چند پارتی: نام:"پسرک مو مشکی" شرط:۴۰ کامنت. کوک رو بکشم؟
part ⁶
*****
ک...دیدم ی ماشین وایساده و مردی کمک میخاد...
آه...شاید دزد باشه خو؟ولش من ک چیزی برا از دست دادن ندارم...
ترمز گرفتن و از ماشین پیاده شوم و سمت ماشینشون رفتم...
استایل پسره برام آشنا بود...
وقتی رسیدم برگشت و...اون جونگ کوک بود___
ی دختر هم تو ماشین بود...
جونگ کوک:کات...
کاترین:اقایه محترم چ کمکی از دستم برمیاد؟*لبخند فیک*
جونگ کوک:لاستیک پنچر شده لاستیک اضافه نیاوردم و...
کاترین رفت سمت ماشینش تا لاستیک اضافه شو بیاره ک جونگ کوک هم دنبالش رفت...
جونگ کوک:کاتی...چیشده؟چرا اینجوری شدی؟*نگران*
کاتی:آقا رو باش...."اگه یه روز خدا رو ببینم میگم زندگی که بهم دادی مثله قهوه ی تلخی بود که هیچ وقت سفارش نداده بودم:)"
کوک:چیشده؟از خودت بگو برام...*آخرش بغض*
کاتی:میخای بدونی؟...*توضیح بدختیاش*...میدونی...*بغض*
"کاتی:کیفهمیدبااشکتایپکردنامو!-••͜ کیفهمیدبیخیالگفتناموپشتشپنجساعت گریهکردنامو!-••͜
کیفهمیددلیللباساستینبلندپوشیدنامو!-••͜ کیفهمیدجایتیغرودستامو!-••͜ کیفعمیدتنهائیامو!-••͜ کیفهمیدشکستامو!-••͜ کیفهمیددلیلشببیداریامو!-••͜ کاشحداقلگاهیحالمومیفهمیدید!-••͜ نمیگمهمیشهها،فقدگاهی!-••͜,سخته...
سخت هست کنترل اشک های شبانه ای ک روی بالشت زیر سرت دفن میشن,
سخت هست کنترل اشک های شبانه ای ک بخاطر خاطرات گذشته و تلخی اون از دل چشم بیرون میریزه…
سخته.بتونی جلوی اشکهایی را بگیری که نبود کسی علت اونه.
تمام شب های خودم با اشک های یواشکی سر کردم تا اروم شم.
تا تو گذر لحظات عمر یاد تویی باشم ک میتونستی کنارم باشی اما نیستی!....
برای یک لحظه به خودم اومدم، واقعا به چیت وابسته شده بودم؟... به چشم هات که دیگه من و نگاه نمیکردن؟ به دستات که دیگه لمسم نمیکردن؟ به لبهات که دیگه من و نمیبوسن؟ به صدات که یکی دیگه جای من گوش میداد؟ یا قلبت که دیگه مال من نبود؟آره...درسته هیچیت مال من نبود اما حسرت نداشتنت مال من بود..."
"جونگ کوک:کاش میتونستی لبمو بچشی,
جهنمی یه از حرارت ودرد:)"
جونگ کوک:کاش میتونستم...
کاترین:اون دوست دخترته؟
جونگ کوک:نح...
کاترین تو دلش ذوق کرد...
جونگ کوک:متاسفانه زنمه*🌚🚬*
جونگ کوک:کاش میتونستم برات تو...
کاترین:حرف نزن...میخام برای آخرین بار نگات کنم!...
*۵ مین بعد*
کاتی:گردنبد...گردنبندو بده...*ی هدیه ای هس ک کاتی ب کوک داده بوده قبلن*
جونگ کوک:نمیدم..."چون تا الان با اون زندم"
بعد جونگ کوک سمت ماشینش رفت و....
_فرداشب_سخره دوستی_ساعت:"⁹"_
از زبان جونگ کوک:
رو صخره نشستم بطری ویسکی کنارمو برداشتم و کمی از نوشیدم...
ی دفه جونگ کوک داد زد:
"کاش میدونستی برای پول درمان قلبت مجبور شدم با اون ختره ازدواج کنم,کاش میدونستی عاشقتم."
*****
ک...دیدم ی ماشین وایساده و مردی کمک میخاد...
آه...شاید دزد باشه خو؟ولش من ک چیزی برا از دست دادن ندارم...
ترمز گرفتن و از ماشین پیاده شوم و سمت ماشینشون رفتم...
استایل پسره برام آشنا بود...
وقتی رسیدم برگشت و...اون جونگ کوک بود___
ی دختر هم تو ماشین بود...
جونگ کوک:کات...
کاترین:اقایه محترم چ کمکی از دستم برمیاد؟*لبخند فیک*
جونگ کوک:لاستیک پنچر شده لاستیک اضافه نیاوردم و...
کاترین رفت سمت ماشینش تا لاستیک اضافه شو بیاره ک جونگ کوک هم دنبالش رفت...
جونگ کوک:کاتی...چیشده؟چرا اینجوری شدی؟*نگران*
کاتی:آقا رو باش...."اگه یه روز خدا رو ببینم میگم زندگی که بهم دادی مثله قهوه ی تلخی بود که هیچ وقت سفارش نداده بودم:)"
کوک:چیشده؟از خودت بگو برام...*آخرش بغض*
کاتی:میخای بدونی؟...*توضیح بدختیاش*...میدونی...*بغض*
"کاتی:کیفهمیدبااشکتایپکردنامو!-••͜ کیفهمیدبیخیالگفتناموپشتشپنجساعت گریهکردنامو!-••͜
کیفهمیددلیللباساستینبلندپوشیدنامو!-••͜ کیفهمیدجایتیغرودستامو!-••͜ کیفعمیدتنهائیامو!-••͜ کیفهمیدشکستامو!-••͜ کیفهمیددلیلشببیداریامو!-••͜ کاشحداقلگاهیحالمومیفهمیدید!-••͜ نمیگمهمیشهها،فقدگاهی!-••͜,سخته...
سخت هست کنترل اشک های شبانه ای ک روی بالشت زیر سرت دفن میشن,
سخت هست کنترل اشک های شبانه ای ک بخاطر خاطرات گذشته و تلخی اون از دل چشم بیرون میریزه…
سخته.بتونی جلوی اشکهایی را بگیری که نبود کسی علت اونه.
تمام شب های خودم با اشک های یواشکی سر کردم تا اروم شم.
تا تو گذر لحظات عمر یاد تویی باشم ک میتونستی کنارم باشی اما نیستی!....
برای یک لحظه به خودم اومدم، واقعا به چیت وابسته شده بودم؟... به چشم هات که دیگه من و نگاه نمیکردن؟ به دستات که دیگه لمسم نمیکردن؟ به لبهات که دیگه من و نمیبوسن؟ به صدات که یکی دیگه جای من گوش میداد؟ یا قلبت که دیگه مال من نبود؟آره...درسته هیچیت مال من نبود اما حسرت نداشتنت مال من بود..."
"جونگ کوک:کاش میتونستی لبمو بچشی,
جهنمی یه از حرارت ودرد:)"
جونگ کوک:کاش میتونستم...
کاترین:اون دوست دخترته؟
جونگ کوک:نح...
کاترین تو دلش ذوق کرد...
جونگ کوک:متاسفانه زنمه*🌚🚬*
جونگ کوک:کاش میتونستم برات تو...
کاترین:حرف نزن...میخام برای آخرین بار نگات کنم!...
*۵ مین بعد*
کاتی:گردنبد...گردنبندو بده...*ی هدیه ای هس ک کاتی ب کوک داده بوده قبلن*
جونگ کوک:نمیدم..."چون تا الان با اون زندم"
بعد جونگ کوک سمت ماشینش رفت و....
_فرداشب_سخره دوستی_ساعت:"⁹"_
از زبان جونگ کوک:
رو صخره نشستم بطری ویسکی کنارمو برداشتم و کمی از نوشیدم...
ی دفه جونگ کوک داد زد:
"کاش میدونستی برای پول درمان قلبت مجبور شدم با اون ختره ازدواج کنم,کاش میدونستی عاشقتم."
۲۶.۱k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.