💢‼️🚨در صورتی این فیک مینسونگ ادامه پیدا میکنه که درخواستا
💢‼️🚨در صورتی این فیک مینسونگ ادامه پیدا میکنه که درخواستاتون رو توی کامنتا ببینم🚨‼️💢
🦋✨
I'm a little boy (・ω・)
Chapter"2"
بعد چند دقیقه بالاخره اومد،راستش ازش عصبی شده بودم و میخواستم یکم برم رو مخش ولی تا اینکه نشست و خواستم شروع کنم با کیوت ترین صحنهای ممکن برخورد کردم ...
اون موهای طلاییش رو حالت داده بود و با لباسای پفی و یه شال گردن پشمی و برق لبی که زده بود به شدت خوردنی شده بود .
هان:ام..... چیزی شده چرا اینجوری بهم زل زدی؟!
لینو: ها ... چی...کی من نه ...هیچی.
Han🐿️
تمام مدتی که توی راه بودیم لینو زل زده بود بهم و این منو یکم اذیت میکرد به خاطر همین سکوت سنگینی که فضا رو برداشته بود رو شکستم
هان:لینو میشه یه نوشیدنی گرم بگیریم، سردمه.
جوابی ازش نشنیدم ، و شروع کردم به صاف کردن گلوم
و شال گردنم رو درآوردم.
که یه جسم گرم روی دستم احساس کردم ، وقتی پایین رو نگاه کردم دست لینو رو روی دستم دیدم که سعی میکنه گرمم کنه و تازه توجه شدم که داریم میریم سمت
کافه ی همیشگی، یه لبخند از سر خر ذوقی زدم و با تمام زورم دست لینو رو فشار دادم.
'چند دقیقه بعد'
داشتم برفی که سطح زمین رو با رنگی جادویی میپوشند رو نگاه میکردم و تقریباً چسبیده بودم به شیشه که لینو رو با قهوه های توی دستش دیدم و خودمو براش آماده کردم، نشست داخل ماشین و دستام رو برای لیوان قهوهای که داشت منو صدا میزد
دراز کردم ......
لینو:(نــــــگــــــاه)
هان: بده دیگه🥺(صدای بچه گونه)
لینو: همینطوری که نمیشه باید باهم به معامله کنیم.
هان:بده اونو سرد شد.
لینو قهوه رو از پنجره گرفت بیرون و سر لیوان رو کج کرد
هان: باشه باشه هر چی تو بگی فقط قهوه رو بده
شاید کسی دیگه ای درک نکنه چرا لینو اون کارو کرد ولی من یکی خوب میدونم ولی لینو لج میکنه چی میخواد
...... یه چیز دردناک☠️(جاااااان)
بلاخره رسیدیم به کمپانی ماشین رو توی پارکینگ خصوصی پارک کردیم و به طرف یکی از اتاق های کنفرانس رفتیم ولی یه چیزی خیلی عجیب بود،درسته همیشه وقتی منو لینو رو باهم میبینن شروع میکنن به پچ پچ کردن و شایعه درست کردن ولی اینبار همه با لبخند بهمون نگاه میکردن .......
به در که رسیدیم چان هیونگ رو دیدم که بیرون وایساده و عصبی به نظر میرسید!
لینو و هان: سلام چان هیونگ~
چان:او سلام چطورین؟!......لینو میشه یه دقیقه باهم حرف بزنیم!
چرا اینقدر همه چیز عجیب غریب بود چه حرفی بود که نباید من بشنوم اخه چرا منو تنها گذاشتن رفتن😫 ...
هان رو به بادیگارد:ها چیه نگاه میکنی 🌚
⟨⟨اجباری نیست اگه دوست نداشتین روال همیشگی رو ادامه میدم ولی این پارت رو به خاطر کامنت یه نفر گذاشتم(づ ̄ ³ ̄)づ💖⟩⟩
🦋✨
I'm a little boy (・ω・)
Chapter"2"
بعد چند دقیقه بالاخره اومد،راستش ازش عصبی شده بودم و میخواستم یکم برم رو مخش ولی تا اینکه نشست و خواستم شروع کنم با کیوت ترین صحنهای ممکن برخورد کردم ...
اون موهای طلاییش رو حالت داده بود و با لباسای پفی و یه شال گردن پشمی و برق لبی که زده بود به شدت خوردنی شده بود .
هان:ام..... چیزی شده چرا اینجوری بهم زل زدی؟!
لینو: ها ... چی...کی من نه ...هیچی.
Han🐿️
تمام مدتی که توی راه بودیم لینو زل زده بود بهم و این منو یکم اذیت میکرد به خاطر همین سکوت سنگینی که فضا رو برداشته بود رو شکستم
هان:لینو میشه یه نوشیدنی گرم بگیریم، سردمه.
جوابی ازش نشنیدم ، و شروع کردم به صاف کردن گلوم
و شال گردنم رو درآوردم.
که یه جسم گرم روی دستم احساس کردم ، وقتی پایین رو نگاه کردم دست لینو رو روی دستم دیدم که سعی میکنه گرمم کنه و تازه توجه شدم که داریم میریم سمت
کافه ی همیشگی، یه لبخند از سر خر ذوقی زدم و با تمام زورم دست لینو رو فشار دادم.
'چند دقیقه بعد'
داشتم برفی که سطح زمین رو با رنگی جادویی میپوشند رو نگاه میکردم و تقریباً چسبیده بودم به شیشه که لینو رو با قهوه های توی دستش دیدم و خودمو براش آماده کردم، نشست داخل ماشین و دستام رو برای لیوان قهوهای که داشت منو صدا میزد
دراز کردم ......
لینو:(نــــــگــــــاه)
هان: بده دیگه🥺(صدای بچه گونه)
لینو: همینطوری که نمیشه باید باهم به معامله کنیم.
هان:بده اونو سرد شد.
لینو قهوه رو از پنجره گرفت بیرون و سر لیوان رو کج کرد
هان: باشه باشه هر چی تو بگی فقط قهوه رو بده
شاید کسی دیگه ای درک نکنه چرا لینو اون کارو کرد ولی من یکی خوب میدونم ولی لینو لج میکنه چی میخواد
...... یه چیز دردناک☠️(جاااااان)
بلاخره رسیدیم به کمپانی ماشین رو توی پارکینگ خصوصی پارک کردیم و به طرف یکی از اتاق های کنفرانس رفتیم ولی یه چیزی خیلی عجیب بود،درسته همیشه وقتی منو لینو رو باهم میبینن شروع میکنن به پچ پچ کردن و شایعه درست کردن ولی اینبار همه با لبخند بهمون نگاه میکردن .......
به در که رسیدیم چان هیونگ رو دیدم که بیرون وایساده و عصبی به نظر میرسید!
لینو و هان: سلام چان هیونگ~
چان:او سلام چطورین؟!......لینو میشه یه دقیقه باهم حرف بزنیم!
چرا اینقدر همه چیز عجیب غریب بود چه حرفی بود که نباید من بشنوم اخه چرا منو تنها گذاشتن رفتن😫 ...
هان رو به بادیگارد:ها چیه نگاه میکنی 🌚
⟨⟨اجباری نیست اگه دوست نداشتین روال همیشگی رو ادامه میدم ولی این پارت رو به خاطر کامنت یه نفر گذاشتم(づ ̄ ³ ̄)づ💖⟩⟩
۱.۳k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.