فیک کوک پارت 1 (گمشده)
پارت 1
(پیشنهاد میکنم اول ی سر ب معرفی فیک بزنید)
*ویو چهیونگ*
از تخت خواب بلند شدم و دیدم کوک نیست، تعجبی نداره.
رفتم دستشویی و کارای لازم رو انجام دادم و بعد برای خودم سفره چیدم و صبحونمو با کماااال ارامش میل نمودم (🐥😂)
قبلنا کوک بعد از ظهرا میومد خونه ولی الان تا نصفه شب سرکاره؛ چند وقته دیر وقت خونه میاد شام نمیخوره و باهام حرف نمیزنه معلوم نیست چش شده
*شب*
مطمئن بودم کوک میخواد بیاد بهم ضدحال بزنه و نمیخواد شام بخوره پس خودم کوف کردم و سفره رو جمع کردم و اضافه غذا رو تو یخچال گذاشتم.
-صدای زنگ آیفون-
کیع اخهههه
باز کردم
دیدم یه جعبه ست
بازش کردم و، کلی از عکسای جولیا و کوک رو دیدم که تاریخ امروز روش نوشته شده بود
سعی کردم عصبی نشم تا وقتی کوک اومد باهاش صحبت کنم
*1 شب*
صدای چرخیدن قفل در رو شنیدم، فهمیدم کوکه.
باید امشب باهم حرف میزدیم. اون داره زیاد روی میکنه.
*ویو کوک*
حسابی عصبی بودم یعنی خداکنه چهیونگ خواب باشه.
کلید رو وارد قفل کردم و وارد خونه شدم.
ای گو، عم چیزه گل تو این شانس
بیداره، با چهره کاملا طلبکارانه انگار پول باباشو بالا کشیدم
*ویو چهیونگ*
تصمیم گرفتم بهش بگم
چهیونگ:کجا بودی چرا شبا دیر میای خونه؟
کوک:بسه حال ندارم
چهیونگ:هیچوقت واسه من حال نداری معلوم نیست تو اون شرکت کوفٰتی چه غلٰطی میکنی
*ویو کوک*
خواستم بی اهمیت ازش رد شم که
چهیونگ:امروزو با جولیا بودی؟
کوک:چ..چی؟
چهیونگ:نمیدونم چ کسی ولی عکساتونو برام فرستاده، نیازی به پنهان کاری نیست اقای جئون ازم خوشت نمیاد میگفتی ازم خسته شدی لازم نبود انقد زود خیانت کنی
(پیشنهاد میکنم اول ی سر ب معرفی فیک بزنید)
*ویو چهیونگ*
از تخت خواب بلند شدم و دیدم کوک نیست، تعجبی نداره.
رفتم دستشویی و کارای لازم رو انجام دادم و بعد برای خودم سفره چیدم و صبحونمو با کماااال ارامش میل نمودم (🐥😂)
قبلنا کوک بعد از ظهرا میومد خونه ولی الان تا نصفه شب سرکاره؛ چند وقته دیر وقت خونه میاد شام نمیخوره و باهام حرف نمیزنه معلوم نیست چش شده
*شب*
مطمئن بودم کوک میخواد بیاد بهم ضدحال بزنه و نمیخواد شام بخوره پس خودم کوف کردم و سفره رو جمع کردم و اضافه غذا رو تو یخچال گذاشتم.
-صدای زنگ آیفون-
کیع اخهههه
باز کردم
دیدم یه جعبه ست
بازش کردم و، کلی از عکسای جولیا و کوک رو دیدم که تاریخ امروز روش نوشته شده بود
سعی کردم عصبی نشم تا وقتی کوک اومد باهاش صحبت کنم
*1 شب*
صدای چرخیدن قفل در رو شنیدم، فهمیدم کوکه.
باید امشب باهم حرف میزدیم. اون داره زیاد روی میکنه.
*ویو کوک*
حسابی عصبی بودم یعنی خداکنه چهیونگ خواب باشه.
کلید رو وارد قفل کردم و وارد خونه شدم.
ای گو، عم چیزه گل تو این شانس
بیداره، با چهره کاملا طلبکارانه انگار پول باباشو بالا کشیدم
*ویو چهیونگ*
تصمیم گرفتم بهش بگم
چهیونگ:کجا بودی چرا شبا دیر میای خونه؟
کوک:بسه حال ندارم
چهیونگ:هیچوقت واسه من حال نداری معلوم نیست تو اون شرکت کوفٰتی چه غلٰطی میکنی
*ویو کوک*
خواستم بی اهمیت ازش رد شم که
چهیونگ:امروزو با جولیا بودی؟
کوک:چ..چی؟
چهیونگ:نمیدونم چ کسی ولی عکساتونو برام فرستاده، نیازی به پنهان کاری نیست اقای جئون ازم خوشت نمیاد میگفتی ازم خسته شدی لازم نبود انقد زود خیانت کنی
۵.۱k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.