hard to love p6
یونگی: رو حرف من حرف نزنننن(داد)
ات ویو
بیماریم عود کردن سرم گیج رفت سکوت کردم(ات بچگیش سختی های زیادی دیده و بیماری داره هر وقت کسی داد بزنه حالش بد میشه)*
یونگی ویو
حرفی نزد انگار حالش بد شد...
یونگی: ات.... ات؟
ات: باشه حرف نزن..(آروم)
سرشو گذاشت رو میز
نگران شدم
فلش نکست چند دقیقه بعد
یونگی: ات خوبی؟(آروم)
ات: خوبم....
ات ویو
سردرد گرفتم.... مجبور شدم بگم بهش
ات: قرص داری؟ سردرد دارم...
یونگی: اره بیا.....
.
.
.
.
پیدا کرد و داد بهم
بعد چند دقیقه حالم بهتر شد گفت
یونگی: برو ظرفا رو بشور بریم بیرون
هوفففف شروع کردم یونگی نشسته بود
یهو دستم برید... پوففف
یونگی ویو
.
.
.
ات ویو
بیماریم عود کردن سرم گیج رفت سکوت کردم(ات بچگیش سختی های زیادی دیده و بیماری داره هر وقت کسی داد بزنه حالش بد میشه)*
یونگی ویو
حرفی نزد انگار حالش بد شد...
یونگی: ات.... ات؟
ات: باشه حرف نزن..(آروم)
سرشو گذاشت رو میز
نگران شدم
فلش نکست چند دقیقه بعد
یونگی: ات خوبی؟(آروم)
ات: خوبم....
ات ویو
سردرد گرفتم.... مجبور شدم بگم بهش
ات: قرص داری؟ سردرد دارم...
یونگی: اره بیا.....
.
.
.
.
پیدا کرد و داد بهم
بعد چند دقیقه حالم بهتر شد گفت
یونگی: برو ظرفا رو بشور بریم بیرون
هوفففف شروع کردم یونگی نشسته بود
یهو دستم برید... پوففف
یونگی ویو
.
.
.
۳.۵k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.