وانشات (وقتی از دکتر میترسی و.......) پارت ۳ (آخر)
#وانشات
#جونگین
#ای_ان
با شنیدن اسم سرم برق از سرت رفت و با التماس به جونگین نگاه کردی که جونگین هم نگاهشو به دکتر داد
_ امممم...میشه به جای سرم هم دارو بدید ؟
دکتر ریز نگاهی به من جونگین انداخت
÷ متاسفم ولی نمیشه.....باید حتماً برای بهبودی زودترشون سرم بزنن
دوباره با التماس به جونگین نگاهی انداختی ولی خوب اون هر کاری میکرد تا تو بتونی خوب بشی پس دیگه چیزی نگفت.
از اتاق دکتر بیرون اومدید و به سمت دارو خونه ی توی بیمارستان رفتید و تمام دارو ها به همراه سرم رو برات گرفت.
+ جونگین لازمه حالا حتماً ؟
جونگین بهت نگاهی انداخت
_ برای اینکه زودتر خوب بشی آره
تو هم ترجیح دادی چیزی نگی
.
.
.
_ خوب برو روی تخت دراز بکش
تا چند دقیقه ی دیگه پرستاری که قرار بود بهت سرم بزنه میاد .
از اون جایی که تو قبول نکرده بودی که توی بیمارستان برات سرم بزنن اونم مجبور شد برات بیاره خونه و به جاش به یک پرستار بگه که برای سرم زدنت بیاد .
با نگرانی و ترس روی تخت دراز کشیده بودی که با صدای زنگ در ترست چند برابر شد.
بعد از چند دقیقه صدای زنی رو شنیدی که داشت میومد توی اتاقت که با ورودش فهمیدی اومده بهت سرم بزنه.
خیلی ترسیده بودی و استرس داشتی که جونگین متوجه شده بود .
خانوم پرستار اومد نزدیکت
× خیله خوب عزیزم.....دستت رو مشت بکن
خیلی میترسیدی که باعث شد یک قطره اشک از چشمت بچکه...وقتی جونگین دید خیلی دیگه استرس داری اومد کنارت و اون یکی دستت رو گرفت و شروع کرد به نوازش کردن
_ عشقم....میدونستی امروز خیلی خوشگل شدی
با حرفش لبخندی زدی که دوباره گفت
_ میدونی چه حسی داره وقتی هر روز از خواب بیدار میشی و دلیل زندگیت رو جلوی چشمات میبینی ؟
جونگین سعی داشت که با حرفاش حواست رو از پرستار بگیره تا یک وقت دردی حس نکنی
× خوب تموم شد
با صدای پرستار متعجب شدی و به دستت که سرم توش بود نگاه کردی
+ چ...چطور...اینقدر سریع؟
_ دیدی بهت که گفتم دردی نداره
متعجب داشتی به دستت نگاه میکردی که پرستار گفت
× من تا دو ساعت دیگه برای برداشتن سرم میام.... تا اون موقع استراحت کنید خانوم یانگ
و بعد به من جونگین تعظیم کرد و از اتاق خارج شد.
جونگین اومد طرفت و دستت رو توی دستاش قفل کرد
که با چشمات بهش فهموندی که میخوای بغلت کنه پس اونم اومد روی تخت و از پشت تورو توی بغلش کشید
_ عاشقتم
لبخندی زدی
+ منم همینطور
#جونگین
#ای_ان
با شنیدن اسم سرم برق از سرت رفت و با التماس به جونگین نگاه کردی که جونگین هم نگاهشو به دکتر داد
_ امممم...میشه به جای سرم هم دارو بدید ؟
دکتر ریز نگاهی به من جونگین انداخت
÷ متاسفم ولی نمیشه.....باید حتماً برای بهبودی زودترشون سرم بزنن
دوباره با التماس به جونگین نگاهی انداختی ولی خوب اون هر کاری میکرد تا تو بتونی خوب بشی پس دیگه چیزی نگفت.
از اتاق دکتر بیرون اومدید و به سمت دارو خونه ی توی بیمارستان رفتید و تمام دارو ها به همراه سرم رو برات گرفت.
+ جونگین لازمه حالا حتماً ؟
جونگین بهت نگاهی انداخت
_ برای اینکه زودتر خوب بشی آره
تو هم ترجیح دادی چیزی نگی
.
.
.
_ خوب برو روی تخت دراز بکش
تا چند دقیقه ی دیگه پرستاری که قرار بود بهت سرم بزنه میاد .
از اون جایی که تو قبول نکرده بودی که توی بیمارستان برات سرم بزنن اونم مجبور شد برات بیاره خونه و به جاش به یک پرستار بگه که برای سرم زدنت بیاد .
با نگرانی و ترس روی تخت دراز کشیده بودی که با صدای زنگ در ترست چند برابر شد.
بعد از چند دقیقه صدای زنی رو شنیدی که داشت میومد توی اتاقت که با ورودش فهمیدی اومده بهت سرم بزنه.
خیلی ترسیده بودی و استرس داشتی که جونگین متوجه شده بود .
خانوم پرستار اومد نزدیکت
× خیله خوب عزیزم.....دستت رو مشت بکن
خیلی میترسیدی که باعث شد یک قطره اشک از چشمت بچکه...وقتی جونگین دید خیلی دیگه استرس داری اومد کنارت و اون یکی دستت رو گرفت و شروع کرد به نوازش کردن
_ عشقم....میدونستی امروز خیلی خوشگل شدی
با حرفش لبخندی زدی که دوباره گفت
_ میدونی چه حسی داره وقتی هر روز از خواب بیدار میشی و دلیل زندگیت رو جلوی چشمات میبینی ؟
جونگین سعی داشت که با حرفاش حواست رو از پرستار بگیره تا یک وقت دردی حس نکنی
× خوب تموم شد
با صدای پرستار متعجب شدی و به دستت که سرم توش بود نگاه کردی
+ چ...چطور...اینقدر سریع؟
_ دیدی بهت که گفتم دردی نداره
متعجب داشتی به دستت نگاه میکردی که پرستار گفت
× من تا دو ساعت دیگه برای برداشتن سرم میام.... تا اون موقع استراحت کنید خانوم یانگ
و بعد به من جونگین تعظیم کرد و از اتاق خارج شد.
جونگین اومد طرفت و دستت رو توی دستاش قفل کرد
که با چشمات بهش فهموندی که میخوای بغلت کنه پس اونم اومد روی تخت و از پشت تورو توی بغلش کشید
_ عاشقتم
لبخندی زدی
+ منم همینطور
۲۱.۴k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.