درخواستی..
تک پارتی.وقتی دعواتون شد..ادامه
تعجب کردی.. میخواستی حرکتی بزنی اما اون شخص دستش رو سمت گردنت برد و فشاری بهش وارد کرد
احساس خفگی کردی و دستت رو روی دست های ناشناس گذاشتیو سعی کردی از دور گردنت بازش کنی..
با اون یکی دستش که دور کمرت بود ..فشاری به کمرت وارد کرد و وادارت کرد که خم بش
زور شخص ناشناس خیلی زیاد بود.. نمیتونستی مقاومت کنی
فرد فشاری از پشت به گردنت وارد کرد.. که باعث شد اون 3 قزص رو بالا بیاری و تفشون کنی
شخص ولت کرد ..نفس نفس زدی و سعی کردی نفس بکشی
بعد از تقریبا 1 دقیقه..با خشم سمت فرد برگشتی
مینهو بود... عصبی شدی
-داری چه غلطی میکنی
مینهو عصبی سرش رو بالا اورد
-من باید اینو بپرسم.. تو داری چه غلطی میکنی..
-به حرفت گوش دادم
-نکن ا.ت...نکن..من اون حرف رو از روی عصبانیت زدم
-برو کنار
-ا.ت..گوش کن
-برو اونور...تقریبا داشتی خفم میکردی..
-ا.ت..بین من
نفس کلافه ایی کشیدی و موهای تو صورتت رو کنار زدی
-ببین مینهو..الان وقتش نیست..خستمه..خ.ابم میاد..و از همه مهمتر..حوصله ی تو رو هم ندارم
به مینهو پشت کردی و سمت اتاقت رفتی که شروع به صحبت کرد
-تو دعوا شروع کردی...تو حدت رو ندونستی و ..
سمتش برگشتی
-از کدوم حد حرف میزنی مینهو..ببین اره من دعوا رو شروع کردم باشه قبول دارم.اما تو منو درک نمیکنی
-کی کفته درکت نمیکنم
-ببین مینهو تو خودت رو جای من بذار اگه من..
-حتی فکرشم نکن..
-دیدی. منم همچین حالی داشتم
-ولی مچبور نبودی خ.دکشی کنی
حرفی نزدی و سمت اتاقت رفتی... شاید .. شاید خیلی حساس شدم
اما با بیاد اوردن وقتی که دختر خالت دستش رو روی شونه های مینهو گذاشت و با گستاخی شروع به صحبت کرد
اعصابت بهم ریخت...
اگه فقط برای یک لحظه جاهای تو و مینهو عوض میشد..
حتی نمیتونستی فکر رو بکنی..غوغا به پا میکرد..اگه هم سر و صدا نمیکرد .. پسر مقابلت رو میشکت
نمیدونستی ..چطور وقتی که تورو کنار یک پسر میبینه از انتظار داره که درکش کنی
ولی اون تورو درک نمیکنه و فقط بهت میگه زیادی حساس شدی
این خونسردیش.. خلی اعصابت رو داغون میکرد..
تصمیم گرفتی کل اتفاقای امروز رو فراموش کنی
و ..شاید به اصطلاح به مینهو..
شانس دوباره بدی..
هانورا
تعجب کردی.. میخواستی حرکتی بزنی اما اون شخص دستش رو سمت گردنت برد و فشاری بهش وارد کرد
احساس خفگی کردی و دستت رو روی دست های ناشناس گذاشتیو سعی کردی از دور گردنت بازش کنی..
با اون یکی دستش که دور کمرت بود ..فشاری به کمرت وارد کرد و وادارت کرد که خم بش
زور شخص ناشناس خیلی زیاد بود.. نمیتونستی مقاومت کنی
فرد فشاری از پشت به گردنت وارد کرد.. که باعث شد اون 3 قزص رو بالا بیاری و تفشون کنی
شخص ولت کرد ..نفس نفس زدی و سعی کردی نفس بکشی
بعد از تقریبا 1 دقیقه..با خشم سمت فرد برگشتی
مینهو بود... عصبی شدی
-داری چه غلطی میکنی
مینهو عصبی سرش رو بالا اورد
-من باید اینو بپرسم.. تو داری چه غلطی میکنی..
-به حرفت گوش دادم
-نکن ا.ت...نکن..من اون حرف رو از روی عصبانیت زدم
-برو کنار
-ا.ت..گوش کن
-برو اونور...تقریبا داشتی خفم میکردی..
-ا.ت..بین من
نفس کلافه ایی کشیدی و موهای تو صورتت رو کنار زدی
-ببین مینهو..الان وقتش نیست..خستمه..خ.ابم میاد..و از همه مهمتر..حوصله ی تو رو هم ندارم
به مینهو پشت کردی و سمت اتاقت رفتی که شروع به صحبت کرد
-تو دعوا شروع کردی...تو حدت رو ندونستی و ..
سمتش برگشتی
-از کدوم حد حرف میزنی مینهو..ببین اره من دعوا رو شروع کردم باشه قبول دارم.اما تو منو درک نمیکنی
-کی کفته درکت نمیکنم
-ببین مینهو تو خودت رو جای من بذار اگه من..
-حتی فکرشم نکن..
-دیدی. منم همچین حالی داشتم
-ولی مچبور نبودی خ.دکشی کنی
حرفی نزدی و سمت اتاقت رفتی... شاید .. شاید خیلی حساس شدم
اما با بیاد اوردن وقتی که دختر خالت دستش رو روی شونه های مینهو گذاشت و با گستاخی شروع به صحبت کرد
اعصابت بهم ریخت...
اگه فقط برای یک لحظه جاهای تو و مینهو عوض میشد..
حتی نمیتونستی فکر رو بکنی..غوغا به پا میکرد..اگه هم سر و صدا نمیکرد .. پسر مقابلت رو میشکت
نمیدونستی ..چطور وقتی که تورو کنار یک پسر میبینه از انتظار داره که درکش کنی
ولی اون تورو درک نمیکنه و فقط بهت میگه زیادی حساس شدی
این خونسردیش.. خلی اعصابت رو داغون میکرد..
تصمیم گرفتی کل اتفاقای امروز رو فراموش کنی
و ..شاید به اصطلاح به مینهو..
شانس دوباره بدی..
هانورا
۱۹.۹k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.