خوناشام کمیاب ( پارت ۴ )
پدر جونگ کوک:همین الان
جونگ کوک:سوزن زدن بهم
پدر جونگ کوک:دیگه حق نداری بری بیرون...نسل ما داره منقرض میشه بعد تو به فکر بیرون رفتن و خوردن آدمایی ؟
جونگ کوک:به نفعتونه که بذارید برم، چون اگر برعکس چیزی که گفتم بشه خودمو میکشم که نسلتون خیلی زودتر منقرض بشه
پدر جونگ کوک:چون نقطه ضعفمو پیدا کردی داری اینکارارو میکنی
جونگ کوک:پدر بیخیال این حرفا شو...دیشب یه دخترو گاز گرفتم ولی نمرد دلیلش چی میتونه باشه
پدر جونگ کوک: اینکه اون....
مادر جونگ کوک: عزیزم....
پدر جونگ کوک:من باید برم
جونگ کوک:
چرا پدر حرفشو نزد؟ الان دوباره عصابم بهم میریزه، باید دنبال دلیلش بگردم....البته از یه طرفی اگه دختره نمیمیره میتونم بیارمش اینجا که به مامان بابام بگم میخوام ازدواج کنم،هرچند که از گفتن این حرف بیزارم ولی حداقل خوبیش اینه که خودشون برام یه دختر پیدا نمیکنن ، امشب دوباره میرم پیشش، اگرم نیومد به زور میارمش
تهیونگ: بورام بیا بریم دکتر
بورام: نمیخوام...چیزیم نیس
تهیونگ:صورتت عین گچ شده، اگه چیزیت
بورام:تهیونگ بسه دیگه، گفتم خوبم
امروز باید یه چند ساعتی برم بیرون،میگم لیا بیاد پیشت
تهیونگ:نه...اون خیلی اذیت میکنه
بورام: بهتر از هیچیه
بورام:
مجبور بودم برم دنبال کار...حالا هرکاری که باشه، اگر تهیونگ این روزا ازدواج کنه باید عروسی بگیره، پس باید یه پولی داشته باشه
از شانس گند من هر جایی که میرفتم کارمند زن نمیخواست، بالاخره یه جا رو پیدا کردم ولی بار بود، تهیونگ اجازه نمیده اونجا کار کنم
تا شب تو خیابونا بودم تا جای دیگه ای رو به غیر از بار پیدا کنم ولی نشد
خیابونا خلوت شده بودنو حتی دیگه هیچ ماشینی هم پیدا نمیشد ، همش تقصیر اون پسره ی احمقه،اگر اینکارو نمیکرد الان کارمو از دست نداده بودم
جونگ کوک:اوهوم اوهوم...فک نمیکنی یه ذره بلند صحبت میکنی
بورام:خوب شد اومدی...چون میخوام خفت کنم عوضیییی
جونگ کوک: دستتو از گردنم بردار...داری خفم میکنی
بورام:قصدمم همینه...آیییی ، چرا دستمو گاز گرفتی،گردنم بس نبود
جونگ کوک: آدم باش تا آدم باشم
بورام: توروخدا بذار بکشمت..زندگیمو کارمو آینده ی برادرمو همه رو ازم گرفتی(گریه)
جونگ کوک: ببین متاسفم...نیومدم اینجا بره دعوا، خواستم ازت یه درخواستی بکنم
بورام: بنال ببینم
جونگ کوک: مودب باش...اومدم بگم میشه جای نامزد منو بازی کنی
بورام: میزنم لهت میکنما، من بمیرمم اینکارو نمیکنم
جونگ کوک: باید به زور ببرمت؟
بورام: میشه دست از سرم برداری؟ اینهمه دختر
جونگ کوک: وقت ندارم بگردم
بورام: تو ازم سوال کردی منم گفتم نه
جونگ کوک:بهش فک کن...فردا شب میام میبرمت
بورام: تو....
جونگ کوک: میبینمت
بورام: من نمیام
جونگ کوک: به وقتش میای
.................
جونگ کوک:سوزن زدن بهم
پدر جونگ کوک:دیگه حق نداری بری بیرون...نسل ما داره منقرض میشه بعد تو به فکر بیرون رفتن و خوردن آدمایی ؟
جونگ کوک:به نفعتونه که بذارید برم، چون اگر برعکس چیزی که گفتم بشه خودمو میکشم که نسلتون خیلی زودتر منقرض بشه
پدر جونگ کوک:چون نقطه ضعفمو پیدا کردی داری اینکارارو میکنی
جونگ کوک:پدر بیخیال این حرفا شو...دیشب یه دخترو گاز گرفتم ولی نمرد دلیلش چی میتونه باشه
پدر جونگ کوک: اینکه اون....
مادر جونگ کوک: عزیزم....
پدر جونگ کوک:من باید برم
جونگ کوک:
چرا پدر حرفشو نزد؟ الان دوباره عصابم بهم میریزه، باید دنبال دلیلش بگردم....البته از یه طرفی اگه دختره نمیمیره میتونم بیارمش اینجا که به مامان بابام بگم میخوام ازدواج کنم،هرچند که از گفتن این حرف بیزارم ولی حداقل خوبیش اینه که خودشون برام یه دختر پیدا نمیکنن ، امشب دوباره میرم پیشش، اگرم نیومد به زور میارمش
تهیونگ: بورام بیا بریم دکتر
بورام: نمیخوام...چیزیم نیس
تهیونگ:صورتت عین گچ شده، اگه چیزیت
بورام:تهیونگ بسه دیگه، گفتم خوبم
امروز باید یه چند ساعتی برم بیرون،میگم لیا بیاد پیشت
تهیونگ:نه...اون خیلی اذیت میکنه
بورام: بهتر از هیچیه
بورام:
مجبور بودم برم دنبال کار...حالا هرکاری که باشه، اگر تهیونگ این روزا ازدواج کنه باید عروسی بگیره، پس باید یه پولی داشته باشه
از شانس گند من هر جایی که میرفتم کارمند زن نمیخواست، بالاخره یه جا رو پیدا کردم ولی بار بود، تهیونگ اجازه نمیده اونجا کار کنم
تا شب تو خیابونا بودم تا جای دیگه ای رو به غیر از بار پیدا کنم ولی نشد
خیابونا خلوت شده بودنو حتی دیگه هیچ ماشینی هم پیدا نمیشد ، همش تقصیر اون پسره ی احمقه،اگر اینکارو نمیکرد الان کارمو از دست نداده بودم
جونگ کوک:اوهوم اوهوم...فک نمیکنی یه ذره بلند صحبت میکنی
بورام:خوب شد اومدی...چون میخوام خفت کنم عوضیییی
جونگ کوک: دستتو از گردنم بردار...داری خفم میکنی
بورام:قصدمم همینه...آیییی ، چرا دستمو گاز گرفتی،گردنم بس نبود
جونگ کوک: آدم باش تا آدم باشم
بورام: توروخدا بذار بکشمت..زندگیمو کارمو آینده ی برادرمو همه رو ازم گرفتی(گریه)
جونگ کوک: ببین متاسفم...نیومدم اینجا بره دعوا، خواستم ازت یه درخواستی بکنم
بورام: بنال ببینم
جونگ کوک: مودب باش...اومدم بگم میشه جای نامزد منو بازی کنی
بورام: میزنم لهت میکنما، من بمیرمم اینکارو نمیکنم
جونگ کوک: باید به زور ببرمت؟
بورام: میشه دست از سرم برداری؟ اینهمه دختر
جونگ کوک: وقت ندارم بگردم
بورام: تو ازم سوال کردی منم گفتم نه
جونگ کوک:بهش فک کن...فردا شب میام میبرمت
بورام: تو....
جونگ کوک: میبینمت
بورام: من نمیام
جونگ کوک: به وقتش میای
.................
۱۸.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.