پارت ۳
از زبان ات:
دلم آتیش گرفت با هر کلمه ای که میگفت اون ...اون الان رو من اصلحه کشید واقعا که یعنی در این حد ازمن بدش میاد که حوصلمو نداره
_چرا نمیکشی منو ها وقتی اینقدر برات بی ارزشم وقتی اینقدر رو مختم من فقط میخواستم بیشتر کنار هم باشیم نه اینکه دعوا کنیم تو گوه زدی به رابطمون خدافظ برای همیشه جونکوک کات بای(آروم)
داشتم میرفتم سمت در همین که دستگیره درو گرفتم دستمو گرفت
+گفتم برو تو اتاق نگفتم برو بیرون
_ولی تو منو دوست نداری چرا برات مهمه کدوم قبرستونی میرم
+لطفااا ازت خواهش میکنم الان فقط برو تو اتاق
بعد دستمو گرفت و منو برد تو اتاق و درو روم قفل کرد هق هقام بلند شد و زدم زیر گریه و نشستم پشت در و زانو هامو بغل کردم چقدر من بد بختم....
از زبان جونکوک:
آه من نباید اینجوری باهاش حرف میزدم ازهمه بد تر نباید روش اصلحه میکشیدم چه غلطی کردم من رو عزیزم ترین کسم اصلحه کشیدم چرا وقتی عصبی میشم نمیتونم خودمو کنترل کنم نشستم رو مبل و سرمو گرفتم تو دستم خیلی ناراحت و عصبی بودم تو همین فکرها بودم که صدای تیر اندازی شنیدم فهمیدم حمله کردن فورا رفتم بالا تو اتاق ولی ات نبود واییی از همون که میترسیدم سرم اومد فورا تفنگمو برداشتم و رفتم بیرون تو حیاط نگهبانای من با بادیگاردای اون جانگ عوضی(رقیب کوک)دارن همو میکشن رفتم تو حیاط پشتی که ات رو دیدم که اون جانگ عوضی زیر گلوش چاقو گذاشته بود (علامتش&)
&به به آقای جئون نظرت چیه جلوی خودت جون دختر کوچولو تو بگیرم
+خفه شو عوضی با اون کاری نداشته باش ولش کن(داد)
یهو ات با پاهاش پاهای اون عوضی رو لگد کرد و اومد سمت من و بغلم کرد من بغلش کردم
+عشقم برو پیش نگهبانا تا من بیام
_من هیجا نمیرم فقط میخوام پیش تو باشم
یهو اون مرده اومد به کوک چاقو بزنه که من پریدم جلوی کوک و با دستام چاقوی زهر آلود اون عوضی رو گرفتم دستام زخم شد و خون اومد اون عوضی ها فرار کردن افتادم رو دوتا پاهام کوک بغلم کرد...
دلم آتیش گرفت با هر کلمه ای که میگفت اون ...اون الان رو من اصلحه کشید واقعا که یعنی در این حد ازمن بدش میاد که حوصلمو نداره
_چرا نمیکشی منو ها وقتی اینقدر برات بی ارزشم وقتی اینقدر رو مختم من فقط میخواستم بیشتر کنار هم باشیم نه اینکه دعوا کنیم تو گوه زدی به رابطمون خدافظ برای همیشه جونکوک کات بای(آروم)
داشتم میرفتم سمت در همین که دستگیره درو گرفتم دستمو گرفت
+گفتم برو تو اتاق نگفتم برو بیرون
_ولی تو منو دوست نداری چرا برات مهمه کدوم قبرستونی میرم
+لطفااا ازت خواهش میکنم الان فقط برو تو اتاق
بعد دستمو گرفت و منو برد تو اتاق و درو روم قفل کرد هق هقام بلند شد و زدم زیر گریه و نشستم پشت در و زانو هامو بغل کردم چقدر من بد بختم....
از زبان جونکوک:
آه من نباید اینجوری باهاش حرف میزدم ازهمه بد تر نباید روش اصلحه میکشیدم چه غلطی کردم من رو عزیزم ترین کسم اصلحه کشیدم چرا وقتی عصبی میشم نمیتونم خودمو کنترل کنم نشستم رو مبل و سرمو گرفتم تو دستم خیلی ناراحت و عصبی بودم تو همین فکرها بودم که صدای تیر اندازی شنیدم فهمیدم حمله کردن فورا رفتم بالا تو اتاق ولی ات نبود واییی از همون که میترسیدم سرم اومد فورا تفنگمو برداشتم و رفتم بیرون تو حیاط نگهبانای من با بادیگاردای اون جانگ عوضی(رقیب کوک)دارن همو میکشن رفتم تو حیاط پشتی که ات رو دیدم که اون جانگ عوضی زیر گلوش چاقو گذاشته بود (علامتش&)
&به به آقای جئون نظرت چیه جلوی خودت جون دختر کوچولو تو بگیرم
+خفه شو عوضی با اون کاری نداشته باش ولش کن(داد)
یهو ات با پاهاش پاهای اون عوضی رو لگد کرد و اومد سمت من و بغلم کرد من بغلش کردم
+عشقم برو پیش نگهبانا تا من بیام
_من هیجا نمیرم فقط میخوام پیش تو باشم
یهو اون مرده اومد به کوک چاقو بزنه که من پریدم جلوی کوک و با دستام چاقوی زهر آلود اون عوضی رو گرفتم دستام زخم شد و خون اومد اون عوضی ها فرار کردن افتادم رو دوتا پاهام کوک بغلم کرد...
۱۲۴.۵k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.