راکون کچولو مو صورتی p12
من:ا دامیان خیلی مسخره ای ای گفتم الان لباسم سوخته آتیش میگیرم
دامیان:خب حالا چیز دیگه به ذهنم نیومد
من:آه زندگانی
دامیان:ا چرا
من:چرا واقعا سوال داره؟
دامیان:خب چرا؟
از بغلش بیرون اومدم
من:ای خدایا من تو این مدت کوتاه تو یه روز یه نفر جلو چشمم به قطل رسید خودم داشتم میمردم بی هوش شدم وست جنگل بیدار شدم یه پسره گنده با چوب گندش زده به پام پام داره نابود میشه اون وقت میگی چراااااااااااااا
دامیان:چی اون با چوب زده تو پات
*قسمتی که با چوب زد تو پام رو نگفتم که نگران نشه
من:ام آره
دامیان:خب چرا نگفتی؟
من:آخه نمیخواستم نگران شی
دامیان:خیلی احمقی نه من احمق ترم که نفهمیدم بزار ببینمش
من:نه نه الان خوبم
دامیان:آره جون عمت بزار ببینمت
من:جدی میگم
دامیان: اشتباهه چون اون پسره جثه ی خیلی زیادی داره و دو سال ازتو بزرگ تره امکان نداره که خوب باشه
من:نه من خوبم باور کن
دامیان:بزار ببینم
واومد نزدیک تر و جورابمو از پام در آورد
ادمین: بچه ها فرم مدرسه هنوزم شکلش همونه فقط رنگش فرق کرده و اگه یادتون باشه فرم بهجای شلوار جوراب ساق بلند داشت
دامیان:هههههههه وایییی خداااااااااااا
وایییییییی چجوری بهم نگفتی هااااا
من:آخه آخه.. .
دامیان:خیلی احمقی خیلی میدونستی ممکنه تا فردا بدتر بشه؟
من:ببخشید
دامیان:خیله خوب
خدا رو شکر نشکسته ولی اگه یکم محکم تر میزد حتما میشکست
من:میدونم
اون موقع هم فقط به خاطر درد پام گریه میکردم
دامیان:اون وقت به من نگفتی
وای تو خیلی احمقی خیلییییی
من: نمیخواستم نگرانت کنم
دامیان:وای تو حتی با راه رفتنت هم پاتو بد تر کردی اصلا نباید راه میرفتی
من:میدونم ولی میترسیدم تنها تو جنگل بمونم/گریه
دامیان:ولی باید بهم میگفتی
من:آخه هقـ .. .
بغلم کرد
دامیان:گریه نکن کله صورتی باشه؟
دوست ندارم گریه کنی
من:باشه هق
دامیان:وقتی تونستم دوباره تلپورت کنم سریع از اینجا میریم باشه میدونم خیلی حشره داره و اذیت میشی
میدونم پات خیلی درد میکنه میدونم میدونم گریه نکن کله صورتی یه من
و روکردبهم و اشکامو پاک کرد
من:باشه دیگه گریه نمیکنم یعنی سای میکنم دیگه گریه نکنم
دامیان:آفرین کله صورتی یه من
من:من اسم دارم ها
دامیان:میدونم ولی اسمت واسه من کله صورتی هسته
من:ای بابا
دامیان:آره دیگه
من*خنده
دامیان:بایدزخم پاتوبشوریم زیادنیست امابازم ممکنه عفونت کنه
من:باشه وخواستم بلندبشم که جلومو گرفت
دامیان:نه راه رفتن پاتو بدترمیکنه نمیشه راه بری
من:امارودخونه خیلی ازاینجا دوره و ماهم چیزی نداریم که باهاش آب بیاریم
دامیان:میدونم واسه همین خودم میارمت وسریع بلندم کرد
من:وای هه ترسیدم خیلی یه هویی بود
دامیان: واقعا ا ببخشید
من:ممنون اما لازم نیس
دامیان:خب حالا چیز دیگه به ذهنم نیومد
من:آه زندگانی
دامیان:ا چرا
من:چرا واقعا سوال داره؟
دامیان:خب چرا؟
از بغلش بیرون اومدم
من:ای خدایا من تو این مدت کوتاه تو یه روز یه نفر جلو چشمم به قطل رسید خودم داشتم میمردم بی هوش شدم وست جنگل بیدار شدم یه پسره گنده با چوب گندش زده به پام پام داره نابود میشه اون وقت میگی چراااااااااااااا
دامیان:چی اون با چوب زده تو پات
*قسمتی که با چوب زد تو پام رو نگفتم که نگران نشه
من:ام آره
دامیان:خب چرا نگفتی؟
من:آخه نمیخواستم نگران شی
دامیان:خیلی احمقی نه من احمق ترم که نفهمیدم بزار ببینمش
من:نه نه الان خوبم
دامیان:آره جون عمت بزار ببینمت
من:جدی میگم
دامیان: اشتباهه چون اون پسره جثه ی خیلی زیادی داره و دو سال ازتو بزرگ تره امکان نداره که خوب باشه
من:نه من خوبم باور کن
دامیان:بزار ببینم
واومد نزدیک تر و جورابمو از پام در آورد
ادمین: بچه ها فرم مدرسه هنوزم شکلش همونه فقط رنگش فرق کرده و اگه یادتون باشه فرم بهجای شلوار جوراب ساق بلند داشت
دامیان:هههههههه وایییی خداااااااااااا
وایییییییی چجوری بهم نگفتی هااااا
من:آخه آخه.. .
دامیان:خیلی احمقی خیلی میدونستی ممکنه تا فردا بدتر بشه؟
من:ببخشید
دامیان:خیله خوب
خدا رو شکر نشکسته ولی اگه یکم محکم تر میزد حتما میشکست
من:میدونم
اون موقع هم فقط به خاطر درد پام گریه میکردم
دامیان:اون وقت به من نگفتی
وای تو خیلی احمقی خیلییییی
من: نمیخواستم نگرانت کنم
دامیان:وای تو حتی با راه رفتنت هم پاتو بد تر کردی اصلا نباید راه میرفتی
من:میدونم ولی میترسیدم تنها تو جنگل بمونم/گریه
دامیان:ولی باید بهم میگفتی
من:آخه هقـ .. .
بغلم کرد
دامیان:گریه نکن کله صورتی باشه؟
دوست ندارم گریه کنی
من:باشه هق
دامیان:وقتی تونستم دوباره تلپورت کنم سریع از اینجا میریم باشه میدونم خیلی حشره داره و اذیت میشی
میدونم پات خیلی درد میکنه میدونم میدونم گریه نکن کله صورتی یه من
و روکردبهم و اشکامو پاک کرد
من:باشه دیگه گریه نمیکنم یعنی سای میکنم دیگه گریه نکنم
دامیان:آفرین کله صورتی یه من
من:من اسم دارم ها
دامیان:میدونم ولی اسمت واسه من کله صورتی هسته
من:ای بابا
دامیان:آره دیگه
من*خنده
دامیان:بایدزخم پاتوبشوریم زیادنیست امابازم ممکنه عفونت کنه
من:باشه وخواستم بلندبشم که جلومو گرفت
دامیان:نه راه رفتن پاتو بدترمیکنه نمیشه راه بری
من:امارودخونه خیلی ازاینجا دوره و ماهم چیزی نداریم که باهاش آب بیاریم
دامیان:میدونم واسه همین خودم میارمت وسریع بلندم کرد
من:وای هه ترسیدم خیلی یه هویی بود
دامیان: واقعا ا ببخشید
من:ممنون اما لازم نیس
۳.۰k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.