رمان عشق مثلث پارت ۵۲
تک سرفه ای کرد و بعد پاشد و به سمتم اومد یه جعبه از تو جیبش در آورد و رو یکی از زانو هاش نشست باورم نمیشه الان.....بهم درخواست ازدواج داده
_با من ازدواج میکنی؟قول میدم همیشه کنارت باشم..
+آ...ر..ع
دستمو گرفت حلقه رو داخل انگشتم انداخت
#جیمین
شامو خوردیم و از رستوران بیرون اومدیم
_حالا چیکار کنیم
+نمیدونم
_بریم هتل
+اهم اهم...نه
_یاااا چراااا
+خوب اصلا چرا بریم هتل...مگه خونه نداریم
_چرا داریم ولی میخوام فقط....
+فقط چی؟
_فقط منو....تو باشیم
+تو چقدر منحرفی بیا بریم خونه
_باش ولی یه هفته دیگه میریم نیویورک
+اوهوم
#سوجین
رسیدیم ولی جیمینیاده نشد برگشتم سمتش
+چیشده؟
_میخوای بهشون بگیم؟
+چیو
_باهم ازدواج کردیم
+خوب...باید.بگیم
_باش بیا بریم
از ماشین پیاده شدیم و درو زدیم که جونگ کوک باز کرد
×سلا
یه نگه به دستامون که بهم قفل کرده بودیم کرد و یه پوزخند زد
×مبارکه داداش
_مرسی
×بفرمایین تو
رفتیم تو که تهیونگ و اریکا و آنیتا هم اونجا بودن
@£€سلام
_+سلام
@وایی داداش مبارکه توکه ازدواج کردی..سوجین مبارکه
_+ممنون
به آنیتا و اریکا نگا کردم چهرشون غمگین بود نفهمیدم چشونه
+ام آنیتا اریکا حالتون خوبه
آنیتا€ارع
گوشی اریکا زنگ خورد صفحش سوجون بود
£بله....☆کجایی £خونه جونگ کوک..☆سوجینم هست؟
اریکا یه نگاه به ما کرد و گفت
£ارع....☆جیمینم هست£اوهوم ☆پس فقط من اونجا نیستم£من قط میکنم بعدا حرف میزنیم
گوشیو قط کرد
×کی بود
£سوجون
×چی میگفت؟
£هیچی
×زنگ بزن بگو بیاد اینجا یه جشن برای سوجین و حیمین بگیریم
(منظورش جشن خانواده گی هستش بعد این عروسی میگیرن)
£نه
×اینجا فقط جای اون خالیه بهش بگو بیاد دیگه
£باش
(بعد بیست دیقه اومد)
☆سلام
£€+_@سلام
نشستیم رو مبل نگاه چپ چپ سوجون رو روی خودم احساس میکردم ولی خودم نمیتونستم روش نگا کنم
×خوب کی میخواد بگه؟
_من میگم
خواستم حرف بزنم ولی جیمین زودتر از من خواست بگه
☆چیشده؟
جیمین دستمو تو دستاش محکم گرفت معلوم بود میخواد تیکه بندازه
_من و سوجین داریم ازدواج میکنیم
#سوجون
بلاخره کار خودشو کرد میدونستم میخواد این اتفاق بیوفته بغضم گلومو چنگ میزد
☆م..من میرم دم در اریکا آنیتا شمام بیاین
رفتم تو ماشین دیگه نتونستم گیرمو پنهون کنم اجازه ریختنشون رو روی گونه هام دادم
بعد دودیقه اومدن
€هیونگ گریه نکن
☆چجور گریه نکنم ازدواج کرد یه هفته دیگه میخواد بره من چجور بمونم
£من میدونم تو دوسش داری ولی بهتره دیگه فرا
☆اااصصصلللااا.....اصلا...فکرشم نکن من اونو فراموش نمیکنم
رسیدم پیاده شدیم
فلش بک پیش سوجین
وقتی رفتن
@چیشد؟
_حسودیش شد
@چرا؟
×هیچی ولش کنین
_سوجین آماده شو بریم برای فردا همه چیو آماده کنیم
+به نظرت زود نیستش داریم ازدواج میکنیم؟من هیچ تازه امروز نامزد شدم حالا فردا ازدواج کنیم؟
_با من ازدواج میکنی؟قول میدم همیشه کنارت باشم..
+آ...ر..ع
دستمو گرفت حلقه رو داخل انگشتم انداخت
#جیمین
شامو خوردیم و از رستوران بیرون اومدیم
_حالا چیکار کنیم
+نمیدونم
_بریم هتل
+اهم اهم...نه
_یاااا چراااا
+خوب اصلا چرا بریم هتل...مگه خونه نداریم
_چرا داریم ولی میخوام فقط....
+فقط چی؟
_فقط منو....تو باشیم
+تو چقدر منحرفی بیا بریم خونه
_باش ولی یه هفته دیگه میریم نیویورک
+اوهوم
#سوجین
رسیدیم ولی جیمینیاده نشد برگشتم سمتش
+چیشده؟
_میخوای بهشون بگیم؟
+چیو
_باهم ازدواج کردیم
+خوب...باید.بگیم
_باش بیا بریم
از ماشین پیاده شدیم و درو زدیم که جونگ کوک باز کرد
×سلا
یه نگه به دستامون که بهم قفل کرده بودیم کرد و یه پوزخند زد
×مبارکه داداش
_مرسی
×بفرمایین تو
رفتیم تو که تهیونگ و اریکا و آنیتا هم اونجا بودن
@£€سلام
_+سلام
@وایی داداش مبارکه توکه ازدواج کردی..سوجین مبارکه
_+ممنون
به آنیتا و اریکا نگا کردم چهرشون غمگین بود نفهمیدم چشونه
+ام آنیتا اریکا حالتون خوبه
آنیتا€ارع
گوشی اریکا زنگ خورد صفحش سوجون بود
£بله....☆کجایی £خونه جونگ کوک..☆سوجینم هست؟
اریکا یه نگاه به ما کرد و گفت
£ارع....☆جیمینم هست£اوهوم ☆پس فقط من اونجا نیستم£من قط میکنم بعدا حرف میزنیم
گوشیو قط کرد
×کی بود
£سوجون
×چی میگفت؟
£هیچی
×زنگ بزن بگو بیاد اینجا یه جشن برای سوجین و حیمین بگیریم
(منظورش جشن خانواده گی هستش بعد این عروسی میگیرن)
£نه
×اینجا فقط جای اون خالیه بهش بگو بیاد دیگه
£باش
(بعد بیست دیقه اومد)
☆سلام
£€+_@سلام
نشستیم رو مبل نگاه چپ چپ سوجون رو روی خودم احساس میکردم ولی خودم نمیتونستم روش نگا کنم
×خوب کی میخواد بگه؟
_من میگم
خواستم حرف بزنم ولی جیمین زودتر از من خواست بگه
☆چیشده؟
جیمین دستمو تو دستاش محکم گرفت معلوم بود میخواد تیکه بندازه
_من و سوجین داریم ازدواج میکنیم
#سوجون
بلاخره کار خودشو کرد میدونستم میخواد این اتفاق بیوفته بغضم گلومو چنگ میزد
☆م..من میرم دم در اریکا آنیتا شمام بیاین
رفتم تو ماشین دیگه نتونستم گیرمو پنهون کنم اجازه ریختنشون رو روی گونه هام دادم
بعد دودیقه اومدن
€هیونگ گریه نکن
☆چجور گریه نکنم ازدواج کرد یه هفته دیگه میخواد بره من چجور بمونم
£من میدونم تو دوسش داری ولی بهتره دیگه فرا
☆اااصصصلللااا.....اصلا...فکرشم نکن من اونو فراموش نمیکنم
رسیدم پیاده شدیم
فلش بک پیش سوجین
وقتی رفتن
@چیشد؟
_حسودیش شد
@چرا؟
×هیچی ولش کنین
_سوجین آماده شو بریم برای فردا همه چیو آماده کنیم
+به نظرت زود نیستش داریم ازدواج میکنیم؟من هیچ تازه امروز نامزد شدم حالا فردا ازدواج کنیم؟
۸.۸k
۲۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.