عشق یا قتل ❤🗡 پ ۲۴ = آخر
پارت ۲۴ = پارت آخر
پ ۲۴ ق ۱ : ا/ت از بغل تهیونگ بلند میشه و تو صورتش و چشمای مشکی تیله ایش نگاه میکنه
ا/ت....جونگ کوک واقعا به جینهو همچین حرفایی زده؟
تهیونگ...اون جوری ک جینهو گفت آره ولی اونجوری ک خودش گفت نه .... به نظر من ک حتما این حرفا رو زده ک جینهو از جونگ کوک میترسه
ا/ت...اوو
تهیونگ...فقط یه حقیقت رو بهم بگو
ا/ت .... چی؟
تهیونگ....تو توی این یک سال ک با جونگ کوک ازدواج کردی.....کاری ک نکردی ن؟
ا/ت تک خنده ای میزنه و دستاشو میندازه دور گردن ته
ا/ت....اگه کرده باشم چی؟
تهیونگ....اون وقت میرم چند روز هانا رو ازش جدا میکنم آدم شه!
ا/ت....ودف؟ چرا؟ همینجوری هم به خاطر جدایی اون دوتائه ک کلی بلا سرمون اومده!
تهیونگ...راستشو بگو تا مجازاتت نکردم!
ا/ت....باشه باشه...خوب....من اتاقم از اتاق اون جدا بود و اصلا کاری به اینجور چیزا نداشتیم مثل یه برده بودم تو خونش و فقط....
تهیونگ پیشونیش رو به پیشونی ا/ت میچسبونه
تهیونگ...فقط چی؟
ا/ت....اون موقع ک حافظه ام رو از دست دادم....یک هفته پیش جونگ کوک میخوابیدم چون فک میکردم ک حتما شوهرمه و این حرفا بغلش میخوابیدم
تهیونگ....دیگه چی رو مخفی کردی؟؟
ا/ت....بعد اون یک هفته حافظه ام رو بدست آوردم....انگاری خدا برام فرشته فرستاده بود
تهیونگ....بحث و عوض نکن فقط بگو ک جونگ کوک بهت دست زده یا ن
ا/ت...اونو آره خوب .... تو حموم
تهیونگ ا/ت رو میندازه زمین و روش خیمه میزنه دستاشو بالای سرش محکم میگیره
تهیونگ....کلا تعریف کن زود باش ....گفتی تو حموم بهت دست زده آره؟؟
ا/ت...تهیونگ....اونجوری ک تو ذهن خراب تو میگذره نه .....یعنی حوله دورم داشتم خواستم برم بیرون ک اون اومد اومد زدم به دیوار و حرفای مزخرف و بعد دستشو روی رونم کشید و...... من روش یه فنی زدم با اینکه خودم نمیفهمیدم
تهیونگ....آها پس بهت دست زده آره؟؟ سب کن
پ ۲۴ ق ۱ : ا/ت از بغل تهیونگ بلند میشه و تو صورتش و چشمای مشکی تیله ایش نگاه میکنه
ا/ت....جونگ کوک واقعا به جینهو همچین حرفایی زده؟
تهیونگ...اون جوری ک جینهو گفت آره ولی اونجوری ک خودش گفت نه .... به نظر من ک حتما این حرفا رو زده ک جینهو از جونگ کوک میترسه
ا/ت...اوو
تهیونگ...فقط یه حقیقت رو بهم بگو
ا/ت .... چی؟
تهیونگ....تو توی این یک سال ک با جونگ کوک ازدواج کردی.....کاری ک نکردی ن؟
ا/ت تک خنده ای میزنه و دستاشو میندازه دور گردن ته
ا/ت....اگه کرده باشم چی؟
تهیونگ....اون وقت میرم چند روز هانا رو ازش جدا میکنم آدم شه!
ا/ت....ودف؟ چرا؟ همینجوری هم به خاطر جدایی اون دوتائه ک کلی بلا سرمون اومده!
تهیونگ...راستشو بگو تا مجازاتت نکردم!
ا/ت....باشه باشه...خوب....من اتاقم از اتاق اون جدا بود و اصلا کاری به اینجور چیزا نداشتیم مثل یه برده بودم تو خونش و فقط....
تهیونگ پیشونیش رو به پیشونی ا/ت میچسبونه
تهیونگ...فقط چی؟
ا/ت....اون موقع ک حافظه ام رو از دست دادم....یک هفته پیش جونگ کوک میخوابیدم چون فک میکردم ک حتما شوهرمه و این حرفا بغلش میخوابیدم
تهیونگ....دیگه چی رو مخفی کردی؟؟
ا/ت....بعد اون یک هفته حافظه ام رو بدست آوردم....انگاری خدا برام فرشته فرستاده بود
تهیونگ....بحث و عوض نکن فقط بگو ک جونگ کوک بهت دست زده یا ن
ا/ت...اونو آره خوب .... تو حموم
تهیونگ ا/ت رو میندازه زمین و روش خیمه میزنه دستاشو بالای سرش محکم میگیره
تهیونگ....کلا تعریف کن زود باش ....گفتی تو حموم بهت دست زده آره؟؟
ا/ت...تهیونگ....اونجوری ک تو ذهن خراب تو میگذره نه .....یعنی حوله دورم داشتم خواستم برم بیرون ک اون اومد اومد زدم به دیوار و حرفای مزخرف و بعد دستشو روی رونم کشید و...... من روش یه فنی زدم با اینکه خودم نمیفهمیدم
تهیونگ....آها پس بهت دست زده آره؟؟ سب کن
۴۰۸.۶k
۱۹ مرداد ۱۴۰۰