↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟷𝟸
★↓ا.ت↓★
تقریبا رسیده بودیم فرودگاه که یهو دوهیو گفت
دوهیو:وای واییی اون هاپو رووو *ذوق*
میا:عامم میخوای برات یه هاپو بخریمم؟
دوهیو:آرهه *ذوق*
میا:باشه *خنده*
ا.ت:بریم داخل؟
میا:اوه بزار ماشینو پارک کنم
ا.ت:باشه
-
-
-
↓★جونگکوک★↓
رفته بودم مغازه جلویی خونم
برای خودم یه ساندویچ سرد خریدم با نوشابه
که یهو یادم اومد جیمین پیشمه
رفتم دوباره یه ساندویچ دیگه و نوشابه خریدم
حساب کردم و اومدم بیرون
میخواستم از خیابون رد بشم که یهو
دیدم یه ماشین با سرعت رد شد و بخاطر خیس بودن خیابون آب ریخت رو من
جونگکوک:اَیش گندش بزنن خیس شدم رفت
جونگکوک:یا گاوی مگه *داد*
با همون سر و وضع خیس رفتم داخل پارکینگِ ساختمون و سوار آسانسور شدم و طبقه "3" رو زدم
-30ثانیه بعد-
که یهو در آسانسور باز شد و اومدم بیرون
رفتم سمت اتاقمون و با کلید در رو باز کردم و رفتم داخل و کفشمو در آوردم
جونگکوک:عاا من اومدم *یکم بلند*
که صدایی نشنید
جونگکوک:هی من اومدماا *یکم بلندتر*
که دوباره صدایی نشنید
رفت نزدیک تر که دید جیمین گوشش هدفونه
جونگکوک:عایش فکر کردم چی شد *کلافه*
اومد نزدیک و یکی زد تو کله جیمین که هدفون پرت شد پایین
جیمین:یاااا براچی میزنی با شعور *صورتش از درد جمع شده*
جونگکوک با حالت اعتراض گفت
جونگکوک:میخواستی جوابمو بدی و نگرانم نکنی *چشم غره*
جیمین:واو واقعا انقدر عاشقمی؟ *خنده*
جونگکوک دستشو برد سمت پلاستیک غذا و یه ساندویچ و نوشابه رو داد دست جیمین و یکی رو هم خودش گرفت و نشست رو مبل
جونگکوک:بخور حرف نزن
جیمین که غذا تو دهنش پر بود با همون دهن پر گفت
جیمین: مرسی عاقای بداخلاق *با دهن پر*
جونگکوک:بخور حرف نزن دیگه
-
-
„ا.ت”
تو هواپیما بودم
واو یه حس عجیبی داره که یهو بغل دستیم گفت
-سلام چطوری؟
ا/ت:سلام خوبم. شما؟
-وا شما چیه؟ حوصلم سر رفت گفتم باهم حرف بزنیم *خنده*
ا/ت:آها باشه *خنده زوری*
ازش خوشم نیومد پس رومو دادم سمت پنجره
ا/ت:خیلی قشنگه *زیر لب*
سرمو گذاشتم رو بالشت مسافرتی که میا بهم داده بود
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟷𝟸
★↓ا.ت↓★
تقریبا رسیده بودیم فرودگاه که یهو دوهیو گفت
دوهیو:وای واییی اون هاپو رووو *ذوق*
میا:عامم میخوای برات یه هاپو بخریمم؟
دوهیو:آرهه *ذوق*
میا:باشه *خنده*
ا.ت:بریم داخل؟
میا:اوه بزار ماشینو پارک کنم
ا.ت:باشه
-
-
-
↓★جونگکوک★↓
رفته بودم مغازه جلویی خونم
برای خودم یه ساندویچ سرد خریدم با نوشابه
که یهو یادم اومد جیمین پیشمه
رفتم دوباره یه ساندویچ دیگه و نوشابه خریدم
حساب کردم و اومدم بیرون
میخواستم از خیابون رد بشم که یهو
دیدم یه ماشین با سرعت رد شد و بخاطر خیس بودن خیابون آب ریخت رو من
جونگکوک:اَیش گندش بزنن خیس شدم رفت
جونگکوک:یا گاوی مگه *داد*
با همون سر و وضع خیس رفتم داخل پارکینگِ ساختمون و سوار آسانسور شدم و طبقه "3" رو زدم
-30ثانیه بعد-
که یهو در آسانسور باز شد و اومدم بیرون
رفتم سمت اتاقمون و با کلید در رو باز کردم و رفتم داخل و کفشمو در آوردم
جونگکوک:عاا من اومدم *یکم بلند*
که صدایی نشنید
جونگکوک:هی من اومدماا *یکم بلندتر*
که دوباره صدایی نشنید
رفت نزدیک تر که دید جیمین گوشش هدفونه
جونگکوک:عایش فکر کردم چی شد *کلافه*
اومد نزدیک و یکی زد تو کله جیمین که هدفون پرت شد پایین
جیمین:یاااا براچی میزنی با شعور *صورتش از درد جمع شده*
جونگکوک با حالت اعتراض گفت
جونگکوک:میخواستی جوابمو بدی و نگرانم نکنی *چشم غره*
جیمین:واو واقعا انقدر عاشقمی؟ *خنده*
جونگکوک دستشو برد سمت پلاستیک غذا و یه ساندویچ و نوشابه رو داد دست جیمین و یکی رو هم خودش گرفت و نشست رو مبل
جونگکوک:بخور حرف نزن
جیمین که غذا تو دهنش پر بود با همون دهن پر گفت
جیمین: مرسی عاقای بداخلاق *با دهن پر*
جونگکوک:بخور حرف نزن دیگه
-
-
„ا.ت”
تو هواپیما بودم
واو یه حس عجیبی داره که یهو بغل دستیم گفت
-سلام چطوری؟
ا/ت:سلام خوبم. شما؟
-وا شما چیه؟ حوصلم سر رفت گفتم باهم حرف بزنیم *خنده*
ا/ت:آها باشه *خنده زوری*
ازش خوشم نیومد پس رومو دادم سمت پنجره
ا/ت:خیلی قشنگه *زیر لب*
سرمو گذاشتم رو بالشت مسافرتی که میا بهم داده بود
۱۱.۰k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.