فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)P78
تهیونگ
روبه روی شومینه نشسته بودمو به آتیشش چشم دوخته بودم،دقیقا عین آتیش درونم بود
امروز ندیده بودمش...ندیده بودم دلیل آرامش این چند ماهمو...
اگه میشد گذشته رو به آتیش میکشیدمو نابود میکردم...
انکار نمیکنم..دوسش داشتم دیوانهوار حاضر بودم براش هرکاری کنم حتی داشتیم ازدواج میکردیم که گذاشتو رفت،اما رفت،رفتو منو متوجه خودم کرد،الان دیگه برام مهم نیست ، تنها کسی که مهمه هیناه هست که الان حتی نمیخواد بهم گوش بده
دستامو رو صورتم کشیدمو نفسمو فوت کردم بیرون
_لعنت بهت لعنت
در به سرعت باز شد و کوک اومد تو
_تهیونگ پیداش کردم
سریع از جام بلند شدمو رفتم سمتش
_کجاست؟!
_هتل...
بدون ذرهای مکث سوییچو برداشتمو از اتاق اومدم بیرون
هیناه
&کدوم اتاقی؟
_اتاق101 طبقه هفت
&اوکیه
قطع کردمو دوباره ولو شدم روی کاناپه،اصلا حوصله هیچکسو نداشتمو یوری با اصراره زیادش اینجا بود
در زده شد رفتم بازش کردم
_خوش اومدی
نمیدونم چی تو صورتم دید که در سکوت فقط نگام کرد
_نمیای تو؟
اومد داخلو درو بستم
باهم نشستیم روی کاناپه
_ازت انتظار حرف زدن ندارم چون درکت میکنم تو چه شرایطی هستی
لبخنده کم جونی زدم بهش که دستامو گرفت
_میدونم با اون عوضی چیکار کنم
_یوری
_چیه نکنه بازم میخوای ازش دفاع کنی ؟ از همون اول ازش خوشم نمیومد
سرمو پایین انداختمو گفتم: دفاع نمیکنم
دستمو گرفتو کشیدم تو بغلش
_بیا اینجا ببینم
دلم تنگش بود...تهیونگو میخواستم اما در عین حال نمیخواستمش
تهیونگ
_خانمی به اسم مین هیناه تو این هتل سکونت دارن؟
_بزارین چک کنم
بعد از چند ثانیه که به کامپیوترش نگاه کرد گفت : بله جناب کیم ایشون هستن
_کدوم طبقه و اتاق؟
اولش با تعجب نگام کرد
میدونست اگه نگه گرون براش تموم میشه
_مجبورم بگم،طبقه هفت اتاق101
روبه روی شومینه نشسته بودمو به آتیشش چشم دوخته بودم،دقیقا عین آتیش درونم بود
امروز ندیده بودمش...ندیده بودم دلیل آرامش این چند ماهمو...
اگه میشد گذشته رو به آتیش میکشیدمو نابود میکردم...
انکار نمیکنم..دوسش داشتم دیوانهوار حاضر بودم براش هرکاری کنم حتی داشتیم ازدواج میکردیم که گذاشتو رفت،اما رفت،رفتو منو متوجه خودم کرد،الان دیگه برام مهم نیست ، تنها کسی که مهمه هیناه هست که الان حتی نمیخواد بهم گوش بده
دستامو رو صورتم کشیدمو نفسمو فوت کردم بیرون
_لعنت بهت لعنت
در به سرعت باز شد و کوک اومد تو
_تهیونگ پیداش کردم
سریع از جام بلند شدمو رفتم سمتش
_کجاست؟!
_هتل...
بدون ذرهای مکث سوییچو برداشتمو از اتاق اومدم بیرون
هیناه
&کدوم اتاقی؟
_اتاق101 طبقه هفت
&اوکیه
قطع کردمو دوباره ولو شدم روی کاناپه،اصلا حوصله هیچکسو نداشتمو یوری با اصراره زیادش اینجا بود
در زده شد رفتم بازش کردم
_خوش اومدی
نمیدونم چی تو صورتم دید که در سکوت فقط نگام کرد
_نمیای تو؟
اومد داخلو درو بستم
باهم نشستیم روی کاناپه
_ازت انتظار حرف زدن ندارم چون درکت میکنم تو چه شرایطی هستی
لبخنده کم جونی زدم بهش که دستامو گرفت
_میدونم با اون عوضی چیکار کنم
_یوری
_چیه نکنه بازم میخوای ازش دفاع کنی ؟ از همون اول ازش خوشم نمیومد
سرمو پایین انداختمو گفتم: دفاع نمیکنم
دستمو گرفتو کشیدم تو بغلش
_بیا اینجا ببینم
دلم تنگش بود...تهیونگو میخواستم اما در عین حال نمیخواستمش
تهیونگ
_خانمی به اسم مین هیناه تو این هتل سکونت دارن؟
_بزارین چک کنم
بعد از چند ثانیه که به کامپیوترش نگاه کرد گفت : بله جناب کیم ایشون هستن
_کدوم طبقه و اتاق؟
اولش با تعجب نگام کرد
میدونست اگه نگه گرون براش تموم میشه
_مجبورم بگم،طبقه هفت اتاق101
۴.۰k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.