ت ۵
ت ۵
تهیونگ ویو
ک رفتم کنار ا.ت بشینم و خب نشستم .
تهیونگ : ا.ت بعد از مدرسه باهات کار دارم
ا.ت : منم همینطور
تهیونگ : ( خوشحال) این خیلی خوبه
ا.ت ویو
داشتم با تهیونگ حرف میزدم ک استاد اومد داخل ک دیدم هانا رسید و کنار جانکوک نشست اون وقط دقت نکرده بودم ک کجا میشینه و داشت چشمام از کاسه در میومد . ک استاد شروع کرد
استاد : خب بچه ها کتاب هارو باز کنید ........
( چند ساعت بعد )
تهیونگ ویو
کلاس تموم شد و زنگ رو هم زدن ک ی دختر اومد پیشه ا.ت
دختره : میخوام امروز ببرمت ی جایی
ا.ت : ن باشه ی وقت دیگه امروز کار دارم
دختره : اه باشه ( با ی چشم قره)
....
ا.ت : تهیونگ اون دخترو میشناسی ؟
تهیونگ : اره دوست جیمین
ا.ت ویو
همون لحظه هانا با جانکوک اومدن و سلام کردی و کمی حرف زدیم ک رفتن
تهیونگ ویو
ا.ت رو سوار ماشین کردم و از صندوق عقب برای ی عروسک کیوت اوردم ک فکر کنم ازش خوشش اومد و بعد بردمش ی کافه
تهیونگ : خب ا.ت رسیدیم
ا.ت : خوبه ولی من باید تا ساعت ده خونه باشم چون باید ب مامان بابام زنگ بزنم ........ میخوام بهت ی چی بهت بگم
تهیونگ : بزار من شروع کنم ..... خب دوست دارم اونم خیلی بیشتر از اینکه تو فکرشو کنی ( لپاش سرخ شد )
ا.ت : ( خوشحال) منم همینطور میخواستم همینو بهت بگم
.............
تمام
تهیونگ ویو
ک رفتم کنار ا.ت بشینم و خب نشستم .
تهیونگ : ا.ت بعد از مدرسه باهات کار دارم
ا.ت : منم همینطور
تهیونگ : ( خوشحال) این خیلی خوبه
ا.ت ویو
داشتم با تهیونگ حرف میزدم ک استاد اومد داخل ک دیدم هانا رسید و کنار جانکوک نشست اون وقط دقت نکرده بودم ک کجا میشینه و داشت چشمام از کاسه در میومد . ک استاد شروع کرد
استاد : خب بچه ها کتاب هارو باز کنید ........
( چند ساعت بعد )
تهیونگ ویو
کلاس تموم شد و زنگ رو هم زدن ک ی دختر اومد پیشه ا.ت
دختره : میخوام امروز ببرمت ی جایی
ا.ت : ن باشه ی وقت دیگه امروز کار دارم
دختره : اه باشه ( با ی چشم قره)
....
ا.ت : تهیونگ اون دخترو میشناسی ؟
تهیونگ : اره دوست جیمین
ا.ت ویو
همون لحظه هانا با جانکوک اومدن و سلام کردی و کمی حرف زدیم ک رفتن
تهیونگ ویو
ا.ت رو سوار ماشین کردم و از صندوق عقب برای ی عروسک کیوت اوردم ک فکر کنم ازش خوشش اومد و بعد بردمش ی کافه
تهیونگ : خب ا.ت رسیدیم
ا.ت : خوبه ولی من باید تا ساعت ده خونه باشم چون باید ب مامان بابام زنگ بزنم ........ میخوام بهت ی چی بهت بگم
تهیونگ : بزار من شروع کنم ..... خب دوست دارم اونم خیلی بیشتر از اینکه تو فکرشو کنی ( لپاش سرخ شد )
ا.ت : ( خوشحال) منم همینطور میخواستم همینو بهت بگم
.............
تمام
۶۸.۷k
۰۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.