رمان عشق مثلث پارت ۵۴
پیاده شدیم و رفیتم تو
+خیلی قشنگه...
_اوهوم...البته اینجا زیاد نمیمونیم تو نیویرک هم خونه گرفتم
+اوهوم...خوب من لباسامو عوض کنم
_بیا اتاقمونو بهت نشون بدم
از پله ها بالا رفتیم و به اتاق مشترکمون رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون کمدو باز کردم و یه لباس انتخاب کردم پوشیدم و رفتم پایین جیمین رو مبل نشسته بود
+جیمین
_اومدی
+اوهوم
_باش منم میرم دوش میگیرم میام
+باش
بعد یه ربع با بالا تنه باز که فقط دور کمرش حوله بسته بود اومد
+جیمین چیکار میکنی
_هوم..خوب دیگه ما زن و شوهر حساب میشیم دیگه
+خوب من عادت ندارم
_عادت میکنی بیبی
+من میرم بخوابم
_یاش برو منم میام
رفتم اتاق و خودم رو تخت انداختم واقعا تخت نرمی بود همینطوری دراز کشیدم که در باز و بسته شد زیر لب آهنگ زمزمه میکرد کمدو باز کردو لباس برداشت و پوشید(سوجین پشت کرده بود)
_خوابیدی؟
+نه
رو تخت کنارم دراز کشید و دستشو گذاشت دور کمرم و به خودش نزدیک کرد فهمیدم بلوز نپوشیده
+هی تو بلوز نپوشیدی
_که نوشیدم
+چرا؟
_با بلوز عادت ندارم
+پس
تا خواستم حرف بزنم سرشو برد تو گردنمو پشت سر هم میبوسید
با خنده+نکن آی نکن میگم
_چرا...
+قلقلکم میاد
دیگه دست برداشت ولی سرش تو گردنم بود
_اومم دوست دارم
+الان میدونستی
_نه...من واقعا دوست دارم
+منم
_شب..بخیر
+شب بخیر...
(صبح)
چشمامو باز کردم خیلی بوی قشنگی میومد برگشتم ولی جیمینو ندیدم رفتم پایین میز آماده بود جیمینو تو آشپزخونه دیدم رفتم از پشت بقلش کردم
+صبح بخیر
_صبح بخیر...دارم برای زنم یه صبحونه مفصل آماده میکنم
+الان چی داری درست میکنی
_پنکیک...ولی قول بده خودتم آشپزی کنیا
خندیدم+باشه باشه
_...بیا بشینیم
رو میز نشستیم و صبحونه رو خوردیم
+من آماده میشم میرم دانشگاه
_برای چی؟
+خوب هنوز استفا ندادم که
_فردا پس فردا نبینما بری دانشگاه
چیزی نکفتم رفتم بالا لباسمو پوشیدم و رفتم سمت جیمین
+خدافظ عشقم
خندید_تو با اون لبای قشنگت بهم میگی عشقم من چیکار کنم ها؟
+خیله خب دیگه من میرم
_هه یه چیزی جا گذاشتی
+چی؟
_بوست
+از دست تو
رفتم سمتش یه بوس روی لپش گذاشتم ولی دستمو گرفت و رو پاهاش نشوند
+دیرم میشه ها
_من نگفتم اینطوری ببوس اینطوری میبوسن
یه بوس آروم روی لبام گذاشت
_دیدی؟
+باش دیگه داری زیاده روی میکنی من میرم خدافظ
_خدافظ
(بچه ها جیمین نمیره سرکار چون زودتر استفا داده
از خونه اومدم بیرون به سمت دانشگاه رفتم اصلا نمیدونستم چه اتفاقی قراره بیوفته
وقتی رسیدم همه بچه ها اونجا بودن یجورایی خجالت میکشیدم
رفتم کلاس و منتظر بچه ها شدم چند تا چندتا میومدن تو
همه اومدن ولی جای سوجون خالی بود از رد صندلی پاشدم و رو به بچه ها گفتم
+بچه ها شما از سوجون خبری دارین؟
○بله استاد با یکی از دوستاش دعوا کرد بود الان میاد
+پس کمی هم منتظرش میمونیم
بعد یک دیقه اومد تو کلاس
+خوب...شروع میکنیم
○استاد شما میخواین برین؟
+بله میرم
○میتونم بپرسم تنهاییهای یا با یکی
+خوب با شوهرم میرم
○استاد شما ازدواج کردین؟
+بله...خوب دیگه بسته درسو شروع میکنم
وقتی زنگ خورد همه رفتن بیرون منم خواستم برم بیرون که ته راهرو صدای کتک و ناله های کسی رو میشنیدم رفتم اونجا سوجون و چندتا از پسرا داشتن دعوا میکردن (سوجون یدونه بود ولی رقیبش سه نفر)
سوجون افتاده بود زمین رفتم نزدیک تر
+هی چیکار میکنین
سوجون با تعجب بهم برگشت بینیش خون میومد
□این خوشگله کی باشن اونوقت
هی میومد نزدیک ولی من از جام تکون نمیخوردم
☆بهش نزدیک نشو
□تو یکی خفشو
خیلی بهم نزدیک میشد
□میشه
تا خواست حرفشو بزنه یه چاک محکم کبوندم تو صورتش که دست خودم داشت میسوخت صورتش مثل گوجه شده بود خواست اونم سیله بزنه صورتمو با دستام گرفتم ولی هیچی نفهمیدم دستامو برداشتم و با سوجونی که دست اون پسره رو گرفته بود دیدم
بازم کتک میزدن ولی وقتی صدای مدیر اومد فرار کردن
زود رفتم سمت سوجون
+هان سوجون حالت خوبه
¥چیشد یهو
+هیچی شما برین من حواسم بهش هست
¥باش مواظب باش
+خیلی قشنگه...
_اوهوم...البته اینجا زیاد نمیمونیم تو نیویرک هم خونه گرفتم
+اوهوم...خوب من لباسامو عوض کنم
_بیا اتاقمونو بهت نشون بدم
از پله ها بالا رفتیم و به اتاق مشترکمون رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون کمدو باز کردم و یه لباس انتخاب کردم پوشیدم و رفتم پایین جیمین رو مبل نشسته بود
+جیمین
_اومدی
+اوهوم
_باش منم میرم دوش میگیرم میام
+باش
بعد یه ربع با بالا تنه باز که فقط دور کمرش حوله بسته بود اومد
+جیمین چیکار میکنی
_هوم..خوب دیگه ما زن و شوهر حساب میشیم دیگه
+خوب من عادت ندارم
_عادت میکنی بیبی
+من میرم بخوابم
_یاش برو منم میام
رفتم اتاق و خودم رو تخت انداختم واقعا تخت نرمی بود همینطوری دراز کشیدم که در باز و بسته شد زیر لب آهنگ زمزمه میکرد کمدو باز کردو لباس برداشت و پوشید(سوجین پشت کرده بود)
_خوابیدی؟
+نه
رو تخت کنارم دراز کشید و دستشو گذاشت دور کمرم و به خودش نزدیک کرد فهمیدم بلوز نپوشیده
+هی تو بلوز نپوشیدی
_که نوشیدم
+چرا؟
_با بلوز عادت ندارم
+پس
تا خواستم حرف بزنم سرشو برد تو گردنمو پشت سر هم میبوسید
با خنده+نکن آی نکن میگم
_چرا...
+قلقلکم میاد
دیگه دست برداشت ولی سرش تو گردنم بود
_اومم دوست دارم
+الان میدونستی
_نه...من واقعا دوست دارم
+منم
_شب..بخیر
+شب بخیر...
(صبح)
چشمامو باز کردم خیلی بوی قشنگی میومد برگشتم ولی جیمینو ندیدم رفتم پایین میز آماده بود جیمینو تو آشپزخونه دیدم رفتم از پشت بقلش کردم
+صبح بخیر
_صبح بخیر...دارم برای زنم یه صبحونه مفصل آماده میکنم
+الان چی داری درست میکنی
_پنکیک...ولی قول بده خودتم آشپزی کنیا
خندیدم+باشه باشه
_...بیا بشینیم
رو میز نشستیم و صبحونه رو خوردیم
+من آماده میشم میرم دانشگاه
_برای چی؟
+خوب هنوز استفا ندادم که
_فردا پس فردا نبینما بری دانشگاه
چیزی نکفتم رفتم بالا لباسمو پوشیدم و رفتم سمت جیمین
+خدافظ عشقم
خندید_تو با اون لبای قشنگت بهم میگی عشقم من چیکار کنم ها؟
+خیله خب دیگه من میرم
_هه یه چیزی جا گذاشتی
+چی؟
_بوست
+از دست تو
رفتم سمتش یه بوس روی لپش گذاشتم ولی دستمو گرفت و رو پاهاش نشوند
+دیرم میشه ها
_من نگفتم اینطوری ببوس اینطوری میبوسن
یه بوس آروم روی لبام گذاشت
_دیدی؟
+باش دیگه داری زیاده روی میکنی من میرم خدافظ
_خدافظ
(بچه ها جیمین نمیره سرکار چون زودتر استفا داده
از خونه اومدم بیرون به سمت دانشگاه رفتم اصلا نمیدونستم چه اتفاقی قراره بیوفته
وقتی رسیدم همه بچه ها اونجا بودن یجورایی خجالت میکشیدم
رفتم کلاس و منتظر بچه ها شدم چند تا چندتا میومدن تو
همه اومدن ولی جای سوجون خالی بود از رد صندلی پاشدم و رو به بچه ها گفتم
+بچه ها شما از سوجون خبری دارین؟
○بله استاد با یکی از دوستاش دعوا کرد بود الان میاد
+پس کمی هم منتظرش میمونیم
بعد یک دیقه اومد تو کلاس
+خوب...شروع میکنیم
○استاد شما میخواین برین؟
+بله میرم
○میتونم بپرسم تنهاییهای یا با یکی
+خوب با شوهرم میرم
○استاد شما ازدواج کردین؟
+بله...خوب دیگه بسته درسو شروع میکنم
وقتی زنگ خورد همه رفتن بیرون منم خواستم برم بیرون که ته راهرو صدای کتک و ناله های کسی رو میشنیدم رفتم اونجا سوجون و چندتا از پسرا داشتن دعوا میکردن (سوجون یدونه بود ولی رقیبش سه نفر)
سوجون افتاده بود زمین رفتم نزدیک تر
+هی چیکار میکنین
سوجون با تعجب بهم برگشت بینیش خون میومد
□این خوشگله کی باشن اونوقت
هی میومد نزدیک ولی من از جام تکون نمیخوردم
☆بهش نزدیک نشو
□تو یکی خفشو
خیلی بهم نزدیک میشد
□میشه
تا خواست حرفشو بزنه یه چاک محکم کبوندم تو صورتش که دست خودم داشت میسوخت صورتش مثل گوجه شده بود خواست اونم سیله بزنه صورتمو با دستام گرفتم ولی هیچی نفهمیدم دستامو برداشتم و با سوجونی که دست اون پسره رو گرفته بود دیدم
بازم کتک میزدن ولی وقتی صدای مدیر اومد فرار کردن
زود رفتم سمت سوجون
+هان سوجون حالت خوبه
¥چیشد یهو
+هیچی شما برین من حواسم بهش هست
¥باش مواظب باش
۵.۶k
۲۳ دی ۱۴۰۰