عشق سخت
عشق سخت
p19
ظرف های غذا رو گذاشتم روی میز
ا.ت: پدر پدر
پدر ا.ت: چه مرگته دوباره
ا.ت: غذاتون امادس
پدر ا.ت: باشه میام
ا.ت رفت سمت میز و کاسه ای که غذای کمتری رو شروع کرد به خوردن و غذاش تموم شد رفت ظرفشو ششت و رفت توی اتاقش 30مین دیگه هم کتاب خوند و ساعت11:30 شده بود ساعت گذاشت برای صبح و خوابید
صبح
زنگ به صدا در اومد
ا.ت: اخیی عجب خوابی بود ولی چه فایده امروز باید برم سر کار
فرم مدرسشو پوشید و موهاشو مرتب کرد زنگ خونه زده شد ا.ت رفت در خونه رو باز کنه فک میکرد یوناعه ولیی
ا.ت: یونا بیا ت
حرفش نصفه موند اون اون جونگ کوک بود
جونگ کوک: منتظر یونا بودیی؟
ا.ت: اره ولی تو اینجا چیکار میکنیی
جونگ کوک: نباید که فقط با یه تشکر کاری که برات کردمو جبران کنی نمیخای دعوتم کنی تو؟
ا.ت: اما اما
جونگ کوک: نترس هنوز40دقیقه مونده به کلاس امروز هم با من میای
ا.ت میترسید که پدرش جونگ کوک رو ببینه دعواش کنه میخواست به جونگ کوک بگه که نمیتونه بیاد تو ولی جونگ کوک خودش به رفت تو
جونگ کوک: بلد نسی که دعوت کنیم تو
ا.ت: جونگ کوک وایسا
که پدر ا.ت از اتاق اومد بیرون و با دیدن جونگ کوک کل بدنش شروع به لرزیدن که
ا.ت: پدر اونجوری که فکر میکنی نیست
جونگ کوک: معلومه که نیس(با نیشخند)
پدر ا.ت: اما گفتی سه روز وقت دارم
جونگ کوک: چطوری رو قولت نمیمونی منم دلم خواست این دفه رو حرفم نمونم
چطوره الان باهاش خداحافظی کنی؟
ا.ت: منظورت چیه جونگ کوک پدر شما همو میشناسین؟
جونگ کوک: او بابات هنوز نگفته که تورو میفرسه سر کار که بدهی منو بده؟
ا.ت خشکش زد یعنی اون کسی بود که پدرم بهش بدهی داشتت
جونگ کوک: و اینو بهت گفته که به جای بدهیش تورو به من فروخته
ا.ت: چ چی امکان نداره
جونگ کوک: اره دیگه دنیا بی رحمه و الان تو برده ی منی
ا.ت: پدر بگو که داره دوروغ میگهه بگوو (باصدای بلند)
پدر ا.ت: خفشو من دیگه بهت نیازی نداشتم تو به هیچ دردیم نمیخوری حالا هم برو که دیگه برنگردی
ا.ت نمیدونس چی بگه مگه چیکار کرده بود که انقدر باید تقاس پس میداد
جونگ کوک اروم در گوشش گف
جونگ کوک: حالا باید باهام بیای(با لحن سرد و نیشخند)
جونگ کوک اینو گفت که..
⭕قوانین⭕
💖لایک💖:18تا
💞کامنت:💞16تا
p19
ظرف های غذا رو گذاشتم روی میز
ا.ت: پدر پدر
پدر ا.ت: چه مرگته دوباره
ا.ت: غذاتون امادس
پدر ا.ت: باشه میام
ا.ت رفت سمت میز و کاسه ای که غذای کمتری رو شروع کرد به خوردن و غذاش تموم شد رفت ظرفشو ششت و رفت توی اتاقش 30مین دیگه هم کتاب خوند و ساعت11:30 شده بود ساعت گذاشت برای صبح و خوابید
صبح
زنگ به صدا در اومد
ا.ت: اخیی عجب خوابی بود ولی چه فایده امروز باید برم سر کار
فرم مدرسشو پوشید و موهاشو مرتب کرد زنگ خونه زده شد ا.ت رفت در خونه رو باز کنه فک میکرد یوناعه ولیی
ا.ت: یونا بیا ت
حرفش نصفه موند اون اون جونگ کوک بود
جونگ کوک: منتظر یونا بودیی؟
ا.ت: اره ولی تو اینجا چیکار میکنیی
جونگ کوک: نباید که فقط با یه تشکر کاری که برات کردمو جبران کنی نمیخای دعوتم کنی تو؟
ا.ت: اما اما
جونگ کوک: نترس هنوز40دقیقه مونده به کلاس امروز هم با من میای
ا.ت میترسید که پدرش جونگ کوک رو ببینه دعواش کنه میخواست به جونگ کوک بگه که نمیتونه بیاد تو ولی جونگ کوک خودش به رفت تو
جونگ کوک: بلد نسی که دعوت کنیم تو
ا.ت: جونگ کوک وایسا
که پدر ا.ت از اتاق اومد بیرون و با دیدن جونگ کوک کل بدنش شروع به لرزیدن که
ا.ت: پدر اونجوری که فکر میکنی نیست
جونگ کوک: معلومه که نیس(با نیشخند)
پدر ا.ت: اما گفتی سه روز وقت دارم
جونگ کوک: چطوری رو قولت نمیمونی منم دلم خواست این دفه رو حرفم نمونم
چطوره الان باهاش خداحافظی کنی؟
ا.ت: منظورت چیه جونگ کوک پدر شما همو میشناسین؟
جونگ کوک: او بابات هنوز نگفته که تورو میفرسه سر کار که بدهی منو بده؟
ا.ت خشکش زد یعنی اون کسی بود که پدرم بهش بدهی داشتت
جونگ کوک: و اینو بهت گفته که به جای بدهیش تورو به من فروخته
ا.ت: چ چی امکان نداره
جونگ کوک: اره دیگه دنیا بی رحمه و الان تو برده ی منی
ا.ت: پدر بگو که داره دوروغ میگهه بگوو (باصدای بلند)
پدر ا.ت: خفشو من دیگه بهت نیازی نداشتم تو به هیچ دردیم نمیخوری حالا هم برو که دیگه برنگردی
ا.ت نمیدونس چی بگه مگه چیکار کرده بود که انقدر باید تقاس پس میداد
جونگ کوک اروم در گوشش گف
جونگ کوک: حالا باید باهام بیای(با لحن سرد و نیشخند)
جونگ کوک اینو گفت که..
⭕قوانین⭕
💖لایک💖:18تا
💞کامنت:💞16تا
۶.۷k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.