پارت ۴۰
پارت ۴۰
حدود دو ساعت بعد با جیمز و آنا خداحافظی کردین و سمت خونه راه افتادین
همینکه رسیدین ، هردوتاتون سمت اتاق هاتون رفتین . لباس هات رو با یه شلوار و تیشرت عوض کردی و بلافاصله خوابت برد
حدودا دو هفته از عروسی ای که رفته بودین گذشته بود و النا امشب با همکاراش به مناسبت ورود دوتا پرستار جدید ، بیرون رفته بودن تا جشن بگیرن . الان ساعت ۱۱:۴۲ شب بود و طبق گفته خودش ، تقریبا باید نیم ساعت دیگه می رسید خونه . البته ممکنم هست که بیشتر طول بکشه ولی چون خسته نبودی ، می خواستی منتظرش باشی
فکرت مشغول بود . الان هفته سوم مارس هستش و تو آخرای آوریل یا اوایل می میتونی بری . با کمک مافیا رفتنت خیلی سخت نبود ولی مشکل یه چیز دیگه ست ؛ تو به کار و تصمیمت شک داری . شاید بهتر باشه کلا بیخیال مافیا بشی . هرجوری شده میتونی کاری کنی که ازشون راحت بشی ولی...هنوزم دلیل و انگیزه ای پیدا نکردی
از یک سمت دیگه ، النا هم بود . به نظرت دور شدن ازش خیلیم کار راحتی نبود . یه حسی بهت می گفت نمیتونی راحت ولش کنی و بری و دیگه هم بهش فکر نکنی
سرت رو به پشتی مبل تکیه دادی . واقعا کلافه شده بودی ولی باید یه فکری می کردی
با شنیدن صدای کلید ، سرت رو سمت در برگردوندی . چند ثانیه بعد ، النا اومد داخل . خونه به خاطر نور کم ، نیمه تاریک بود ولی با این وجود میتونستی بفهمی که حال النا خوب نیست برای همین رفتی جلوتر
+ سلام . یکم دیر کردی . حالت خوبه؟
همون موقع تونستی بوی شدید الکل رو حس کنی . نکنه ... النا مست کرده؟
حدود دو ساعت بعد با جیمز و آنا خداحافظی کردین و سمت خونه راه افتادین
همینکه رسیدین ، هردوتاتون سمت اتاق هاتون رفتین . لباس هات رو با یه شلوار و تیشرت عوض کردی و بلافاصله خوابت برد
حدودا دو هفته از عروسی ای که رفته بودین گذشته بود و النا امشب با همکاراش به مناسبت ورود دوتا پرستار جدید ، بیرون رفته بودن تا جشن بگیرن . الان ساعت ۱۱:۴۲ شب بود و طبق گفته خودش ، تقریبا باید نیم ساعت دیگه می رسید خونه . البته ممکنم هست که بیشتر طول بکشه ولی چون خسته نبودی ، می خواستی منتظرش باشی
فکرت مشغول بود . الان هفته سوم مارس هستش و تو آخرای آوریل یا اوایل می میتونی بری . با کمک مافیا رفتنت خیلی سخت نبود ولی مشکل یه چیز دیگه ست ؛ تو به کار و تصمیمت شک داری . شاید بهتر باشه کلا بیخیال مافیا بشی . هرجوری شده میتونی کاری کنی که ازشون راحت بشی ولی...هنوزم دلیل و انگیزه ای پیدا نکردی
از یک سمت دیگه ، النا هم بود . به نظرت دور شدن ازش خیلیم کار راحتی نبود . یه حسی بهت می گفت نمیتونی راحت ولش کنی و بری و دیگه هم بهش فکر نکنی
سرت رو به پشتی مبل تکیه دادی . واقعا کلافه شده بودی ولی باید یه فکری می کردی
با شنیدن صدای کلید ، سرت رو سمت در برگردوندی . چند ثانیه بعد ، النا اومد داخل . خونه به خاطر نور کم ، نیمه تاریک بود ولی با این وجود میتونستی بفهمی که حال النا خوب نیست برای همین رفتی جلوتر
+ سلام . یکم دیر کردی . حالت خوبه؟
همون موقع تونستی بوی شدید الکل رو حس کنی . نکنه ... النا مست کرده؟
۳.۷k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.