تک پارتی جیمین
تک پارتی جیمین
=چرا انقدر راحت گذاشتی بره؟
-اون خیلی رو مخمه ازش متنفرم!
=این که نشد دلیل!
×فردا اولین سالگرد ازدواج شماست تو چطوری میتونی ناراحتش کنی؟
-من دوسش نداشتم! به اجبار مادرم باهاش ازدواج کردم و حالام من باید بهش عشق بورزم؟
+چون که اون دوستت داره
-برام مهم نیست من کسی نیستم که اون می خواد
و جیمین بدون توجه به حرف دوستاش سیگاری اتیش زد و رو لبش قرار داد
=یه فکری به حالشون باید بکنیم وگرنه بد میشه!
....
یومی به زن و شوهری که توی کافه نشسته بودم و با هم می خندیدن خیره شد
بغض توی گلوش داشت اون رو خفه می کرد!
چرا نمی تونست همچین زندگی خوبی با جیمین داشته باشه؟
گناهش چی بود؟!
از کافه رد شد و به خیابون خلوت رفت
اون باید الان برای سالگرد ازدواجش با جیمین برنامه ریزی اما به جاش اون تو خیابون قدم میزد و بغض و گریه تنها همراهاش بودن!
-شاید بهتر باشه یکم بشینم..
و روی پله ای نشست و به گوشه ای خیره شد
صدای ماشین باعث شد از افکارش بیرون بیاد
ماشین یه ون سیاه بود با شیشه های دودی
سه نفر از اون ون پیاده شدن
قیافه اون ها اصلا دیده نمیشد
اونها به طرف یومی میدویدن
یومی که تازه فهمید جریان چیه سریع از جاش بلند شد و جیغ زنان سعی می کرد از اونها دور شه
اما پاش گیر کرد و محکم پرت شد زمین
قبل از اینکه فرصت کنه و بلند شه اون سه نفر دست و پاهاشو گرفتن و مانع فرارش شدن
-از جونم چی می خوایین؟ لطفا ولم کنین!
اون سه نفر بدون توجه به حرفای یومی اون رو به طرف ون بردن و با خشونت اون رو به داخل ون هل دادن
درو رو بستن و ون حرکت کرد
=هر چی داری بده!
یومی با ترس و با فکر اینکه ازاد میشه کیفش رو دراورد و به اونها داد
=اون گردنبندتم بده
-ولی این گردنبندو شوهرم بهم داد من نمی تونم...
دزد بدون توجه به حرف یومی گردنبند ا.ت رو گرفت و اون رو کشید که پاره شد!
یومی با دیدن گردنبند بغض و بعد با اشک به گردنبند خیره شد
با اینکه جیمین اون رو برای حفظ ظاهر جلوی خانوادش به یومی داده بود اما برای یومی خیلی با ارزش بود
-گردنبندمو پس بده عوضی! منو بکشین اجازه نمیدن اون تو دستت باشه!
یومی با جیغ و مشت به دزد روبروش اینحارو می گفت
دزد یومی رو به گوشه ی ماشین پرت کرد و چاقو رو به طرف گلوش گرفت
=یه کلمه ی دیگه حرف بزنی میکشمت!
-اگه جرات داری منو بکش!
......
+هیونگ..به یومی زنگ بزن ازش معذزت خواهی کن و بهش بگو برگرده خونه نباید بذاری فردا هیچ اتفاقی نیوفته!
-میخوای سالگرد بدبختیمو جشن بگیرم؟
+چرا متوجه نمیشی اون زن بهترینه برای تو؟ باید قدرشو بدونی!
-تهیونگ خواهش می کنم تو یکی به من از این حرفای نزن گوشم از حرفای هیونگا پره!
=چرا انقدر راحت گذاشتی بره؟
-اون خیلی رو مخمه ازش متنفرم!
=این که نشد دلیل!
×فردا اولین سالگرد ازدواج شماست تو چطوری میتونی ناراحتش کنی؟
-من دوسش نداشتم! به اجبار مادرم باهاش ازدواج کردم و حالام من باید بهش عشق بورزم؟
+چون که اون دوستت داره
-برام مهم نیست من کسی نیستم که اون می خواد
و جیمین بدون توجه به حرف دوستاش سیگاری اتیش زد و رو لبش قرار داد
=یه فکری به حالشون باید بکنیم وگرنه بد میشه!
....
یومی به زن و شوهری که توی کافه نشسته بودم و با هم می خندیدن خیره شد
بغض توی گلوش داشت اون رو خفه می کرد!
چرا نمی تونست همچین زندگی خوبی با جیمین داشته باشه؟
گناهش چی بود؟!
از کافه رد شد و به خیابون خلوت رفت
اون باید الان برای سالگرد ازدواجش با جیمین برنامه ریزی اما به جاش اون تو خیابون قدم میزد و بغض و گریه تنها همراهاش بودن!
-شاید بهتر باشه یکم بشینم..
و روی پله ای نشست و به گوشه ای خیره شد
صدای ماشین باعث شد از افکارش بیرون بیاد
ماشین یه ون سیاه بود با شیشه های دودی
سه نفر از اون ون پیاده شدن
قیافه اون ها اصلا دیده نمیشد
اونها به طرف یومی میدویدن
یومی که تازه فهمید جریان چیه سریع از جاش بلند شد و جیغ زنان سعی می کرد از اونها دور شه
اما پاش گیر کرد و محکم پرت شد زمین
قبل از اینکه فرصت کنه و بلند شه اون سه نفر دست و پاهاشو گرفتن و مانع فرارش شدن
-از جونم چی می خوایین؟ لطفا ولم کنین!
اون سه نفر بدون توجه به حرفای یومی اون رو به طرف ون بردن و با خشونت اون رو به داخل ون هل دادن
درو رو بستن و ون حرکت کرد
=هر چی داری بده!
یومی با ترس و با فکر اینکه ازاد میشه کیفش رو دراورد و به اونها داد
=اون گردنبندتم بده
-ولی این گردنبندو شوهرم بهم داد من نمی تونم...
دزد بدون توجه به حرف یومی گردنبند ا.ت رو گرفت و اون رو کشید که پاره شد!
یومی با دیدن گردنبند بغض و بعد با اشک به گردنبند خیره شد
با اینکه جیمین اون رو برای حفظ ظاهر جلوی خانوادش به یومی داده بود اما برای یومی خیلی با ارزش بود
-گردنبندمو پس بده عوضی! منو بکشین اجازه نمیدن اون تو دستت باشه!
یومی با جیغ و مشت به دزد روبروش اینحارو می گفت
دزد یومی رو به گوشه ی ماشین پرت کرد و چاقو رو به طرف گلوش گرفت
=یه کلمه ی دیگه حرف بزنی میکشمت!
-اگه جرات داری منو بکش!
......
+هیونگ..به یومی زنگ بزن ازش معذزت خواهی کن و بهش بگو برگرده خونه نباید بذاری فردا هیچ اتفاقی نیوفته!
-میخوای سالگرد بدبختیمو جشن بگیرم؟
+چرا متوجه نمیشی اون زن بهترینه برای تو؟ باید قدرشو بدونی!
-تهیونگ خواهش می کنم تو یکی به من از این حرفای نزن گوشم از حرفای هیونگا پره!
۲۰۴
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.