خیانت سخت!
خیانت سخت!
پارت دوم:
فردا صبح:
ا.ت ویو:
بعد بستن در سریع بلند شدم....سریع لباس پوشیدم و رفتم سوار ماشینم....دنبال جونگکوک راه افتادم.....ولی اون اصن سمت محل کارش نرفت...بجاش رفت جلوی یه آپارتمان یکم عقب تر از اون پارک کردم ولی انگار متوجه من شد رومو کردم اونور که حس کردم یکی زد به شیشه...شیشه رو کشیدم پایین دیدم خودشه
جونگکوک: کارت به جایی رسیده که منو تعقیب میکنی
ا.ت: عا...نه...ببین
جونگکوک: هیششش من برات سوپرایز داشتم حالا که خودت اومدی بیا نشونت بدم
از این حرفش لبخند رو لبم شکل گرفت....از ماشین پیاده شدم پشت سرش رفتم تو آپارتمان...رسیدیم به یه واحدی....جالبه که خودش کلید داشت....درو باز کرد...صدای یه دختری رو شنیدم
جونگکوک: بیبیییی
چی؟...بیبی؟...این چی داره میگه....یهو دیدم یه دختری با لباس فوق بازی اومد جلومون....وقتی توجه کردم دیدم اون آناعه....اونکه دوسته صمیمیه منه
آنا: عاااا ددی اومدی.....اوه ا.ت هم اومده که
جونگکوک: سورپرایز!
ا.ت: جونگکوک....تو....تو
جونگکوک: اههه ا.ت....بدجوری دلمو زدی....تو اخه به چه دردی میخوری وقتی نمیتونی بچه نگهداری
ا.ت: تو....تو چطور میتونی اینقد بیرحم باشی عوضی*داد
جونگکوک: خفه شووووو*داد
ا.ت: عوضی تو منو نابود کردی*داد
جونگکوک: جالبه چون اصلا معذرت نمیخام
ا.ت: یه روزی میوفتی به پام....اسرارم میکنی که برگردم....یادت باشه
جونگکوک: هه...هیچوقت همچین روزی نمیاد
دیگ نتونستم تحمل کنم سریع از اونجا رفتم
شرایط: ۱۵ لایک و ۲۰ کامنت
ادامه دارد....
پارت دوم:
فردا صبح:
ا.ت ویو:
بعد بستن در سریع بلند شدم....سریع لباس پوشیدم و رفتم سوار ماشینم....دنبال جونگکوک راه افتادم.....ولی اون اصن سمت محل کارش نرفت...بجاش رفت جلوی یه آپارتمان یکم عقب تر از اون پارک کردم ولی انگار متوجه من شد رومو کردم اونور که حس کردم یکی زد به شیشه...شیشه رو کشیدم پایین دیدم خودشه
جونگکوک: کارت به جایی رسیده که منو تعقیب میکنی
ا.ت: عا...نه...ببین
جونگکوک: هیششش من برات سوپرایز داشتم حالا که خودت اومدی بیا نشونت بدم
از این حرفش لبخند رو لبم شکل گرفت....از ماشین پیاده شدم پشت سرش رفتم تو آپارتمان...رسیدیم به یه واحدی....جالبه که خودش کلید داشت....درو باز کرد...صدای یه دختری رو شنیدم
جونگکوک: بیبیییی
چی؟...بیبی؟...این چی داره میگه....یهو دیدم یه دختری با لباس فوق بازی اومد جلومون....وقتی توجه کردم دیدم اون آناعه....اونکه دوسته صمیمیه منه
آنا: عاااا ددی اومدی.....اوه ا.ت هم اومده که
جونگکوک: سورپرایز!
ا.ت: جونگکوک....تو....تو
جونگکوک: اههه ا.ت....بدجوری دلمو زدی....تو اخه به چه دردی میخوری وقتی نمیتونی بچه نگهداری
ا.ت: تو....تو چطور میتونی اینقد بیرحم باشی عوضی*داد
جونگکوک: خفه شووووو*داد
ا.ت: عوضی تو منو نابود کردی*داد
جونگکوک: جالبه چون اصلا معذرت نمیخام
ا.ت: یه روزی میوفتی به پام....اسرارم میکنی که برگردم....یادت باشه
جونگکوک: هه...هیچوقت همچین روزی نمیاد
دیگ نتونستم تحمل کنم سریع از اونجا رفتم
شرایط: ۱۵ لایک و ۲۰ کامنت
ادامه دارد....
۶.۲k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.