عمارت مین
عمارت مین
ولی...... ایده بدی هم نیست ها
از رو تخت پاشدم باید یه سری چیز ها رو بفهمم تا بتونم نقشه فرار رو بکشم تو همین فکر ها بودم که در باز شد و یه دختر حدودا ۲۶-۲۷ ساله وارد اتاق شد
دختر عه = اجوما یادش رفت بگه بهت هر شب رسه ساعت ۱۰ میری تو اتاق ارباب فهمیدی؟
ا.ت = اره
دختر عه = خوبه
در رو میبنده و میره
به ساعت توی اتاق نگاه کردم عقربه ها ساعت پنج رو نشون میدادن یعنی پنج ساعت وقت داشتم نشستم رو تخت خب من لباسی ندارم یعنی با همینا برم؟ در با شتاب باز شد برگشتم سمت در همین پسره بود اومد سمت و دستشو گذاشت رو شونه و دم گوشم گفت
یونگی= امیدوارم اونقدر احمق نباشی که فکر فرار به سرت بزنه کوچولو
نظرتون ؟
یه حمایتمون نشه؟
ولی...... ایده بدی هم نیست ها
از رو تخت پاشدم باید یه سری چیز ها رو بفهمم تا بتونم نقشه فرار رو بکشم تو همین فکر ها بودم که در باز شد و یه دختر حدودا ۲۶-۲۷ ساله وارد اتاق شد
دختر عه = اجوما یادش رفت بگه بهت هر شب رسه ساعت ۱۰ میری تو اتاق ارباب فهمیدی؟
ا.ت = اره
دختر عه = خوبه
در رو میبنده و میره
به ساعت توی اتاق نگاه کردم عقربه ها ساعت پنج رو نشون میدادن یعنی پنج ساعت وقت داشتم نشستم رو تخت خب من لباسی ندارم یعنی با همینا برم؟ در با شتاب باز شد برگشتم سمت در همین پسره بود اومد سمت و دستشو گذاشت رو شونه و دم گوشم گفت
یونگی= امیدوارم اونقدر احمق نباشی که فکر فرار به سرت بزنه کوچولو
نظرتون ؟
یه حمایتمون نشه؟
۳.۱k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.