part²¹🐊🧋🫐
جیمین « خیلی ممنون! تماس رو قطع کردم و بلافاصله شماره اون رامکال کوچولو رو گرفتم
شین هه « چه جای خفنیه! با اینکه توی عمرش یه کار درست انجام نداده اما از این حرکت جیمین خیلی خوشم اومد.... با صدای زنگ گوشیم اونو در اوردم و وقتی اسم
خروس بی محل روی صفحه به نمایش در اومد پوف کلافه ای کشیدم و جواب دادم
شین هه « بله استاد؟؟
جیمین « همین الان از منطقه خارج میشی هان شین هه
شین هه « کی گفته من اونجام؟
جیمین « کلاغا خبر اوردن همین الان یه رامکال رو مخ از بین حصار رد شد رفت داخل
شین هه « اول اینکه کلاغا بیخود کردن... دوم بنده تازه به بهشت رسیدم بیرون نمیام
جیمین « هان شین هه! *عصبی... بیا بیرون شر درست نکن اگه اتفاقی بیفته جفتمون رو به باد میدی
شین هه « نترس اتفاقی نمیفته خب کاری نداری استاد؟
جیمین « دستم بهت برسه کشتمت هه!
شین هه « خیلی ریلکس تماس رو قطع کردم و با احتیاط به سمت انبار قدم برداشتم.....
_وقتی به انبار رسید با خوشحالی در انبار رو باز کرد و همین که چشمش به داخل انبار اوفتاد با وحشت دستش رو روی دهنش گذاشت
شین هه « ا... این... این چه کوفتیه؟؟؟
.... بازگشت به گذشته.....
چهارمین روز از یک هفته فرصت :
آری « آیییی نکن نکن بهش دست نزن
شین هه « یه جوری جیغ و داد میکنی یکی نفهمه فکر میکنه تیر خوردی!
دوجین « اینجا عملا باغ وحشه! افسرای گارد اونجا دارن عشق و حال میکنن اون وقت ما برای یه کوفته برنجی و جای خواب باید بجنگیم
شین هه « ولی الان دیگه برای پشیمونی خیلی دیره! من یکی که دلم نمیخواد جلوی اون ولیعهد خودخواه کم بیارم
دوجین « موافقم! بهشون نشون میدیم چه توانایی هایی داریم
آری « افراد گارد از نیروی درونی شون استفاده میکنن چرا ما نمیتونیم؟
شین هه « برای فعال کردن اون نیرو به تمرین های خاصی احتیاج داریم و فقط زمانی که وارد گارد بشیم اجازه میدن تمرین کنیم
آری « وات؟ چرا؟
دوجین « یه وقت با اون نیرو دست به کار های شیطانی نزنیم
سرباز « شما سه تا امشب شیفت شب هستین پاشین بیاین بیرون
شین هه « وقتی قدرت بگیرم اول یه بادمجون زیر چشم این سرباز عوضی میکارم!
آری « هه خیلی وحشی شدی ها.... اروم باش دختر
شین هه « اگه تو هم اندازه من توی این چهار روز کتک خورده بودی سگ میشدی
_دیشب که داشت اتاق رئیس رو تمیز میکرد برای چند لحظه کوتاه به خودش توی آینه خیره شد! اگه پدر و مادرش زنده بودن الان این شین هه جدید رو نمیشناختن.... گوشه لبش خراش نسبتا عمیقی به چشم میخورد و رنگ به رو نداشت! چشماش دیگه اون آسمون ستاره بارون نبود و نگاهش مثل یخ سرد بود... خالی از هرگونه احساس! تمام بدنش درد میکرد و کبود شده بود..... ولی اون دردا فقط بهش یادآوری میکرد حق نداره تسلیم بشه!
شین هه « چه جای خفنیه! با اینکه توی عمرش یه کار درست انجام نداده اما از این حرکت جیمین خیلی خوشم اومد.... با صدای زنگ گوشیم اونو در اوردم و وقتی اسم
خروس بی محل روی صفحه به نمایش در اومد پوف کلافه ای کشیدم و جواب دادم
شین هه « بله استاد؟؟
جیمین « همین الان از منطقه خارج میشی هان شین هه
شین هه « کی گفته من اونجام؟
جیمین « کلاغا خبر اوردن همین الان یه رامکال رو مخ از بین حصار رد شد رفت داخل
شین هه « اول اینکه کلاغا بیخود کردن... دوم بنده تازه به بهشت رسیدم بیرون نمیام
جیمین « هان شین هه! *عصبی... بیا بیرون شر درست نکن اگه اتفاقی بیفته جفتمون رو به باد میدی
شین هه « نترس اتفاقی نمیفته خب کاری نداری استاد؟
جیمین « دستم بهت برسه کشتمت هه!
شین هه « خیلی ریلکس تماس رو قطع کردم و با احتیاط به سمت انبار قدم برداشتم.....
_وقتی به انبار رسید با خوشحالی در انبار رو باز کرد و همین که چشمش به داخل انبار اوفتاد با وحشت دستش رو روی دهنش گذاشت
شین هه « ا... این... این چه کوفتیه؟؟؟
.... بازگشت به گذشته.....
چهارمین روز از یک هفته فرصت :
آری « آیییی نکن نکن بهش دست نزن
شین هه « یه جوری جیغ و داد میکنی یکی نفهمه فکر میکنه تیر خوردی!
دوجین « اینجا عملا باغ وحشه! افسرای گارد اونجا دارن عشق و حال میکنن اون وقت ما برای یه کوفته برنجی و جای خواب باید بجنگیم
شین هه « ولی الان دیگه برای پشیمونی خیلی دیره! من یکی که دلم نمیخواد جلوی اون ولیعهد خودخواه کم بیارم
دوجین « موافقم! بهشون نشون میدیم چه توانایی هایی داریم
آری « افراد گارد از نیروی درونی شون استفاده میکنن چرا ما نمیتونیم؟
شین هه « برای فعال کردن اون نیرو به تمرین های خاصی احتیاج داریم و فقط زمانی که وارد گارد بشیم اجازه میدن تمرین کنیم
آری « وات؟ چرا؟
دوجین « یه وقت با اون نیرو دست به کار های شیطانی نزنیم
سرباز « شما سه تا امشب شیفت شب هستین پاشین بیاین بیرون
شین هه « وقتی قدرت بگیرم اول یه بادمجون زیر چشم این سرباز عوضی میکارم!
آری « هه خیلی وحشی شدی ها.... اروم باش دختر
شین هه « اگه تو هم اندازه من توی این چهار روز کتک خورده بودی سگ میشدی
_دیشب که داشت اتاق رئیس رو تمیز میکرد برای چند لحظه کوتاه به خودش توی آینه خیره شد! اگه پدر و مادرش زنده بودن الان این شین هه جدید رو نمیشناختن.... گوشه لبش خراش نسبتا عمیقی به چشم میخورد و رنگ به رو نداشت! چشماش دیگه اون آسمون ستاره بارون نبود و نگاهش مثل یخ سرد بود... خالی از هرگونه احساس! تمام بدنش درد میکرد و کبود شده بود..... ولی اون دردا فقط بهش یادآوری میکرد حق نداره تسلیم بشه!
۳۷.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.