فیک قاتل من
پارت 70
#قاتل_من
تهیونگ ا/ت رو سفت گرفت و مانع افتادنش شد بهت زده بهش خیره شده بود و به وضوح ترس و نگرانی رو میشه از صورتش فهمید....
ا/ت که متوجه شده بود با دست پاچگی و چند ضرب تعادلشو حفظ کرد و گفت نگران نباش چیزیم نیست حین فرار پام زخمی شود و کمی درد میکنه....
تهیونگ نگران تاخواست حرف بزنه با صدای مهیب رعد برق حرفشو قط کرد که ا/ت ترسیده خودشو تو بغل تهیونگ انداخت و محکم بغلش کرده بود و اگ تهیونگ تو زمان مناسب دخالت نکرده بود و دستشو جلوي دهن ا/ت نذاشته بود ا/ت جیغ بنفشو زده بود و همه جای که توش قایم شدنو میفهمیدن .... تهیونگ هم از اینکه پای ا/ت زخمی شده بود ناراحت و هم از اینکه صدای رعد و برق باعث شد ا/ت بهش پنهاه ببره و خودشو به تهیونگ بچسبونه و بهش اعتماد کنه خوشحال بود....
تهیونگ دستای ظریف ترسیده دخترک رو گرفت و گفت نترس چیزی نیست اون فقط یه رعد و برقه و ممکنه بیشتر هم بشه و کار مونو سخت تر کنه میخوام قوی باشی و تحمل کنی....
هنوز حرف تهیونگ تموم نشده بود که با برخورد قطره های درشت و تند تند بارون روی سر و صورت هر دو و خیس شدن لباساشون تهیونگ با حرص گفت (عالی شد)
ا/ت با کمک تهیونگ کمی از زیر بارون دور تر شدن که تهیونگ متوجه قرمز شدن دماغ ا/ت و با حرص بالا کشیدن آب دماغش شده بود اینقد کیوت و حرصی شده بود که قلبو تهیونگ به لرزه می انداخت تهیونگ نزدیکش شد و کتی که تنش بود و با یه ضرب دور سر ا/ت انداخت و بعد با حالت پوکر گفت چقد دردسر سازی تو دختر و آروم بوسه ای روی پیشونیش گذاشت.....
کمی از ا/ت فاصله گرفت و در حالی که از سر تا پاش آب میچکید با جدیدت گفت ببین ا/ت من تمام افرادم و بخش دوم که همراه اومده بودند و با درگیری که دم مقر باند عقرب افتاد از دست دادم و بدترش فشنگی باهام نمونده و خشاب کلتم به کل خالی شده کارمون خیلی سخته و توان درگیری با افراد سوهو در این حالت اونم با دست خالی رو نداریم باید یه نقشه بکشیم و یا تا حد امکان از اینا دور شیم تا کوک خودشو برسونه.... از وقتی وارد این جنگل شدم ازش خبری ندارم اینجا هم انتن نمیده که بتونم باش در ارتباط باشم....
ا/ت بیا از اینجا دور شیم تهیونگ کتی که روی ا/ت انداخت بود مرتب میکنه و پشت به ا/ت میشنه و میگه ازونجایی ک نمیتونی راه بری مجبورم کولی بلندت کنم ا/ت خانم
ا/ت که خجالت کشیده بود تردید کرد و کمی عقب تر رفت و گفت نه نمیخواد خودم میتونم راه برم.....
تهیونگ با کلافه نفسشو بیرون داد و گفت ببین اصلا وقت ندارم هااا اگ نمیخوای بیای باشه مشکلی ندارم تو همون جنگل بمون که الانشم حسابی تاریک شده و ممکنه تا یک ساعت دیگه هر حیوان وحشی به سمتت حمله کنه و بخورتت تازه شم از ساکنان اطراف این جنگل شنیدم که شبا گرگا اینجا زیاد میشن.....
ا/ت رنگ پریده به سمت تهیونگ حمله کرد و دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و گفت باشه باشه غلط کردم باهات میام توروخدا منو اینجا تنها نزار....
تهیونگ از واکنش سریع ا/ت خنده ی ریزی کرد و گفت "خوبه"ک حرف گوش کردی( تهیونگ بدجور عاشق این بود که ا/ت بهش التماس کنه و ازش کمک بخواد یه جور انگار احساس قدرت میکرد...
تهیونگ دستاشو محکم دور ا/ت بست و باچند ضرب بلند شد و راه افتادن.... نفسای گرم تهیونگ به دستای سرد ا/ت باعث میشود دستاش گرم بشه و بیشتر عاشق تهیونگ بشه....
تهیونگ که نفسش کم شده بود با حالت تمسخر از ا/ت پرسید ببینم چی به خوردت میدن که اینقد سنگینی نفسم بند اومد....ا/ت که حرصی شده بود گفت ببین جناب کیم از وقتی منو به عمارتت آوردی و مثل چی ازم کار کشیدی لاغر ترهم شدم....
تهیونگ بریده بریده جواب داد (خوب کردم) اگ نمیدادم کار کنی الان باید اشهدمو میخوندم.....
ا/ت دستاشو محکم تر دور گردن تهیونگ بست و گفت بخدا قسم اگ یکبار حرف بزنی خفت میکنم تهیونگااا
تهیونگ شروع کرد بلند بلند خندیدن و گفت باشه ساکت شدم....
#قاتل_من
تهیونگ ا/ت رو سفت گرفت و مانع افتادنش شد بهت زده بهش خیره شده بود و به وضوح ترس و نگرانی رو میشه از صورتش فهمید....
ا/ت که متوجه شده بود با دست پاچگی و چند ضرب تعادلشو حفظ کرد و گفت نگران نباش چیزیم نیست حین فرار پام زخمی شود و کمی درد میکنه....
تهیونگ نگران تاخواست حرف بزنه با صدای مهیب رعد برق حرفشو قط کرد که ا/ت ترسیده خودشو تو بغل تهیونگ انداخت و محکم بغلش کرده بود و اگ تهیونگ تو زمان مناسب دخالت نکرده بود و دستشو جلوي دهن ا/ت نذاشته بود ا/ت جیغ بنفشو زده بود و همه جای که توش قایم شدنو میفهمیدن .... تهیونگ هم از اینکه پای ا/ت زخمی شده بود ناراحت و هم از اینکه صدای رعد و برق باعث شد ا/ت بهش پنهاه ببره و خودشو به تهیونگ بچسبونه و بهش اعتماد کنه خوشحال بود....
تهیونگ دستای ظریف ترسیده دخترک رو گرفت و گفت نترس چیزی نیست اون فقط یه رعد و برقه و ممکنه بیشتر هم بشه و کار مونو سخت تر کنه میخوام قوی باشی و تحمل کنی....
هنوز حرف تهیونگ تموم نشده بود که با برخورد قطره های درشت و تند تند بارون روی سر و صورت هر دو و خیس شدن لباساشون تهیونگ با حرص گفت (عالی شد)
ا/ت با کمک تهیونگ کمی از زیر بارون دور تر شدن که تهیونگ متوجه قرمز شدن دماغ ا/ت و با حرص بالا کشیدن آب دماغش شده بود اینقد کیوت و حرصی شده بود که قلبو تهیونگ به لرزه می انداخت تهیونگ نزدیکش شد و کتی که تنش بود و با یه ضرب دور سر ا/ت انداخت و بعد با حالت پوکر گفت چقد دردسر سازی تو دختر و آروم بوسه ای روی پیشونیش گذاشت.....
کمی از ا/ت فاصله گرفت و در حالی که از سر تا پاش آب میچکید با جدیدت گفت ببین ا/ت من تمام افرادم و بخش دوم که همراه اومده بودند و با درگیری که دم مقر باند عقرب افتاد از دست دادم و بدترش فشنگی باهام نمونده و خشاب کلتم به کل خالی شده کارمون خیلی سخته و توان درگیری با افراد سوهو در این حالت اونم با دست خالی رو نداریم باید یه نقشه بکشیم و یا تا حد امکان از اینا دور شیم تا کوک خودشو برسونه.... از وقتی وارد این جنگل شدم ازش خبری ندارم اینجا هم انتن نمیده که بتونم باش در ارتباط باشم....
ا/ت بیا از اینجا دور شیم تهیونگ کتی که روی ا/ت انداخت بود مرتب میکنه و پشت به ا/ت میشنه و میگه ازونجایی ک نمیتونی راه بری مجبورم کولی بلندت کنم ا/ت خانم
ا/ت که خجالت کشیده بود تردید کرد و کمی عقب تر رفت و گفت نه نمیخواد خودم میتونم راه برم.....
تهیونگ با کلافه نفسشو بیرون داد و گفت ببین اصلا وقت ندارم هااا اگ نمیخوای بیای باشه مشکلی ندارم تو همون جنگل بمون که الانشم حسابی تاریک شده و ممکنه تا یک ساعت دیگه هر حیوان وحشی به سمتت حمله کنه و بخورتت تازه شم از ساکنان اطراف این جنگل شنیدم که شبا گرگا اینجا زیاد میشن.....
ا/ت رنگ پریده به سمت تهیونگ حمله کرد و دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و گفت باشه باشه غلط کردم باهات میام توروخدا منو اینجا تنها نزار....
تهیونگ از واکنش سریع ا/ت خنده ی ریزی کرد و گفت "خوبه"ک حرف گوش کردی( تهیونگ بدجور عاشق این بود که ا/ت بهش التماس کنه و ازش کمک بخواد یه جور انگار احساس قدرت میکرد...
تهیونگ دستاشو محکم دور ا/ت بست و باچند ضرب بلند شد و راه افتادن.... نفسای گرم تهیونگ به دستای سرد ا/ت باعث میشود دستاش گرم بشه و بیشتر عاشق تهیونگ بشه....
تهیونگ که نفسش کم شده بود با حالت تمسخر از ا/ت پرسید ببینم چی به خوردت میدن که اینقد سنگینی نفسم بند اومد....ا/ت که حرصی شده بود گفت ببین جناب کیم از وقتی منو به عمارتت آوردی و مثل چی ازم کار کشیدی لاغر ترهم شدم....
تهیونگ بریده بریده جواب داد (خوب کردم) اگ نمیدادم کار کنی الان باید اشهدمو میخوندم.....
ا/ت دستاشو محکم تر دور گردن تهیونگ بست و گفت بخدا قسم اگ یکبار حرف بزنی خفت میکنم تهیونگااا
تهیونگ شروع کرد بلند بلند خندیدن و گفت باشه ساکت شدم....
۱۵.۶k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.