عشق جدیدم مافیا Part 28
پارت ²⁸
ا.ت ویو :
ا.ت : ممنون جینوها اروم تر شدم . حالا اگر میشه تنهام بزار
جینوها : خواهش میکنم عزیزم . باشه من میرم
جینوها رفت بیرون و منم رفتم تو اتاق تهیونگ
هنوز بوی عطرش میومد . دیگه نتونستم تحمل کنم
رفتم نشستم رو تخت شروع کردم به گریه کردن
طوری گریه میکردم که صداش تا اون کوچه میرفت
جیمین ویو
شب شده بود میخواستیم بریم بخوابیم
جینوها : امممم من کجا بخوابم
کوک : میتونی تو اتاق من بخوابی زیادی بزرگه
جیمین : هوی کوک . نه نیاز نیست یه اتاق اضافه ته راه رو داریم برو تو اون اتاق
جینوها : باشه شب بخیر
همه از هم جدا شدیم و رفتیم تو اتاق
خواستم برم که یهو صدای گریه ا.ت رو شنیدم
اشک تو چشمام جمع شد و رفتم تو اتاقم
ا.ت ویو :
اینقدر گریه کردم که خوابم برد
۱ هفته بعد :
گروه بی تی اس رفتن تو مصاحبه و اتمام کارشون رو اعلام کردن (خدا نکنه)
منم تقریبا افسردگی گرفته بودم
۲ هفته بعد
حالم خیلی بده شده بود و هر جا میرفتم همش تهیونگ رو میدیدم
دیگه خسته شدم ...........
ا.ت ویو :
ا.ت : ممنون جینوها اروم تر شدم . حالا اگر میشه تنهام بزار
جینوها : خواهش میکنم عزیزم . باشه من میرم
جینوها رفت بیرون و منم رفتم تو اتاق تهیونگ
هنوز بوی عطرش میومد . دیگه نتونستم تحمل کنم
رفتم نشستم رو تخت شروع کردم به گریه کردن
طوری گریه میکردم که صداش تا اون کوچه میرفت
جیمین ویو
شب شده بود میخواستیم بریم بخوابیم
جینوها : امممم من کجا بخوابم
کوک : میتونی تو اتاق من بخوابی زیادی بزرگه
جیمین : هوی کوک . نه نیاز نیست یه اتاق اضافه ته راه رو داریم برو تو اون اتاق
جینوها : باشه شب بخیر
همه از هم جدا شدیم و رفتیم تو اتاق
خواستم برم که یهو صدای گریه ا.ت رو شنیدم
اشک تو چشمام جمع شد و رفتم تو اتاقم
ا.ت ویو :
اینقدر گریه کردم که خوابم برد
۱ هفته بعد :
گروه بی تی اس رفتن تو مصاحبه و اتمام کارشون رو اعلام کردن (خدا نکنه)
منم تقریبا افسردگی گرفته بودم
۲ هفته بعد
حالم خیلی بده شده بود و هر جا میرفتم همش تهیونگ رو میدیدم
دیگه خسته شدم ...........
۷.۶k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.