دو پارتی « وقتی روت اسلحه کشید..»
دو پارتی « وقتی روت اسلحه کشید..»
به صفحه خاموش و سیاه تلوزیون خیره شدی..دقیقا حساب کردی 4 ساعت بود که هیونجین بعد از دعوای شدیدی که داشتید و اخرش هم روت اسلحه کشیده میگذشت
ولی.هنوز خونه.نیومده بود..
هیونجین زود عصبی میشد..اینو خیلی خوب میدونستی خیلی کم اعصابه و اصلا صبری برای هیچی نداره
ولی تو هم جونت به لبت رسیده بود..
اینکه مافیا بود یک طرف اعصابت رو داغون میکرد ..اینکه چشم نداشت پسری غیر خودش بهت نگاه کنه هم یک طرف
سر اینکه چون یک پسر دانشجو فقط برای یک لحظه نگاهت کرد و بهت لبخند زد دعوا کردین..البته موضوع اصلی این نبود ..موضوع این بود که هیونجین وقتی اون صحنه رو دید نتونست خودش رو کنترل کنه..اون پسر رو کتک زد ..شاید هم کشتش..؟
هیونجین مافیا بود و
خیلی اسون ..بدون اینکه بعدش عذاب وجدان داشته باشه هر کسی رو که بخواد میکشه
هیچوقت جلوی تو ادم نمیکشت..
چون میدونست به روحیت اسیب میزنه..ولی حالا اینکارو کرده بود و سرش دعوای خیلی بدی داشتین..و اخرش هم....
روت اسلحه کشید..
اصلا نفهمیدی چه اتفاقی افتاد..همه چیز خیلی زود انفاق افتاد
مرگ اون پسر..دعوای شما دوتا..و ..
۰۰
از افکارت بیرون اومدی نفس عمیقی کشیدی و به ساعت نگاه کردی ساعت از 11 شب هم رد کرده بود و هنوز هیونجین بعد از اینکه روت اسلحه کشید خونه نیومد..
سمت اشپزخونه رفتی تا قهوه ایی برای خودت درست کنی..
غیر از.اینکه بخوای.منتظر هیونجین باشی ..یک طورایی خواب به چشمات نمیومد..
همینطور که داشتی لیوان رو زیر دستگاه میزاشتی صدایی مانع کارت شد..
به صفحه خاموش و سیاه تلوزیون خیره شدی..دقیقا حساب کردی 4 ساعت بود که هیونجین بعد از دعوای شدیدی که داشتید و اخرش هم روت اسلحه کشیده میگذشت
ولی.هنوز خونه.نیومده بود..
هیونجین زود عصبی میشد..اینو خیلی خوب میدونستی خیلی کم اعصابه و اصلا صبری برای هیچی نداره
ولی تو هم جونت به لبت رسیده بود..
اینکه مافیا بود یک طرف اعصابت رو داغون میکرد ..اینکه چشم نداشت پسری غیر خودش بهت نگاه کنه هم یک طرف
سر اینکه چون یک پسر دانشجو فقط برای یک لحظه نگاهت کرد و بهت لبخند زد دعوا کردین..البته موضوع اصلی این نبود ..موضوع این بود که هیونجین وقتی اون صحنه رو دید نتونست خودش رو کنترل کنه..اون پسر رو کتک زد ..شاید هم کشتش..؟
هیونجین مافیا بود و
خیلی اسون ..بدون اینکه بعدش عذاب وجدان داشته باشه هر کسی رو که بخواد میکشه
هیچوقت جلوی تو ادم نمیکشت..
چون میدونست به روحیت اسیب میزنه..ولی حالا اینکارو کرده بود و سرش دعوای خیلی بدی داشتین..و اخرش هم....
روت اسلحه کشید..
اصلا نفهمیدی چه اتفاقی افتاد..همه چیز خیلی زود انفاق افتاد
مرگ اون پسر..دعوای شما دوتا..و ..
۰۰
از افکارت بیرون اومدی نفس عمیقی کشیدی و به ساعت نگاه کردی ساعت از 11 شب هم رد کرده بود و هنوز هیونجین بعد از اینکه روت اسلحه کشید خونه نیومد..
سمت اشپزخونه رفتی تا قهوه ایی برای خودت درست کنی..
غیر از.اینکه بخوای.منتظر هیونجین باشی ..یک طورایی خواب به چشمات نمیومد..
همینطور که داشتی لیوان رو زیر دستگاه میزاشتی صدایی مانع کارت شد..
۱۵.۰k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.