پارت ۷۷ (برادر خونده)
جیمین: بچه ها بیاین گفتم هنوز شام نخورده چقدم که تدارکات چیده جونگ کوک: شما شام نخوردین مگه جیمین :نه هنوز میگم اینارو خودت درست کردی جونگ کوک :هااا اره خودم پختم جین :منتظر کسی بودی اخه دوتا بشقاب اینجاس ببینم نکنه دوست دخترتو اوردی جونگ کوک خندیدوگفت:نه بابا واسه خودمه هر دوش جیمین:من که خیلی گشنمه شماهارو نمی دونم جونگ کوک:باورم نمیشه به خاطر شام اومدین از زبان جونگ کوک: از اومدنشون خیلی تعجب کرده بودم نیومدن نیومدن اخرش روزی اومدن که سورا اینجاس ببینم پس این سورا کجاس به دور ورم با دقت نگاه کردم ولی نبودش میدونم قایم شده ولی کجا نگام به زیرمیز غذا خوری افتاد نکنه اینجا باشه خیلی اروم روی یکی از صندلی ها نشستم برای اینکه مطمئن بشمسورا اونجاست قاشقمو انداختم زمین از شانس بدم قشنگ رفت زیر میز طرف جیمین جیمین: قاشقت افتاد زمین _اره الان میگرمش
جیمین لبخند زدوگفت :زیر پای من افتاد صبر کن من میدم _نه نمی خواد خودم میگرمش تو غذاتو بخور جیمین بدون در نظر گرفتن حرفم رفت زیر میز تا قاشقو برداره مضطرب گفتم:هیونگ بیا بالا یه قاشق دیگه میگیرم . جیمین با صدایی که انگار ترسیده و متعجب باشه گفت:این این کیه یا خداا درست حدسزده بودم سورا اونجا بود پسدیدتش گلومو صاف کردمو گفتم :چی شده جیمین تهیونگ:جیمین حالت خوبه چی دیدی باز جیمین :باورم نمیشه سورااا تهیونگ با تاسف بهم نگاه کردو گفت:حالا خودت باید جمع کنی جین:چیرو جمع کنه چی شده جین اینو گفت و خیلی سریع پارچه روی میزو کنار زد جیمین خیلی تعجب کرده بود جینم از دیدن سورا ترسیده بود بریده بریده گفت:وات ده*** سورا با لبخند به هردوشون نگاه کردو گفت:سلام جیمین:تو اینجا چیکار میکنی سورا با تته پته گفت:من هیچی کار داشتم جین:باورم نمیشه واقعا تو سورایی سورا:اره خودمم جین:کی برگشتی _چند روزی میشه هیونگ جین با خنده ی شیطانی نگام کردو گفت:چرا به ما نگفتی کلک _راستش خوب نشد جیمین:خوب سورا حالا بیا بیرون از اونجا کمرت درد میگیره سورا :باشه الان وقتی سورا از زیر میز بیرون اومد با خشمی که انگار میخواست پنهونش کنه بهم نگاه کردو گفت:چرا نگفتی قراره جین و جیمین و تهیونگ بیان _شرمنده من خودمم نمی دونستم
تهیونگ:زن داداش منم نمی دونستم جیمین:واتتت زن داداش چرا به سورا زن داداش میگی با دست محکم به پیشونیم زدم تهیونگ نمیشد حالا سوتی ندی جین:من میدونستم خبراییه جیمین:یعنی چی ،الان سورا زن داداش تهیونگه اگه هست چرا خونه جونگ کوکه عااا من نفهمیدم یکی بهم توضیح بده تهیونگ:سورا دوست دختر جونگ کوکه جین و جیمین از تعجب دهنشون باز مونده بود نگاهم به سورا افتاد که به زمین خیره شده بود تهیونگ گلوشو صاف کردو گفت:من متاسفم سورا خیلی سوتی دادم کلافه به تهیونگ نگاه کردمو گفتم _خدای سوتی تو سورا زیر لب اروم گفت:نه مشکلی نیست اشکالی نداره جیمین با اخمبه من نگاه کردو گفت :واقعن که چقدر نامردی جونگ کوک چرا نگفتی با سورایی _من میخواستم به وقتش بهتون بگم جین :اره جون خودت عه اصن کی شک میکرد تو یه روز با سورا که شبیه خواهرت بوده رل بزنی کلافه به جین نگاه کردمو گفتم:من برادرش نیستم از اولم به همتون گفتم دوست ندارم اینو همیشه بگین تهیونگ :من که هیچوقت نگفتم برادرشی جیمین :عااا منم نگفتم اگه هم گفتم دیگه نمی گم _امیدوارم سورا لبخند زدوگفت:عاا بسه دیگه مهم نیست تهیونگ :ولی کاپل باحالی شدین هر دوتاتون لجباز و کله شق جدی به تهیونگ نگاه کردم و چیزی نگفتم سورا با لبخند گفت : واقعن اصن فکر نمی کردم تهیونگ :اره اره من شاهد بودم
جیمین لبخند زدوگفت :زیر پای من افتاد صبر کن من میدم _نه نمی خواد خودم میگرمش تو غذاتو بخور جیمین بدون در نظر گرفتن حرفم رفت زیر میز تا قاشقو برداره مضطرب گفتم:هیونگ بیا بالا یه قاشق دیگه میگیرم . جیمین با صدایی که انگار ترسیده و متعجب باشه گفت:این این کیه یا خداا درست حدسزده بودم سورا اونجا بود پسدیدتش گلومو صاف کردمو گفتم :چی شده جیمین تهیونگ:جیمین حالت خوبه چی دیدی باز جیمین :باورم نمیشه سورااا تهیونگ با تاسف بهم نگاه کردو گفت:حالا خودت باید جمع کنی جین:چیرو جمع کنه چی شده جین اینو گفت و خیلی سریع پارچه روی میزو کنار زد جیمین خیلی تعجب کرده بود جینم از دیدن سورا ترسیده بود بریده بریده گفت:وات ده*** سورا با لبخند به هردوشون نگاه کردو گفت:سلام جیمین:تو اینجا چیکار میکنی سورا با تته پته گفت:من هیچی کار داشتم جین:باورم نمیشه واقعا تو سورایی سورا:اره خودمم جین:کی برگشتی _چند روزی میشه هیونگ جین با خنده ی شیطانی نگام کردو گفت:چرا به ما نگفتی کلک _راستش خوب نشد جیمین:خوب سورا حالا بیا بیرون از اونجا کمرت درد میگیره سورا :باشه الان وقتی سورا از زیر میز بیرون اومد با خشمی که انگار میخواست پنهونش کنه بهم نگاه کردو گفت:چرا نگفتی قراره جین و جیمین و تهیونگ بیان _شرمنده من خودمم نمی دونستم
تهیونگ:زن داداش منم نمی دونستم جیمین:واتتت زن داداش چرا به سورا زن داداش میگی با دست محکم به پیشونیم زدم تهیونگ نمیشد حالا سوتی ندی جین:من میدونستم خبراییه جیمین:یعنی چی ،الان سورا زن داداش تهیونگه اگه هست چرا خونه جونگ کوکه عااا من نفهمیدم یکی بهم توضیح بده تهیونگ:سورا دوست دختر جونگ کوکه جین و جیمین از تعجب دهنشون باز مونده بود نگاهم به سورا افتاد که به زمین خیره شده بود تهیونگ گلوشو صاف کردو گفت:من متاسفم سورا خیلی سوتی دادم کلافه به تهیونگ نگاه کردمو گفتم _خدای سوتی تو سورا زیر لب اروم گفت:نه مشکلی نیست اشکالی نداره جیمین با اخمبه من نگاه کردو گفت :واقعن که چقدر نامردی جونگ کوک چرا نگفتی با سورایی _من میخواستم به وقتش بهتون بگم جین :اره جون خودت عه اصن کی شک میکرد تو یه روز با سورا که شبیه خواهرت بوده رل بزنی کلافه به جین نگاه کردمو گفتم:من برادرش نیستم از اولم به همتون گفتم دوست ندارم اینو همیشه بگین تهیونگ :من که هیچوقت نگفتم برادرشی جیمین :عااا منم نگفتم اگه هم گفتم دیگه نمی گم _امیدوارم سورا لبخند زدوگفت:عاا بسه دیگه مهم نیست تهیونگ :ولی کاپل باحالی شدین هر دوتاتون لجباز و کله شق جدی به تهیونگ نگاه کردم و چیزی نگفتم سورا با لبخند گفت : واقعن اصن فکر نمی کردم تهیونگ :اره اره من شاهد بودم
۱۱۹.۳k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.