part: 67
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
"ویو تهیونگ"
( ارمیااااااا انالیه داره به تهیونگ تجaوز میکنه😭🤣)
گفتم عادی نیست بیخیال شدنشااا
دستشو رو شونم گذاشتو به وان تکیم داد و خودش رو پام نشست
از خودم جداش کردم که با چشمایه خمaرو کیوتی نگام کرد
انا: هوم؟
ته: خل شدی؟
انا: نچ.....
ته: این کارا چیه؟
هر چند خودمم بدم نمیاد ، ولی اینطوری!؟
انا: لطفاااا....بابا لعنتی باید حتما الیاا باشه؟؟؟؟(کلافه و یکم بلند)
چی الیا؟
نه..اصلا
بابا جون من خودم بیشتر هر کی میخوام ، این حالش دست خودش نیست ...منم صبرم حدی داره
یجوری باید اذینش کنم که بیخیال شه
ته: نمیخوامم ازت عصبیم...
ناراحت نگام کرد
انا : اخه چرا...ما ۱۲ ساعت نیست با همیم چیکار کردم مگه!؟...تهیونگ بیخیال
ته: نه....چون داشتی حرف بکهیون و گوش میدادی...
انا: چی؟...من یادم نیست ( ناراحت کیوت)
وای من چطوری نه بگم؟
ته: اون داشت میگفت لباساتو درار و تو ام گوش میدادی
انا؛ و ..ولی ..اون تو بودی..نبودی؟
ته: نه
اشکش ریخت
انا: اخه من از کجا بدونمم ....یادم نمیاددد ( گریه)
ای وای
انا؛ نکنه خودم لباسام و دراوردم؟( یعنی خودش لباساشو دراورده و لباس زیر تنشه)معذرتت میخواممم
ته: انا بریم بخوابیم؟😐🙄
نا امیدو ناراحت تایید کرد
از رو خودم بلندش کردم
با شستن و حوله تن کردنش بردمش بزرون
ته: تو بخواب ...منم میام ...راستیی ..همینجا بخواب......
رو به تخت برگشت .....
اننا: چه فاییده داره.....؟
درو بستم ...
الان مثلا قهره!؟
خودم و شستم و با پکشیدن فقط یه شلوارک بدون حوله بیرون رفتم
فقط یه حوله کوچیک بزایه موهام برداشتم تا خشکشون کنم
و انا که با همون حوله خوابش برده بود
ای لعنت بهتت چراا...
خوب شاید بدم نباشه.....
رویه انا رو دستام وایسادم که با برخورد قطره هایه اب موهام با صورتش چشاشو باز کرد
انا: عه ..امدی.؟!
ته: اهوم...تو بخواب
انا چرخیدو دوباره خوابید
بخواب هرzه کوچولو
اون لباس کجاست؟
تو ماشین؟
ارع
از اتاق خارج شدم و با همون شلوارک رفتم داخل حیاط ..و اون پاکت و برداشتم
.............
وقتی وارد اتاق شدم
فک کنم وقتی خودشو با این لباس ببینه شکه میشه
"ویو تهیونگ"
( ارمیااااااا انالیه داره به تهیونگ تجaوز میکنه😭🤣)
گفتم عادی نیست بیخیال شدنشااا
دستشو رو شونم گذاشتو به وان تکیم داد و خودش رو پام نشست
از خودم جداش کردم که با چشمایه خمaرو کیوتی نگام کرد
انا: هوم؟
ته: خل شدی؟
انا: نچ.....
ته: این کارا چیه؟
هر چند خودمم بدم نمیاد ، ولی اینطوری!؟
انا: لطفاااا....بابا لعنتی باید حتما الیاا باشه؟؟؟؟(کلافه و یکم بلند)
چی الیا؟
نه..اصلا
بابا جون من خودم بیشتر هر کی میخوام ، این حالش دست خودش نیست ...منم صبرم حدی داره
یجوری باید اذینش کنم که بیخیال شه
ته: نمیخوامم ازت عصبیم...
ناراحت نگام کرد
انا : اخه چرا...ما ۱۲ ساعت نیست با همیم چیکار کردم مگه!؟...تهیونگ بیخیال
ته: نه....چون داشتی حرف بکهیون و گوش میدادی...
انا: چی؟...من یادم نیست ( ناراحت کیوت)
وای من چطوری نه بگم؟
ته: اون داشت میگفت لباساتو درار و تو ام گوش میدادی
انا؛ و ..ولی ..اون تو بودی..نبودی؟
ته: نه
اشکش ریخت
انا: اخه من از کجا بدونمم ....یادم نمیاددد ( گریه)
ای وای
انا؛ نکنه خودم لباسام و دراوردم؟( یعنی خودش لباساشو دراورده و لباس زیر تنشه)معذرتت میخواممم
ته: انا بریم بخوابیم؟😐🙄
نا امیدو ناراحت تایید کرد
از رو خودم بلندش کردم
با شستن و حوله تن کردنش بردمش بزرون
ته: تو بخواب ...منم میام ...راستیی ..همینجا بخواب......
رو به تخت برگشت .....
اننا: چه فاییده داره.....؟
درو بستم ...
الان مثلا قهره!؟
خودم و شستم و با پکشیدن فقط یه شلوارک بدون حوله بیرون رفتم
فقط یه حوله کوچیک بزایه موهام برداشتم تا خشکشون کنم
و انا که با همون حوله خوابش برده بود
ای لعنت بهتت چراا...
خوب شاید بدم نباشه.....
رویه انا رو دستام وایسادم که با برخورد قطره هایه اب موهام با صورتش چشاشو باز کرد
انا: عه ..امدی.؟!
ته: اهوم...تو بخواب
انا چرخیدو دوباره خوابید
بخواب هرzه کوچولو
اون لباس کجاست؟
تو ماشین؟
ارع
از اتاق خارج شدم و با همون شلوارک رفتم داخل حیاط ..و اون پاکت و برداشتم
.............
وقتی وارد اتاق شدم
فک کنم وقتی خودشو با این لباس ببینه شکه میشه
۲۳.۸k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.