خدمتکار عمارت ما
پارت:۷
ادمین ویو:
کوک شلاغ رو کنار گزاشت و اومد ست ات و کیصیدش........و بعد از ۲ مین ولش کرد و رفت بیرون....
ات:هق..هق...من...من بدبخت عاشقشم
ات انقد گریه کرد که همونجا خوابش برد
ات ویو:
صبح با اب یخی که رو سرم ریخته شد بیدار شدم
ات:جیغغغ
جونگکوک:دهنتو ببند هرزه....!
ات:هق...هق
جونگکوک:چند روز دیگه نامزدی من و لوناس...فهمیدی..؟
ات:چ..چی....؟
جونگکوک:همین که شنیدی....! لونا از امروز میاد اینجا و با من زندگی میکنه علاوه برمن خدمتکار شخصی اونم هستی
ات:هق..ب..بشه
جونگکوک:تن لشتو جمع کن و بیا بالا....
ات:هق..هق
ات ویو:
رفتم و پدم رو عوکردم و رفتم پیش اجوما و بغلش کردم و زار زار گریه کردم
اجوما:دخترم خوبی...؟چیزیت شده؟
ات:هق..اجوما...من هیچوقت نتونستم هس کنم پدر و مادر دارم...وقت...هق...۵ سالم بود مامانمو از دست دادم...دون از بابام قول گرفت که از من محافت کنه...هق..و..ولی اون..اون منو فروخت..دختر خودشووو...وونم به یه مافیا...هق...م..من هیچوقت نتونستم حس کنم...خانواده دارم....هققققققق
اجوما:گریه نکن عزیزم...
ات:ا..اجوما...م..میشه بهتون بگم مامان...؟
اجوما:اره عزیزم
ات:م..منون...هق
اجوما:گریه نکن عزیزم...خوب...امشب خانواده لونا میان اینجا...و..و این بار باید به عنوان خدمتکار بری...توب..اول از همه برو سالن رو تمیز کن
ات:چشم اجوما
=بعد از ۴ساعت=
ات:اخ...خسته شدم....
اجوما:عزیزم الاناس که بیان...اماده باش
ات:چشم...
#صدای زنگ در#
_اجوما رفت و در رو باز کرد
لونا:برو اونور عجوزه
اجوما:اخ
ات:هوووی...گاو مشدی حسن...چه مرگته ها...؟رم کردی...؟یونجتو نخوردی....؟
لونا:ببند دهنتو هرزه کوچولو....!من الان خانوم این عمارتم...!و تو یه خدمتکار پاپاسی
کوک:لونا...بس کنید....!
لونا:باشهه...سلام عشقمممممم
کوک:سلام
ات توی ذهنش*از من بد بخت تر تو این دنیا نیس...!کسی که دوسش دارم داره الان ازدواج میکنه...هق
کوک:هوی..ات...برو چایی بیار واسه خانوم
ات:چ.چشم
=ات داشت چایی میورد که یهو.........
ادمین ویو:
کوک شلاغ رو کنار گزاشت و اومد ست ات و کیصیدش........و بعد از ۲ مین ولش کرد و رفت بیرون....
ات:هق..هق...من...من بدبخت عاشقشم
ات انقد گریه کرد که همونجا خوابش برد
ات ویو:
صبح با اب یخی که رو سرم ریخته شد بیدار شدم
ات:جیغغغ
جونگکوک:دهنتو ببند هرزه....!
ات:هق...هق
جونگکوک:چند روز دیگه نامزدی من و لوناس...فهمیدی..؟
ات:چ..چی....؟
جونگکوک:همین که شنیدی....! لونا از امروز میاد اینجا و با من زندگی میکنه علاوه برمن خدمتکار شخصی اونم هستی
ات:هق..ب..بشه
جونگکوک:تن لشتو جمع کن و بیا بالا....
ات:هق..هق
ات ویو:
رفتم و پدم رو عوکردم و رفتم پیش اجوما و بغلش کردم و زار زار گریه کردم
اجوما:دخترم خوبی...؟چیزیت شده؟
ات:هق..اجوما...من هیچوقت نتونستم هس کنم پدر و مادر دارم...وقت...هق...۵ سالم بود مامانمو از دست دادم...دون از بابام قول گرفت که از من محافت کنه...هق..و..ولی اون..اون منو فروخت..دختر خودشووو...وونم به یه مافیا...هق...م..من هیچوقت نتونستم حس کنم...خانواده دارم....هققققققق
اجوما:گریه نکن عزیزم...
ات:ا..اجوما...م..میشه بهتون بگم مامان...؟
اجوما:اره عزیزم
ات:م..منون...هق
اجوما:گریه نکن عزیزم...خوب...امشب خانواده لونا میان اینجا...و..و این بار باید به عنوان خدمتکار بری...توب..اول از همه برو سالن رو تمیز کن
ات:چشم اجوما
=بعد از ۴ساعت=
ات:اخ...خسته شدم....
اجوما:عزیزم الاناس که بیان...اماده باش
ات:چشم...
#صدای زنگ در#
_اجوما رفت و در رو باز کرد
لونا:برو اونور عجوزه
اجوما:اخ
ات:هوووی...گاو مشدی حسن...چه مرگته ها...؟رم کردی...؟یونجتو نخوردی....؟
لونا:ببند دهنتو هرزه کوچولو....!من الان خانوم این عمارتم...!و تو یه خدمتکار پاپاسی
کوک:لونا...بس کنید....!
لونا:باشهه...سلام عشقمممممم
کوک:سلام
ات توی ذهنش*از من بد بخت تر تو این دنیا نیس...!کسی که دوسش دارم داره الان ازدواج میکنه...هق
کوک:هوی..ات...برو چایی بیار واسه خانوم
ات:چ.چشم
=ات داشت چایی میورد که یهو.........
۱۲.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.