bad girl p: 151
کوک: هیچی راستی یونا گف بازم باهم صمیمی شدین
هانا: هه دوست؟ بابا نمیدونم این یونا چشه ی مدت همش میکشوندم بیرون پیام های عجیب میفرستاد یا بیرون میرفتیم همش عکس میگرف بعضی وقتا هم سوالای عجیبی میپرسید
بعد این حرفم عصبانیتش جاشو به تعجب داد
کوک: مثلا چه سوالایی
هانا: مثلا یوهان و دوس داری یا رابطتتون چطوره ها اینم پرسید که چرا از کوک جدا شدید
کوک: توهم گفتی که دیگه دوسش ندارم و ازش خوشم نمیاد
بعد این حرفش تعجب کردم اون از کجا میدونس ی حدسی میزدم که مطمئنم درسته
هانا: تو از کجا میدونی (😳)
کوک: بعد وقتی ازت پرسید یوهان که یوهانو دوس داری گفتی چی(جدی)
دلیل این سوال ها و یدفعه جدی شدنشو نمیفهمیدم
هانا: گفتم مگه میشه یوهانو دوس نداشته باشم اون خیلی خوبه و منم خیلی دوسش دارم یوهان مث برادرم میمونه
کوک:عوضی
هانا: چیه
کوک: ببین یونا ویس هایی برام فرستاد که تو داشتی میگفتی از من خوشت نمیاد و یوهانو دوس داری دقیقا همین حرفایی که خودت گفتی ولی اینکه یوهان مث برادرم میمونه رو نشنیدم
هانا: اونوقت توهم باور کردی
کوک: همینا نبود که ی عکسایی که تو یوهان نشونم داد که
میدونستم میخواد چی بگه نزاشتم ادامه حرفشو بزنه
هانا: وقتی یوهان برادر دوقلومه چطور میتونم باها......
خاک تو سرت چرا هیچ حرفی تو دهنم نمیمونه حالا اینو چطوری جمع کنم ایی لعنت بهت
کوک: یوهان برادر دوقلوته(😳)
چشامو از حرص روی هم فشار دادم
هانا: چیز بیبی....
کوک: ارع یانه
هانا: ارع ولی هیشکی نباید بفهمه
کوک:ی ی یعنی چی که کسی نباید بفهمه
هانا: غیره منو یوهان نباید کسی میدونس ولی الان همه بچه ها میدونن
کوک: اونوقت تو ی هچین چیز مهمی رو به من نگفتی
هانا: بابام گفته بود هیچکس نگیم حتی تو
کوک: کی فهمیدید
هانا: بابا چن روز قبل مرگش ی نامه برام فرستاده البته گفته بود که اینو3روز بعدش باز کنیم که من نتونستم و بعد1بلاخره تا اومدم بازش کنم یوهان اومدو دیگه خلاصه فهمیدیم و بابا تاکید کرده بود کع حتی به تو ام هیچی نگیم
کوک: 🙄
هانا: هه دوست؟ بابا نمیدونم این یونا چشه ی مدت همش میکشوندم بیرون پیام های عجیب میفرستاد یا بیرون میرفتیم همش عکس میگرف بعضی وقتا هم سوالای عجیبی میپرسید
بعد این حرفم عصبانیتش جاشو به تعجب داد
کوک: مثلا چه سوالایی
هانا: مثلا یوهان و دوس داری یا رابطتتون چطوره ها اینم پرسید که چرا از کوک جدا شدید
کوک: توهم گفتی که دیگه دوسش ندارم و ازش خوشم نمیاد
بعد این حرفش تعجب کردم اون از کجا میدونس ی حدسی میزدم که مطمئنم درسته
هانا: تو از کجا میدونی (😳)
کوک: بعد وقتی ازت پرسید یوهان که یوهانو دوس داری گفتی چی(جدی)
دلیل این سوال ها و یدفعه جدی شدنشو نمیفهمیدم
هانا: گفتم مگه میشه یوهانو دوس نداشته باشم اون خیلی خوبه و منم خیلی دوسش دارم یوهان مث برادرم میمونه
کوک:عوضی
هانا: چیه
کوک: ببین یونا ویس هایی برام فرستاد که تو داشتی میگفتی از من خوشت نمیاد و یوهانو دوس داری دقیقا همین حرفایی که خودت گفتی ولی اینکه یوهان مث برادرم میمونه رو نشنیدم
هانا: اونوقت توهم باور کردی
کوک: همینا نبود که ی عکسایی که تو یوهان نشونم داد که
میدونستم میخواد چی بگه نزاشتم ادامه حرفشو بزنه
هانا: وقتی یوهان برادر دوقلومه چطور میتونم باها......
خاک تو سرت چرا هیچ حرفی تو دهنم نمیمونه حالا اینو چطوری جمع کنم ایی لعنت بهت
کوک: یوهان برادر دوقلوته(😳)
چشامو از حرص روی هم فشار دادم
هانا: چیز بیبی....
کوک: ارع یانه
هانا: ارع ولی هیشکی نباید بفهمه
کوک:ی ی یعنی چی که کسی نباید بفهمه
هانا: غیره منو یوهان نباید کسی میدونس ولی الان همه بچه ها میدونن
کوک: اونوقت تو ی هچین چیز مهمی رو به من نگفتی
هانا: بابام گفته بود هیچکس نگیم حتی تو
کوک: کی فهمیدید
هانا: بابا چن روز قبل مرگش ی نامه برام فرستاده البته گفته بود که اینو3روز بعدش باز کنیم که من نتونستم و بعد1بلاخره تا اومدم بازش کنم یوهان اومدو دیگه خلاصه فهمیدیم و بابا تاکید کرده بود کع حتی به تو ام هیچی نگیم
کوک: 🙄
۴.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.