پارت کوتاه «ران»²
ران به روی خودش نمیاورد ولی خیلیی نگرانت بود همش فکرش به این میرفت که نکنه کسی کاری باهات کرده
دستتو بردی زیر دلت که دیگه نتونست تحمل کنه بغلت کرد بردت خونش گذاشتت رو تخت
از نگرانی کلی سوال پرسید
ران : چیشده؟! چیزی خوردی؟! چیکار کردی؟! امروز کجا بودی؟!
یه خورده خواستی اذیتش کنی جمع شدی تو خودت
ا/ت :آآییی
ران عصبی شد صورتتو گرفت :چرا نمیگی چیشده ها؟!
یه خورده خندیدی ا/ت: ویسکی خوردم 🙆🏻♀️
ران هوفی کشید سرتو گذاشت تو بغلش
ران : تو خیلی دیوونه ای دختر
____________
امیدوارم خوب شده باشه خوشتون بیاد 💕ایده هام تموم نشده شاید امشب باز پارت گذاشتم 🙆🏻♀️🍷
دستتو بردی زیر دلت که دیگه نتونست تحمل کنه بغلت کرد بردت خونش گذاشتت رو تخت
از نگرانی کلی سوال پرسید
ران : چیشده؟! چیزی خوردی؟! چیکار کردی؟! امروز کجا بودی؟!
یه خورده خواستی اذیتش کنی جمع شدی تو خودت
ا/ت :آآییی
ران عصبی شد صورتتو گرفت :چرا نمیگی چیشده ها؟!
یه خورده خندیدی ا/ت: ویسکی خوردم 🙆🏻♀️
ران هوفی کشید سرتو گذاشت تو بغلش
ران : تو خیلی دیوونه ای دختر
____________
امیدوارم خوب شده باشه خوشتون بیاد 💕ایده هام تموم نشده شاید امشب باز پارت گذاشتم 🙆🏻♀️🍷
۵.۹k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.