° pt14
جادوی عشق
(ویو جیمین)
وقتی ماجرا رو بهم گفت و میدیدم که اینجور اشکاش میریزن خون جلو چشمامو گرفت
جونگکوک...جونگکوک چطور میتونه انقدر پست باشه مرتیکه ی...با همه ی دردی که داشتم از جام بلند شدم تا برم پیش جونگکوک و حساب پس بگیرم
ات میخواست جلومو بگیره اما نمیتونستم سر جام وایسم و میخواستم برم اون عوضی رو بکشم
همین که رفتم پیش جونگکوک یه مشت به صورتش زدم و افتاد زمین
داشت بهم با تعجب نگاه میکرد
(ویو ات)
خیلی ترسیده بودم
ای کاش که نمیگفتم
لامیسا و تهیونگ از تعجب چشاشون گرد شده بود
جونگکوک انگار فهمیده بود قضیه چیه
ولی جیمین دست بردار نبود و همش جونگکوک رو میزد
اما جونگکوک اونو نمیزد چون میدونست بخاطر تصادف چقدر درد داره و دلش نمیومد
با اینکه جونگکوک اذیتم کرده بود ولی دلم براش میسوخت و همینجوری اشکام میریخت و از جیمین خواهش میکردم که ولش کنه تا اینکه چند نفر از حراست بیمارستان اومدن تا به تهیونگ کمک کنن و جیمینو بیارن اینور اما اون خیلی قوی تر بود و هیچکدومشون به زورش نمیرسیدن
+ج...جیمین تروخدا بسهه
ولش کننننن
(ویو جیمین)
همینجور داشتم جونگکوک رو میزدم اونم هیچکاری نمیکرد و حتی حراست بیمارستان اومدن جدامون کنن اما من دست بردار نبودم
همه بیمارستان اونجا جمع شده بودن و با تعجب به ما نگاه میکردن اما من به هیچکس توجه نمیکردم تا اینکه صدای ات رو شنیدم
که با صدای لرزون میگفت:جیمین لطفا ولش کن لطفا تمومش کنید
رومو گردوندم و بهش نگاه کردم که دیدم داره گریه میکنه و چشاش سرخ شده...دیگه دلم نیومد بیشتر ازین ناراحتش کنم پس تمومش کردم
دکترا خواستن منو برگردونن اتاقم اما من گفتم که میخام برم خونه و رفتم اتاقم و لباسام رو عوض کردم و به تهیونگ هم گفتم که منو ات رو برسونه خونه من
اولش موافقت نکرد اما بعدش که اون وضع رو دید با لامیسا اومد بریم خونه من
ادامه دارد...
جادوی عشق
(ویو جیمین)
وقتی ماجرا رو بهم گفت و میدیدم که اینجور اشکاش میریزن خون جلو چشمامو گرفت
جونگکوک...جونگکوک چطور میتونه انقدر پست باشه مرتیکه ی...با همه ی دردی که داشتم از جام بلند شدم تا برم پیش جونگکوک و حساب پس بگیرم
ات میخواست جلومو بگیره اما نمیتونستم سر جام وایسم و میخواستم برم اون عوضی رو بکشم
همین که رفتم پیش جونگکوک یه مشت به صورتش زدم و افتاد زمین
داشت بهم با تعجب نگاه میکرد
(ویو ات)
خیلی ترسیده بودم
ای کاش که نمیگفتم
لامیسا و تهیونگ از تعجب چشاشون گرد شده بود
جونگکوک انگار فهمیده بود قضیه چیه
ولی جیمین دست بردار نبود و همش جونگکوک رو میزد
اما جونگکوک اونو نمیزد چون میدونست بخاطر تصادف چقدر درد داره و دلش نمیومد
با اینکه جونگکوک اذیتم کرده بود ولی دلم براش میسوخت و همینجوری اشکام میریخت و از جیمین خواهش میکردم که ولش کنه تا اینکه چند نفر از حراست بیمارستان اومدن تا به تهیونگ کمک کنن و جیمینو بیارن اینور اما اون خیلی قوی تر بود و هیچکدومشون به زورش نمیرسیدن
+ج...جیمین تروخدا بسهه
ولش کننننن
(ویو جیمین)
همینجور داشتم جونگکوک رو میزدم اونم هیچکاری نمیکرد و حتی حراست بیمارستان اومدن جدامون کنن اما من دست بردار نبودم
همه بیمارستان اونجا جمع شده بودن و با تعجب به ما نگاه میکردن اما من به هیچکس توجه نمیکردم تا اینکه صدای ات رو شنیدم
که با صدای لرزون میگفت:جیمین لطفا ولش کن لطفا تمومش کنید
رومو گردوندم و بهش نگاه کردم که دیدم داره گریه میکنه و چشاش سرخ شده...دیگه دلم نیومد بیشتر ازین ناراحتش کنم پس تمومش کردم
دکترا خواستن منو برگردونن اتاقم اما من گفتم که میخام برم خونه و رفتم اتاقم و لباسام رو عوض کردم و به تهیونگ هم گفتم که منو ات رو برسونه خونه من
اولش موافقت نکرد اما بعدش که اون وضع رو دید با لامیسا اومد بریم خونه من
ادامه دارد...
۳.۱k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.