پرنس بی احساس
part:20
از زبان جونگ کوک
توی بغلم گرفتمش و دراز کشیدم و شروع کردم به نوازش کردن موهاش تا آروم بخوابه..امروز اندازه کافی اذیت شده بود
نگاهی بهش انداختم... راحت خوابیده بود..
درسته هیچوقت لباس های اشرافی نپوشیده بود و کارای خاصی برای زیباییش نکرده بود اما از تمام دخترایی که توی قصر دیده بودم یا حتی دخترایی که مادرم انتخاب کرده بود هم زیباتر بود..خیلی خیلی زیباتر
از زبان ا/ت
بغلم کرد و دراز کشیدیم روی تخت...
دستای گرمش رو نوازش وار روی موهام می کشید جوری که تمام استرس و نگرانی منو از بین می برد
طولی نکشید که چشمام گرم شدن و به راحت ترین حالت ممکن خوابیدم
(چند ساعت بعد)
چشمامو با تابش نور خورشید باز کردم اصلا هیچی از چند ساعت قبل. یادم نمونده بود..
چشمامو یکم مالیدم تا دیدم بهتر بشه کس دیگه ای روی تخت نبود
بلند شدم که برم بیرون اما با صدایی که شنیدم سر جام ایستادم که می گفت:کجا میری ا/ت خانم؟
برگشتم سمت صدا و با پرنس جونگ کوک رو به رو شدم..یهو همه چیزو یادم اومد..
از خجالت سرم رو پایین انداختم و گفتم: صبح بخیر سرورم
خندید و گفت: به نظرت الان صبحه؟
با تعجب گفتم: بله؟
گفت: ما خودمون ۴ صبح تازه خوابیدیم الان ساعت ۱۲ دیگه ظهره نه صبح
حدس می زدم چرا انقد آفتاب شدید بود
گفتم: معذرت می خوام سرورم
گفت: انقدر سرورم صدام نکن
گفتم: نمیشه که..سرورم
هوفی کشید و گفت: بازم گفتی.. حداقل وقتی با منی بهم نگو سرورم
با اون؟ منظورش چی بود؟
با تعجب گفتم: با..باشما؟
اومد پیشم و شروع کرد به نوازش کردن صورتم و همینطور به چشمام خیره شده بود
پیشونیمو بوسید و گفت: نیازه بگم؟ خودت نمیدونی یعنی؟
+سرورم من...باید برم پیش پرنسس مایا
دستش رو از روی صورتم برداشت و بغلم کرد
_پس من چی؟من مهمم یا مایا؟
تا خواستم دهن باز کنم صدای در اومد که مایا گفت: جونگ کوک تو ا/ت منو دزدیدی؟
وای خاک عالممم آبروم رفت
یدونه محکم زدم تو سرم که پرنس گفت: آره من دزدیدمش
پرنسس مایا از پشت در خندید و گفت: مرغ های عاشق بهم رسیدن..
از زبان جونگ کوک
توی بغلم گرفتمش و دراز کشیدم و شروع کردم به نوازش کردن موهاش تا آروم بخوابه..امروز اندازه کافی اذیت شده بود
نگاهی بهش انداختم... راحت خوابیده بود..
درسته هیچوقت لباس های اشرافی نپوشیده بود و کارای خاصی برای زیباییش نکرده بود اما از تمام دخترایی که توی قصر دیده بودم یا حتی دخترایی که مادرم انتخاب کرده بود هم زیباتر بود..خیلی خیلی زیباتر
از زبان ا/ت
بغلم کرد و دراز کشیدیم روی تخت...
دستای گرمش رو نوازش وار روی موهام می کشید جوری که تمام استرس و نگرانی منو از بین می برد
طولی نکشید که چشمام گرم شدن و به راحت ترین حالت ممکن خوابیدم
(چند ساعت بعد)
چشمامو با تابش نور خورشید باز کردم اصلا هیچی از چند ساعت قبل. یادم نمونده بود..
چشمامو یکم مالیدم تا دیدم بهتر بشه کس دیگه ای روی تخت نبود
بلند شدم که برم بیرون اما با صدایی که شنیدم سر جام ایستادم که می گفت:کجا میری ا/ت خانم؟
برگشتم سمت صدا و با پرنس جونگ کوک رو به رو شدم..یهو همه چیزو یادم اومد..
از خجالت سرم رو پایین انداختم و گفتم: صبح بخیر سرورم
خندید و گفت: به نظرت الان صبحه؟
با تعجب گفتم: بله؟
گفت: ما خودمون ۴ صبح تازه خوابیدیم الان ساعت ۱۲ دیگه ظهره نه صبح
حدس می زدم چرا انقد آفتاب شدید بود
گفتم: معذرت می خوام سرورم
گفت: انقدر سرورم صدام نکن
گفتم: نمیشه که..سرورم
هوفی کشید و گفت: بازم گفتی.. حداقل وقتی با منی بهم نگو سرورم
با اون؟ منظورش چی بود؟
با تعجب گفتم: با..باشما؟
اومد پیشم و شروع کرد به نوازش کردن صورتم و همینطور به چشمام خیره شده بود
پیشونیمو بوسید و گفت: نیازه بگم؟ خودت نمیدونی یعنی؟
+سرورم من...باید برم پیش پرنسس مایا
دستش رو از روی صورتم برداشت و بغلم کرد
_پس من چی؟من مهمم یا مایا؟
تا خواستم دهن باز کنم صدای در اومد که مایا گفت: جونگ کوک تو ا/ت منو دزدیدی؟
وای خاک عالممم آبروم رفت
یدونه محکم زدم تو سرم که پرنس گفت: آره من دزدیدمش
پرنسس مایا از پشت در خندید و گفت: مرغ های عاشق بهم رسیدن..
۲۵.۸k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.