پارت پنج
دازای اومد داخل با عصبانیت گفتم:«تو اینجا چیکار میکنی؟ »لبخند زد ، اومد جلو و گفت:«یعنی اینقدر بزرگ شدم که خواهر کوچولوم منو نمیشناسه؟ »دستاشو جلو اورد و بغلم کرد. بغلش گرم بود و واقعا حس خوبی داشت که بعد این همه مدت برادرم بغلم میکنه، اما وقتی به این فکر میکنم که باهام چیکار کرد... نمیتونم ببخشمش. باد و تا دستم یه عقب هلش میدم. همه تعجب میکنن و دازای هم خیلی متعجب نگاهم میکنه و میپرسه:«چرا این کارو کردی؟ » پوزخند میزنم:«چرا؟ اول اینکه تو اونی بودی که تو منو نشناختی، من همونا ول که دیدمت شناختمت. بعدشم، مثل اینکه فراموش کردی باهام چیکار کردی»
میگه:«م... من واقعا متاسفم.»سرشو پایین میندازه میگم:«من نمیتونم ببخشید، بعد از اون کاری که باهام کردی.»دستش رو روی شونه ام میزاره و میگه :«اما... » ناگهان متوجه زخم بزرگ روی گردنم میشه. دعا دعا میکرد نفهمه.این زخم مال وقتیه که گروگان گرفته بودنم و شکنجه م دادن. جدی میشه:«این دیگه چیه؟ »میگم:«هیچی نیست.» و دستشو پس میزنم. خیلی جدی میگه:«گفتم بگو چیه. » گفتم:«منم گفتم چیزی نیست، در ضمن به تو هیچ ربطی نداره.» میگه:«حق نداری باهام اینجوری حرف بزنی. »میگم:«هر جور دلم بخواد حرف میزنم. » عصبانی میشه و یه سیلی تو صورتم میزنه، کل اتاق ساکت میشه، دستامو روی صورتم میزارم و نگاش میکنم. حسابی عصبانی شده. اروم میگم :«گفتی ولم نمیکنی.»ارام میگه:« بس کن. »بلند تر میگم:«گفتی ازم محافظت میکنی.»داد میزنم میگم:«گفتی رهام نمیکنی، همونطور که مامان و بابا ولمون کردن.»
داد میزند:«گفتم،بس کن. » دستشو روی شونه ام گذاشت و محکم هلم داد...
پارت بعدو بذارم؟؟
کامنت های بله گفتنتون به 3 تا رسید پارت بعدو میذارم😌😌
میگه:«م... من واقعا متاسفم.»سرشو پایین میندازه میگم:«من نمیتونم ببخشید، بعد از اون کاری که باهام کردی.»دستش رو روی شونه ام میزاره و میگه :«اما... » ناگهان متوجه زخم بزرگ روی گردنم میشه. دعا دعا میکرد نفهمه.این زخم مال وقتیه که گروگان گرفته بودنم و شکنجه م دادن. جدی میشه:«این دیگه چیه؟ »میگم:«هیچی نیست.» و دستشو پس میزنم. خیلی جدی میگه:«گفتم بگو چیه. » گفتم:«منم گفتم چیزی نیست، در ضمن به تو هیچ ربطی نداره.» میگه:«حق نداری باهام اینجوری حرف بزنی. »میگم:«هر جور دلم بخواد حرف میزنم. » عصبانی میشه و یه سیلی تو صورتم میزنه، کل اتاق ساکت میشه، دستامو روی صورتم میزارم و نگاش میکنم. حسابی عصبانی شده. اروم میگم :«گفتی ولم نمیکنی.»ارام میگه:« بس کن. »بلند تر میگم:«گفتی ازم محافظت میکنی.»داد میزنم میگم:«گفتی رهام نمیکنی، همونطور که مامان و بابا ولمون کردن.»
داد میزند:«گفتم،بس کن. » دستشو روی شونه ام گذاشت و محکم هلم داد...
پارت بعدو بذارم؟؟
کامنت های بله گفتنتون به 3 تا رسید پارت بعدو میذارم😌😌
۵۰۷
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.