تهیونگ و دختر رزمی پوش 20
سرباز : متاسفانه پادشاه و ملکه از دنیا رفتن . سو : شما میتونید برید من خودم به ولیعهد اطلاع میدم . تهیونگ : یو اومد داخل اتاقم رنگ صورتش پریده بود و میخواست یه چیزی بهم بگه بهش گفتم صحبت کنه . سو : متاسفانه پادشاه و ملکه از دنیا رفتن . تهیونگ : وقتی سو این حرف رو زد بلند شدم و از اتاقم رفتم بیرون و رفتم به سمت اسبم و سوار شدم و به سمت قصر حرکت کردم . سو : وقتی تهیونگ رفت منم پشت سرش سوار اسبم شدم و حرکت کردم . تهیونگ : وقتی رسیدم به قصر همه لباس های سیاه بر تن داشتن سریع به سمت اتاق پادشاه رفتم که دیدم روی پادشاه و ملکه پارچه سفید کشیدن و اونها رو داخل تابوت گذاشتن و بردنشون . سو : وقتی وارد اتاق پادشاه شدم دیدم تهیونگ دو زانو روی زمین نشسته بود رفتم بالای سرش بهش گفتم متاسفم که ناگهان یکی از ندیمه ها با کمال پر رویی بهم گفت متاسف بودن تو بدرد شاهزاده نمیخوره . سو : وقتی اینو گفت توی شک بودم . تهیونگ : با عصبانیت از روی زمین بلند شدم و شمشیرم رو جوری کشیدم که صداش داخل قصر پیچید و بعدش شمشیر رو روی گلوی اون خدمتکار گذاشتم و گفتم : توی ناچیز چطور جرات میکنی با زن من اینطور صحبت کنی ، بانو سو خط قرمز منه و کسی حق نداره اسم ملکه منو به زبون بیاره بعد تو با ملکه من اینطور صحبت میکنی . سو : بعد تهیونگ شمشیر رو برد بالا و با تمام توانشاون ندیمه رو کشت . وای نه دوباره مثل قبل فشار عصبی بهش وارد شده بود . سریع رفتم طرفش دستاش رو گرفتم و از پشت بستم خیلی ازش ترسیده بودم که یهو زدم زیر گریه و گفتم : تهیونگ خواهش میکنم اروم باش تو که نمیخوای مردم و ملکهت اسیب ببینن؟ . تهیونگ : سو شروع کرد به گریه کردن و وقتی و وقتی اون حرف رو زد خودم رو اروم کردم و گفتم هیچ وقت به مردم و ملکهم اسیب نمیرسونم . سو : دستای تهیونگ رو باز کردم . وزیر هوسوک : عالیجناب پادشاه قبل از رفتنشون گفتن که وقتی رفتم تهیونگسریع باید بر تخت سلطنتی بنشینه و کشور رو اداره کنه . اگر اجازه بدید تاجگذاری برای فردا انجام بشه . تهیونگ :تاریخ رو برای فردا بزار . ۱ روز بعد . سو : خیلی استرس داشتم چون امروز ملکه این کشور میشدم و قرار بود از این به بعد با ازادی خداحافظی کنم و به جاش به کلی کار های سنگین سلام کنم . ندیمه هااومدن و اماده ام کردن . تهیونگ : لباس پادشاه رو بر تن کردم و با سو به داخل سالن تشریفات رفتیم . تمام وزرا و مقام های بالا در مراسم تاجگذاری حضور داشتن . سو : بر س سکوه رفتیم . تهیونگ : من کیم تهیونگ ، اولین پسر وتنها فرزند خاندان سلطنتی کره امروزاز جایگاه ولیعهدی به جایگاه پادشاهی که بالاترین مقام این کشور است ، رسیده ام . حضار در داخل سالن : درو بر پادشاه و ملکه . تهیونگ : امروز جایگاه بانو سو به ملکه میرسد و در تمام مشکلات یار و یاور من خواهد بود و از ملکه سو میخواهم برای رسیدن به این مقام باید سوگند های برای این مرز و بوم یاد کند . ملکه سو ، سوگند یاد کن که تا اخرین لحظه عمرت خیر خواه این مردم باشی و به این مردم خ.یانت نکنی . سو : من ملکه سو ، سوگند یاد میکنم که خیر خواه این مردم باشم و هرگز به انها پشت نکنم . تهیونگ : ملکه سو ، سوگند یاد کنکه یار پادشاه در تمامی سختی و مشکلات باشی . سو : سوگند یاد میکنم که یار و یار و پشتیبان شما در تمامی سختی ها باشم . اکنون من به عنوان ملکه این کشور از شما میخواهم از که پادشاه این سرزمین هستید سوگند هایی برای این مردم یاد کنید و در اینده به انها عمل کنید . علی حضرت ، سوگند یاد کنید که در دوره پادشاهیشما کشور کشوری باشد که در ان اسایش و خوشبختی باشد . تهیونگ : سوگند یاد میکنم کاری کنم که این کشور همیشه در اسایش باشد . سو : امیدوارم که به سوگند تان پایبند باشید . تهیونگ : بعد رو بمو کردم به سمت حُضار و گفتم : من ، کیم تهیونگ کشوری خواهم ساخت که تا هزاران سال دیگر مردم کشورم درباره باشکوهی ان صحبت کنند . من و ملکه باهم کشوری خواهیم ساخت مانند افسانه در باره ان تعریف کنند . حضار : درود بر پادشاه و ملکهسو بعد از مراسم تاجگذاری به اتاقم رفتم و لباسهام رو عوض کردم و لباس های یک ملکه رو پوشیدم 10 تا لایک
۵۴.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.