تقدیر سیاه و سفید p8
با بهت و بغض کمی گفتم :ینی... ینی.. من باید خودمو به تو بفروشم؟؟
تهیونگ نیشخندی زد: دقیقا
قطره اشکی رو ک از چشم ریخت رو سری پاک کردم
این تنها فرصت واسه نجات جولیان بود .. ولی نمیتونم.. آینده خودمو پر پر میکنم ..ن ن جولیان مهم تره اون هنوز بچس نباید بمیره
شاید منظور تهیونگ از برده همون خدمتکاره
من: باشه قبول میکنم
تهیونگ: خوبه
از کشو برگه ای جلوم گذاشت و گفت حالا امضاش کن
من : این چیه
گفت: من با امضا رضایت میدم و برادرت ر آزاد میکنم پس توهم باید امضا کنی و شرط منو پذیرفتی
برگه رو برداشتم و نگاهی بهش انداختم هر کلمش قلبم رو ب درد میورد
به صندلیش تکیه داد : توی این برگه ذکر شده ک تو کاملا خودت رو در اختیار من قرار میدی و به عنوان خدمتکار و برده توی خونه ی من کار کنی و من مالک تو میشم
حرفاش مثل چیزایی ک نوشته شده بود بودش ولی آخر برگه به انگلیسی چند خطی چیزی نوشته شده بود انگلیسیم خیلی بد بود واسه همین پرسیدم: این چیزایی ک آخرش ب انگلیسی نوشته شده چین؟
گفت: ترجمه ی همون کره ای به انگلیسی فق
من: عاها
بعد برگه رو دستای لرزون امضا کردم و اسمم رو نوشتم قطره ی اشکم روی برگه افتاد.
تهیونگ برگه دیگه رو آورد بیرون و بهم گفت: این برگه ی رضایت دادن یا ندادن به برادرته حالا ک شرطمو قبول کردی منم به قولم عمل میکنم
برگه رو امضا کرد نگاهی عجیبی بهم کرد و ادامه داد: اگه باور نداری میریم دادگستری تا برگه رو به قاضی بدم تا حکم آزادی برادرتو ببینی
لبخندی زدم ولی ته دلم غم بدی بود .. داداش منو ببخش ک چنین کاری کردم ولی مجبور بودم .
از جاش بلند شد ک منم بلند شدم و با هم رفتیم دادگستری
برگه رو که به قاضی نشون داد اون هم حکم ر به یه نگاهبان داد تا ببره زندان
میخاستم با نگهبان برم زندان تا جولیان ر ببینم که تهیونگ دستمو گرفت : کجا
من: میرم تا جولیان ر ببینم دیگه
تهیونگ: د نشد دیگه .. طبق اون برگه ای ک امضا کردی تو در اختیار من قرار گرفتی و من میگم کجا بری کجا نری چیکار بکنی چیکار ن..
نزاشتم ادامه بده و گفتم: اون برگه ر بخاطر برادرم امضا کردم بعد الان چطور حتی حق ندارم ببینمش
تهیونگ اخماش رو شدید تر کرد: حق نداری چون من میگم
دستم رو کشید و پرتم کرد تو ماشینش
وقتی داشت ماشین رو روشن میکرد گفتم : خواهش میکنم فق چند لحظه بزار ببینمش
تهیونگ: گفتم که نه
تهیونگ نیشخندی زد: دقیقا
قطره اشکی رو ک از چشم ریخت رو سری پاک کردم
این تنها فرصت واسه نجات جولیان بود .. ولی نمیتونم.. آینده خودمو پر پر میکنم ..ن ن جولیان مهم تره اون هنوز بچس نباید بمیره
شاید منظور تهیونگ از برده همون خدمتکاره
من: باشه قبول میکنم
تهیونگ: خوبه
از کشو برگه ای جلوم گذاشت و گفت حالا امضاش کن
من : این چیه
گفت: من با امضا رضایت میدم و برادرت ر آزاد میکنم پس توهم باید امضا کنی و شرط منو پذیرفتی
برگه رو برداشتم و نگاهی بهش انداختم هر کلمش قلبم رو ب درد میورد
به صندلیش تکیه داد : توی این برگه ذکر شده ک تو کاملا خودت رو در اختیار من قرار میدی و به عنوان خدمتکار و برده توی خونه ی من کار کنی و من مالک تو میشم
حرفاش مثل چیزایی ک نوشته شده بود بودش ولی آخر برگه به انگلیسی چند خطی چیزی نوشته شده بود انگلیسیم خیلی بد بود واسه همین پرسیدم: این چیزایی ک آخرش ب انگلیسی نوشته شده چین؟
گفت: ترجمه ی همون کره ای به انگلیسی فق
من: عاها
بعد برگه رو دستای لرزون امضا کردم و اسمم رو نوشتم قطره ی اشکم روی برگه افتاد.
تهیونگ برگه دیگه رو آورد بیرون و بهم گفت: این برگه ی رضایت دادن یا ندادن به برادرته حالا ک شرطمو قبول کردی منم به قولم عمل میکنم
برگه رو امضا کرد نگاهی عجیبی بهم کرد و ادامه داد: اگه باور نداری میریم دادگستری تا برگه رو به قاضی بدم تا حکم آزادی برادرتو ببینی
لبخندی زدم ولی ته دلم غم بدی بود .. داداش منو ببخش ک چنین کاری کردم ولی مجبور بودم .
از جاش بلند شد ک منم بلند شدم و با هم رفتیم دادگستری
برگه رو که به قاضی نشون داد اون هم حکم ر به یه نگاهبان داد تا ببره زندان
میخاستم با نگهبان برم زندان تا جولیان ر ببینم که تهیونگ دستمو گرفت : کجا
من: میرم تا جولیان ر ببینم دیگه
تهیونگ: د نشد دیگه .. طبق اون برگه ای ک امضا کردی تو در اختیار من قرار گرفتی و من میگم کجا بری کجا نری چیکار بکنی چیکار ن..
نزاشتم ادامه بده و گفتم: اون برگه ر بخاطر برادرم امضا کردم بعد الان چطور حتی حق ندارم ببینمش
تهیونگ اخماش رو شدید تر کرد: حق نداری چون من میگم
دستم رو کشید و پرتم کرد تو ماشینش
وقتی داشت ماشین رو روشن میکرد گفتم : خواهش میکنم فق چند لحظه بزار ببینمش
تهیونگ: گفتم که نه
۱۶.۹k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.