رمان فرشته کوچولوم پارت یک
تق تق( صدای در )
مادام اسمیت : بچه ها بچه ها( کمی داد )
انا : اممم( مثلا خمیازه) بله مادام
مادام : وا کنین درو باهاتون کار دارم
انا رفت درو وا کرد
مادام : ای خدا شما هنوز خوابید زود اومد داخل اتاقمون
مادام : اینجا خوابگاهه نه خونه خالتون پاشین ببینم( منظور مادام همون پرورشگاه هست )
مادام : ات. سوزان. مینی زود باشین بلند شین امروز روز مهمی
سوزان : اه مادام بیخیال بزار بخوابیم خستم ( با صدای خواب الود
مادام : اینجوری نمیشه انا کمک اینارو بلند کنیم
انا : چشم مادام
کمی بعد..........
ات : ای خدا جونم، بفرما مادام صحبت کن ببینم چی میگی این وقت صبح
مینی : اره موافقم مادام چیشده؟
سوزان و انا : اره اره بگو چیشده؟
مادام: وای فقط ور ور کنین خواستم بیدارتون کنم بگم که امروز قراره یکی از شما رو به سرپرستی قبول کنن🤭
ات. سوزان. مینی. انا : چییی. با داد
مادام : همون که شنیدین حالا هم پاشین اماده شین
ات : نه مادام لطفا ما نمیخوایم بریم لطفا
سوزان : اره مادام لطفا بگو کنسل بشه
مینی . انا : لطفا مادام اسمیت 🥺 . همزمان گفتن
مادام : نخیر نمیشه حالا هم زود پاشین اماده بشین
همگی باهم : چشم. با ناراحتی
۲ساعت بعد ......
از زبان ات
چهارتامون هم اماده شده بودیم که کنار هم جمع شدیم مادام گفته بود که پنج دقیقه دیگه اون فردی که قراره یکی از مارو به سرپرستی بگیره برسه
ات : بچه ها من دلم نمی خواد از هم جدا بشیم
سوزان : منم همین طور اگه یکی از شما یا خودم برم تا ابد افسرده میشم
مینی : بچه ها بیاین ی قول به هم بدیم اینکه بازم بتونیم همو ببینیم باش. با بغض
انا : اره بچه ها بیاین اگه یکیمون رفت بازم باهم در ارتباط باشیم
مادام : بچه ها بلند شید وایستید رسیدن
چهارتامون هم بلند شدیم و وایستادیم و به در نگاه میکردیم هممون استرس گرفته بودیم یعنی قرار بود چه اتفاقی بیفته
شرطا
۱۵ لایک
۲۰تا کامنت
مادام اسمیت : بچه ها بچه ها( کمی داد )
انا : اممم( مثلا خمیازه) بله مادام
مادام : وا کنین درو باهاتون کار دارم
انا رفت درو وا کرد
مادام : ای خدا شما هنوز خوابید زود اومد داخل اتاقمون
مادام : اینجا خوابگاهه نه خونه خالتون پاشین ببینم( منظور مادام همون پرورشگاه هست )
مادام : ات. سوزان. مینی زود باشین بلند شین امروز روز مهمی
سوزان : اه مادام بیخیال بزار بخوابیم خستم ( با صدای خواب الود
مادام : اینجوری نمیشه انا کمک اینارو بلند کنیم
انا : چشم مادام
کمی بعد..........
ات : ای خدا جونم، بفرما مادام صحبت کن ببینم چی میگی این وقت صبح
مینی : اره موافقم مادام چیشده؟
سوزان و انا : اره اره بگو چیشده؟
مادام: وای فقط ور ور کنین خواستم بیدارتون کنم بگم که امروز قراره یکی از شما رو به سرپرستی قبول کنن🤭
ات. سوزان. مینی. انا : چییی. با داد
مادام : همون که شنیدین حالا هم پاشین اماده شین
ات : نه مادام لطفا ما نمیخوایم بریم لطفا
سوزان : اره مادام لطفا بگو کنسل بشه
مینی . انا : لطفا مادام اسمیت 🥺 . همزمان گفتن
مادام : نخیر نمیشه حالا هم زود پاشین اماده بشین
همگی باهم : چشم. با ناراحتی
۲ساعت بعد ......
از زبان ات
چهارتامون هم اماده شده بودیم که کنار هم جمع شدیم مادام گفته بود که پنج دقیقه دیگه اون فردی که قراره یکی از مارو به سرپرستی بگیره برسه
ات : بچه ها من دلم نمی خواد از هم جدا بشیم
سوزان : منم همین طور اگه یکی از شما یا خودم برم تا ابد افسرده میشم
مینی : بچه ها بیاین ی قول به هم بدیم اینکه بازم بتونیم همو ببینیم باش. با بغض
انا : اره بچه ها بیاین اگه یکیمون رفت بازم باهم در ارتباط باشیم
مادام : بچه ها بلند شید وایستید رسیدن
چهارتامون هم بلند شدیم و وایستادیم و به در نگاه میکردیم هممون استرس گرفته بودیم یعنی قرار بود چه اتفاقی بیفته
شرطا
۱۵ لایک
۲۰تا کامنت
۱۱.۶k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.