پارت 8
از زبان ات
شوکه شده ب فیلمه نگا میکرد..درسته جیمین تنها کسی بود ک میدونست چ اتفاقی افتاده همشون توی فیلما چشماشون بسته بود، ب جز جیمین
یونگی : این...منم
ات : اره..این تویی..تو انسان بودی.تو ادم بدی نیستی..همه شما ادمای بدی نیستین
فیلمارو ب همشون نشون دادم
جونگ کوک :....
تهیونگ : حقیقت ما یه انسانه
نامجون : کلی مردم بیگناه اینجا کشتیم
ات : اون پرستار ایی ک شما میگین..فقد 5 نفر بودن...تقصیر اونا بود ک از خیلی وقت همشون مردن...
جیمین : ات پیدات کردم چ اتفاقی افتاد...پ...پسرااا یونگی هیونگگگگ
یونگی : جیمین
کوک : جیمین پیدات کردیم
جیمین : شما پیدام نکردین..ات پیدام کرد. ات دختر ساده مدرسه ایه با دوتا دوستاش اومدن اینجا راه خروج رو پیدا نکردن و اینجا گیر افتادن.یکی از دوستاش بخاطر اینکه دعوا کرده بودن خودکشی کرد...اون یکی دوستش اینجا گم شده
ات : نه...اونم مرده( گریه )
جیمین : اوه..متاسفم
تهیونگ : اون دوستت از دل خودش خودکشی نکرد
ات : هوم؟
تهیونگ : من مجبورش کردم
فلش بک_____
از زبان جیوو
تو راه روها طبقه 4 بودم..ک چشمم ب ی سرویس بهداشتی خورد..رفتم داخل ک...دیدم ی جن با شاخ و بال سیاه و چشمای سفید با ی لبخند نگام میکنه
تهیونگ : اوممم..میبینم ناراحتی
جیوو : تو..تو...
تهیونگ : اوهوم...یه جنم...نترس کاریت ندارم فقد ی سوال داشتم..فک نمیکنی دوستت داره ازت بعنوان اسباب بازی استفاده میکنه
جیوو : تو چی ازش میدونی
تهیونگ : همه چی...
جیوو : 17 ساله دوستمه امکان نداره همچین کاری کنه
تهیونگ : ولی اون مرگ تورو میخواست..میدونه وقتی تنهایی میمیری..
جیوو : اون ب وجودتون اعتقاد نداره..
تهیونگ : ولی عجیبه...شدیدا میخواست از جنازه های انسانا و ما عکس داشته باشه.احتمالا میدونه ک ی چیز غیر طبیعی اینجا هست. یا اینکه،اینجا کار میکنه و میخواد شمارو نفرین کنه
جمله اخرشو دقیق تو گوشم گف
جیوو : ا...ات فقد 23 سالشه..وقتی این بیمارستان تاسیس شد اون ب دنیا نیومده بود
تهیونگ : تو از کجا میدونی؟...ممکنه دروغ باشه..تو از خودتم خبر نداری..معلوم نیس این اتفاقی ک داره میفته یا نه...واقعیته یا یه خوابه. اصن ممکنه واقعیتت تو ی دختر جوون نبودی..ممکنه پیر تر بودی.ممکنه ی کودک بودی. تو از کجا میدونی. تو نمیدونی کی قراره بمیری...بستگی داره چ کسی کی بخواد تو بمیری. اون دوستت هم. میخواست الان بمیری
جیوو : خفه شو!( داد )..ات همچین کاری نمیکنه...ولی اگ همه اینا خواب باشه چی...دارم من خواب میبینم...درسته..هیچ اتفاقی نداره میفته..من ب زودی بیدار میشم درسته...هر کاری ک میخوام رو میتونم انجام میدم..میتونم تجربه،حس خودکشی رو هم داشته باشم..درسته!( خنده)
تهیونگ : اوهوم..میتونی الان خودکشی رو امتحان کنی( پوزخنده)
پایان فلش بک_____
شوکه شده ب فیلمه نگا میکرد..درسته جیمین تنها کسی بود ک میدونست چ اتفاقی افتاده همشون توی فیلما چشماشون بسته بود، ب جز جیمین
یونگی : این...منم
ات : اره..این تویی..تو انسان بودی.تو ادم بدی نیستی..همه شما ادمای بدی نیستین
فیلمارو ب همشون نشون دادم
جونگ کوک :....
تهیونگ : حقیقت ما یه انسانه
نامجون : کلی مردم بیگناه اینجا کشتیم
ات : اون پرستار ایی ک شما میگین..فقد 5 نفر بودن...تقصیر اونا بود ک از خیلی وقت همشون مردن...
جیمین : ات پیدات کردم چ اتفاقی افتاد...پ...پسرااا یونگی هیونگگگگ
یونگی : جیمین
کوک : جیمین پیدات کردیم
جیمین : شما پیدام نکردین..ات پیدام کرد. ات دختر ساده مدرسه ایه با دوتا دوستاش اومدن اینجا راه خروج رو پیدا نکردن و اینجا گیر افتادن.یکی از دوستاش بخاطر اینکه دعوا کرده بودن خودکشی کرد...اون یکی دوستش اینجا گم شده
ات : نه...اونم مرده( گریه )
جیمین : اوه..متاسفم
تهیونگ : اون دوستت از دل خودش خودکشی نکرد
ات : هوم؟
تهیونگ : من مجبورش کردم
فلش بک_____
از زبان جیوو
تو راه روها طبقه 4 بودم..ک چشمم ب ی سرویس بهداشتی خورد..رفتم داخل ک...دیدم ی جن با شاخ و بال سیاه و چشمای سفید با ی لبخند نگام میکنه
تهیونگ : اوممم..میبینم ناراحتی
جیوو : تو..تو...
تهیونگ : اوهوم...یه جنم...نترس کاریت ندارم فقد ی سوال داشتم..فک نمیکنی دوستت داره ازت بعنوان اسباب بازی استفاده میکنه
جیوو : تو چی ازش میدونی
تهیونگ : همه چی...
جیوو : 17 ساله دوستمه امکان نداره همچین کاری کنه
تهیونگ : ولی اون مرگ تورو میخواست..میدونه وقتی تنهایی میمیری..
جیوو : اون ب وجودتون اعتقاد نداره..
تهیونگ : ولی عجیبه...شدیدا میخواست از جنازه های انسانا و ما عکس داشته باشه.احتمالا میدونه ک ی چیز غیر طبیعی اینجا هست. یا اینکه،اینجا کار میکنه و میخواد شمارو نفرین کنه
جمله اخرشو دقیق تو گوشم گف
جیوو : ا...ات فقد 23 سالشه..وقتی این بیمارستان تاسیس شد اون ب دنیا نیومده بود
تهیونگ : تو از کجا میدونی؟...ممکنه دروغ باشه..تو از خودتم خبر نداری..معلوم نیس این اتفاقی ک داره میفته یا نه...واقعیته یا یه خوابه. اصن ممکنه واقعیتت تو ی دختر جوون نبودی..ممکنه پیر تر بودی.ممکنه ی کودک بودی. تو از کجا میدونی. تو نمیدونی کی قراره بمیری...بستگی داره چ کسی کی بخواد تو بمیری. اون دوستت هم. میخواست الان بمیری
جیوو : خفه شو!( داد )..ات همچین کاری نمیکنه...ولی اگ همه اینا خواب باشه چی...دارم من خواب میبینم...درسته..هیچ اتفاقی نداره میفته..من ب زودی بیدار میشم درسته...هر کاری ک میخوام رو میتونم انجام میدم..میتونم تجربه،حس خودکشی رو هم داشته باشم..درسته!( خنده)
تهیونگ : اوهوم..میتونی الان خودکشی رو امتحان کنی( پوزخنده)
پایان فلش بک_____
۱۳۵.۶k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.