پارت ۳ عاشقانه ای برای تو
پارت ۳ عاشقانه ای برای تو
به یونجی زنگ زدم اما رد تماس کرد.
با دلی گرفته رفتم حموم تا دوش رو باز کردم تهیونگ اومد.
تهیونگ:از امروز پاتو بیرون نمیزاری پاتو بیرون بزاری پاتو قلم کردم.
ا/ت:باشه
۳ ماه بعد :
امروز ۳ ماه از اون اتفاق میگذره و من تو خونه زندانی هستم بعد اون اتفاق هیچ وقت نخندیده به روم(تهیونگ) امروز کلاس ندارم اما استاد جواب امتحانم رو میده. خیلی دلم گرفته اما به هر حال امروز میرم پیش یونجی
.
.
.
دینگ دینگ . جیمینه حتما اما تعیونگ گفت خودم ازش برگه ها رو میگیرم منم تو اتاق نشستم.جیمین اومد تو به تهیونگ برگه را داد و رفت.
صدای پای تهیونگ رو میشنیدم به جرعت میتونم بگم از استرس داشتم میمردم.
صدای باز شدن در اومد.
خون تو رگم وایساد. از عصبانیت قرمز بود دستش رو مشت کردهبود و انگار از چشماش خون میبارید.
ا/ت بلند شد و گفت :چی شده*با ترس و استرس*
تهیونگ هجوم آورد و یک دسته از موهام رو تو دستش گفت (ا/ت و نهیونگ رو تخت افتا ده بودن)
تهیونگ:مگه قرار نبود همه بالای ۱۹ باش. پس این چیه *برگه رو پرت کرد*
برگه رو که دیدم بهترینشون ۱۵ بود
تهیونگ از موهام گرفت و کشیدم سمت بیرون اتاق.
ا/ت: بابا هق ببخشید
تهیونگ:دیگه خیلی دیره
و پرتم کرد تو یک اتاق .
تهیونگ:یک کاری کنم مرغ های آسمون به حالت کریه کنن😡😡
ا/ت: بابا ببخشید. به خدا جبران میکنم
تهیونگ: نه دیگه خیلی دیره و بعد با کمربندش افتاد به جون ا/ت
به یونجی زنگ زدم اما رد تماس کرد.
با دلی گرفته رفتم حموم تا دوش رو باز کردم تهیونگ اومد.
تهیونگ:از امروز پاتو بیرون نمیزاری پاتو بیرون بزاری پاتو قلم کردم.
ا/ت:باشه
۳ ماه بعد :
امروز ۳ ماه از اون اتفاق میگذره و من تو خونه زندانی هستم بعد اون اتفاق هیچ وقت نخندیده به روم(تهیونگ) امروز کلاس ندارم اما استاد جواب امتحانم رو میده. خیلی دلم گرفته اما به هر حال امروز میرم پیش یونجی
.
.
.
دینگ دینگ . جیمینه حتما اما تعیونگ گفت خودم ازش برگه ها رو میگیرم منم تو اتاق نشستم.جیمین اومد تو به تهیونگ برگه را داد و رفت.
صدای پای تهیونگ رو میشنیدم به جرعت میتونم بگم از استرس داشتم میمردم.
صدای باز شدن در اومد.
خون تو رگم وایساد. از عصبانیت قرمز بود دستش رو مشت کردهبود و انگار از چشماش خون میبارید.
ا/ت بلند شد و گفت :چی شده*با ترس و استرس*
تهیونگ هجوم آورد و یک دسته از موهام رو تو دستش گفت (ا/ت و نهیونگ رو تخت افتا ده بودن)
تهیونگ:مگه قرار نبود همه بالای ۱۹ باش. پس این چیه *برگه رو پرت کرد*
برگه رو که دیدم بهترینشون ۱۵ بود
تهیونگ از موهام گرفت و کشیدم سمت بیرون اتاق.
ا/ت: بابا هق ببخشید
تهیونگ:دیگه خیلی دیره
و پرتم کرد تو یک اتاق .
تهیونگ:یک کاری کنم مرغ های آسمون به حالت کریه کنن😡😡
ا/ت: بابا ببخشید. به خدا جبران میکنم
تهیونگ: نه دیگه خیلی دیره و بعد با کمربندش افتاد به جون ا/ت
۴.۶k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.