part 19 وقتی بد بوی مدرسه بخاطر چاق بودنت مسخرت میکرد
part 19 وقتی بد بوی مدرسه بخاطر چاق بودنت مسخرت میکرد
part 19
رفتم نشستم سر میزم که استاد اومد
•خب بچه ها امروز ما یه دانش آموز جدید داریم
•بیا تو
•خب خودتو معرفی کن
☆سلام من هیونجین هستم
•خوبه برو پیش سویون بشین
☆امم کدومه
دسمتو بردم بالا
+منم
☆اهان
هیونجین اومد کنار
+هیونجین باورم نمیشه
☆چرا
+چون دادشم کنارمه هم تو کلاسمه
☆اهان(خنده)
استاد شروع به درس دادن کرد
•خوب بچه ها من یه دقیقه برم جایی برمیگردم
همه: چشم
استاد از کلاس خارج شد
ویو کوک
امروز وقتی اومدم دانشگاه دیدم یونا نیست گفتم حتما نمیاد
هی که بعد چند دقیقه اومد خوش حال شدم میخواستم
برم طرفش اما بهم محل نداد طرفش که دیدم اون با یکی دست
تکون داد و سریع رفت بقلش ناراحت شدم ولی نشون ندادم
که یونا رفت داخل کلاس منم رفتم داخل کلاس رفتم پیش گفتم
_یونا
+ها
_میشه یه دقیقه بیای بریم یه جایی
+ببخشید اون فقط کجا
_لطفا
+اوک
با یونا رفتیم یه جا
+خب بگو حرفتو
_امم خب دیروز گفتی که...
+نمیخواد از دیروز حرف بزنی
_امم خب منم دوستت دارم
+آقای جئون دیروز هر حرفی که زدم رو فراموش کن من
+هیونحین رو دوست دارم فعلا
با حرف یونا قلبم تیکه تیکه شد فکرم کنم دیگه دیر شده بود
یعنی اون واقعا هیونحین رو دوست داره(پسرم داره زر میزنه تو خودتو ناراحت نکن)
ویو یونا
من رفتم تو کلاس نشستم که کوک اومد گفت بیا کارت دارم منم
رفتم که گفت دوستم داره منم خیلی روک گفت من دیگه دوستت
ندارم و حرف های دیروز رو فرامومش کن تونستم صدای شکست
قلبشو بشنوم و بعد از اونحا رفتم واقعا منو ببخشید کوک مجبور
بودم واقعا نمیخواستم دلشو بشکونم رفتم داخل کلاس نشستم
سرجام
ویو کوک
رفتم داخل کلاس همش به یونا نگاه میکردم که استاد گفت
امروز دانش آموز جدید داریم وقتی اومد یونا ذوق کرد چرا واقعا
باید برای اون ذوق کنه(بچم حسوددد)
که استاد گفت بره پیشش بشیه یعنی الان میخواستم همه چیز
رو خراب کنم که ته دستمو گرفت
~آروم باش
_اوف باشه
استاد شروع به درس کرد منم که اصلا حواسم به درس نبود
فقط داشتم یونا و اون پسره....(قابل بخش نیست)
نگاه میکردم که استاد گفت میرم جایی و برمیگردم اوففف
استاد رفت بیرون منی که فقط داشتم نگاشون میکردم
که هیونجین داشت به یونا نزدیک میشد انگار میخواست
بوستش داشتم بلند میشدم که برم نابودش کنم که استاد
اومد خداروشکر کردم وگرنه الان هیونجین رو کشته بودم(بچه ها این فقط فیک الان اینجوری گفتم درمورد هیونجین باور نکنین اوک خودم استی)
زنگ خورد همه رفتم بیرون دوباره نگام به یونا بود نمیدونم
یونا یه هیونجین چی گفت که به من نگاه کرد و بعد هیونجین
یه نیشخند زد که بعد یونا هم رفت بیرون منم رفتم پایین که
part 19
رفتم نشستم سر میزم که استاد اومد
•خب بچه ها امروز ما یه دانش آموز جدید داریم
•بیا تو
•خب خودتو معرفی کن
☆سلام من هیونجین هستم
•خوبه برو پیش سویون بشین
☆امم کدومه
دسمتو بردم بالا
+منم
☆اهان
هیونجین اومد کنار
+هیونجین باورم نمیشه
☆چرا
+چون دادشم کنارمه هم تو کلاسمه
☆اهان(خنده)
استاد شروع به درس دادن کرد
•خوب بچه ها من یه دقیقه برم جایی برمیگردم
همه: چشم
استاد از کلاس خارج شد
ویو کوک
امروز وقتی اومدم دانشگاه دیدم یونا نیست گفتم حتما نمیاد
هی که بعد چند دقیقه اومد خوش حال شدم میخواستم
برم طرفش اما بهم محل نداد طرفش که دیدم اون با یکی دست
تکون داد و سریع رفت بقلش ناراحت شدم ولی نشون ندادم
که یونا رفت داخل کلاس منم رفتم داخل کلاس رفتم پیش گفتم
_یونا
+ها
_میشه یه دقیقه بیای بریم یه جایی
+ببخشید اون فقط کجا
_لطفا
+اوک
با یونا رفتیم یه جا
+خب بگو حرفتو
_امم خب دیروز گفتی که...
+نمیخواد از دیروز حرف بزنی
_امم خب منم دوستت دارم
+آقای جئون دیروز هر حرفی که زدم رو فراموش کن من
+هیونحین رو دوست دارم فعلا
با حرف یونا قلبم تیکه تیکه شد فکرم کنم دیگه دیر شده بود
یعنی اون واقعا هیونحین رو دوست داره(پسرم داره زر میزنه تو خودتو ناراحت نکن)
ویو یونا
من رفتم تو کلاس نشستم که کوک اومد گفت بیا کارت دارم منم
رفتم که گفت دوستم داره منم خیلی روک گفت من دیگه دوستت
ندارم و حرف های دیروز رو فرامومش کن تونستم صدای شکست
قلبشو بشنوم و بعد از اونحا رفتم واقعا منو ببخشید کوک مجبور
بودم واقعا نمیخواستم دلشو بشکونم رفتم داخل کلاس نشستم
سرجام
ویو کوک
رفتم داخل کلاس همش به یونا نگاه میکردم که استاد گفت
امروز دانش آموز جدید داریم وقتی اومد یونا ذوق کرد چرا واقعا
باید برای اون ذوق کنه(بچم حسوددد)
که استاد گفت بره پیشش بشیه یعنی الان میخواستم همه چیز
رو خراب کنم که ته دستمو گرفت
~آروم باش
_اوف باشه
استاد شروع به درس کرد منم که اصلا حواسم به درس نبود
فقط داشتم یونا و اون پسره....(قابل بخش نیست)
نگاه میکردم که استاد گفت میرم جایی و برمیگردم اوففف
استاد رفت بیرون منی که فقط داشتم نگاشون میکردم
که هیونجین داشت به یونا نزدیک میشد انگار میخواست
بوستش داشتم بلند میشدم که برم نابودش کنم که استاد
اومد خداروشکر کردم وگرنه الان هیونجین رو کشته بودم(بچه ها این فقط فیک الان اینجوری گفتم درمورد هیونجین باور نکنین اوک خودم استی)
زنگ خورد همه رفتم بیرون دوباره نگام به یونا بود نمیدونم
یونا یه هیونجین چی گفت که به من نگاه کرد و بعد هیونجین
یه نیشخند زد که بعد یونا هم رفت بیرون منم رفتم پایین که
۱۶.۹k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.